در تحلیل، بازتاب و آثار شکست نهضت ملی ایران

تاریخ : 1401/05/29
Kleinanlegerschutzgesetz, Crowdfunding, Finanzierungen
حقوق نفت و گاز
نمایش ساده

گزیده جستار: سیاستمداران همیشه با «معضل ایجاد تعادل منافع ملی در موقعیت‌های متعارض» مواجه هستند

اين نوشتار در تاريخ بیست‌ونهم ‌مردادماه ۱۴۰۱ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.

 

در تحلیل، بازتاب و آثار شکست نهضت ملی ایران

 

 

نظرسنجی مرکز کلین در دانشگاه ایلینوی واقع در ایالت ایلینوی نشان می‌دهد که از سال ۱۹۸۲ (1361) تا ۲۰۱۹ (1398)، ایالات‌متحده در ۳۵۰ کودتا مشارکت داشته است که از این تعداد ۱۵۰ مورد موفقیت‌آمیز بوده است. این افشاگری پس از اظهارات جان بولتون؛ مشاور امنیت ملی سابق کاخ سفید، که اعتراف کرد در سازمان‌دهی کودتا در کشورهای خارجی دست داشته، برجسته شده است. این مطالعه در یک مقاله نظری در واشنگتن پست موردبررسی قرارگرفته که در آن نویسنده دوره‌ای را که طی آن بولتون به‌عنوان مشاور امنیت ملی خدمت کرده و دوره کنونی فعالیت وی را با کودتاهایی که واشنگتن در آن مشارکت داشته، تجزیه‌وتحلیل کرده است. اولین نتیجه‌ای که فیلیپ بامپ؛ تحلیلگر و نویسنده مقاله، به آن دست‌یافته این است که از این ۳۵۰ کودتای ایالات‌متحده، ۱۹۱ کودتا درزمانی که بولتون در قدرت بوده رخ‌داده است.

ایالات‌متحده از آغاز شکل‌گیری، یک سیاست خارجی مداخله‌جویانه را در پیش‌گرفته بود. در دهه‌های نخست تشکیل این کشور، درگیری با قدرت‌های استعماری انگلیس، فرانسه و اسپانیا اساس کار این سیاست را تشکیل می‌داد. در پیش گرفتن این سیاست، نتیجه اعتقاد به «بیانیه تقدیر» بود. نکته مهم در بیانیه تقدیر آن است که چنین مقدر شده که آمریکایی‌ها به‌واسطه وجود دو اقیانوس اطلس و آرام در میانه، از خطر تهاجم نیروهای خارجی در امان باشند! بین سال‌های ۱۹۴۷ (1326) تا سال‌های میانی دهۀ ۱۹۸۰ (1360)، ایالات‌متحده به بهانه مبارزه با کمونیسم نه‌تنها به مداخله در امور داخلی دیگر کشورها می‌پرداخت، بلکه در صورت لزوم به سرنگونی آن‌ها اقدام می‌کرد.  باآنکه پایان جنگ سرد در آغاز، نوید جهانی دور از تنش را می‌داد، اما آنچه در عمل مشاهده می‌شود آن است که تلاش امریکا برای تثبیت جایگاه خود به‌عنوان پلیس بین‌المللی، امنیت بین‌المللی را برهم زده است.

در میان تاریخ طولانی مداخلات ایالات‌متحده در کشورهای دیگر، نقش این کشور در سرنگونی محمد مصدق؛ نخست‌وزیر ملی‌گرای ایران، در مرداد ۱۳۳۲ (اوت 1953) بوده است.

1) در تحلیل نهضت ملی ایران

محمود سریع‌القلم در کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی» مشکل مستدام بنیادی سیاست و حکمرانی در ایران را تعارضات ناشی از موقعیت ژئوپلیتیک و اختلافات فکری و فلسفی گسترده در داخل می‌داند (ص. 165). ازنظر ایشان در تاریخ ایران ثبات سیاسی نتیجه نهادسازی، آزادی بیان و رقابت سیاسی نیست؛ بلکه نتیجه حذف رقبا و انحصار در قدرت است (همان، ص. 179).

1-1) تعارضات ناشی از موقعیت ژئوپلیتیک

سعید لیلاز بر مقدمه‌ای که بر ترجمۀ کتاب «ایران و آمریکا: تاریخ یک رابطه از 1720 تا 2020» نوشته است، تصریح می‌کند که فرایند کودتای 28 مرداد 1332 در حالی روی داد که تا آن هنگام رجال و سیاستمداران ایرانی حتی میهن‌پرستان آن‌ها دولت آمریکا را یک داور بی‌نظر و بی‌غرض در مناقشۀ نفتی با بریتانیا می‌دانستند. آمریکا با کنار زدن بریتانیا همچون مُحَلِلی که خود، شیفتۀ موضوع کار خود شده است، به‌جای آن نشست و مدت ربع قرن رژیمی خودکامه را بر مقدرات ملت ایران حاکم کرد. واقعیت این است که ایالات‌متحدۀ آمریکا در سراسر خاورمیانه و ازجمله و به‌ویژه در ایران هرگز در پی برقراری دموکراسی نبوده و نیست که اکنون بخواهیم صرفاً آن کشور را به خاطر استبداد حاکم در پی کودتای 28 مرداد سرزنش کنیم. این سرزنش ندارد که کشوری به دنبال تأمین منافع خود باشد؛ منافعی که در استقرار استبداد در خاورمیانه و به‌ویژه خلیج‌فارس تبلور می‌یابد (ص. 19).

2-1) اختلافات فکری و فلسفی گسترده در داخل

شاید اگر نهضت ملی ایران می‌توانست حمایت آیت‌الله بروجردی را به دست آورد، احتمالاً به‌دشواری سرنگون می‌شد؛ اما نهضت ملی به جلب و جذب آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام بسنده و پس از مدتی از آنان هم صرف‌نظر کرد؛ غافل از آنکه اسلام واقعاً موجود، اسلام قم است نه اسلام تهران (محمد قوچانی، همان منبع، ص. 109). درهرصورت آیت‌الله بروجردی هم‌زمان با رادیکالیسم فداییان اسلام و اباحه‌گری پهلوی دوم مقابله می‌کرد و هرچند در کنار نهضت ملی ایران قرار نگرفت برای صیانت از آزادی حوزه‌های علمیه و جلوگیری از دخالت دولت در آن کوشش بسیار کرد (همان، ص. 63).

حسن تقی‌زاده بااینکه خودش طرفدار ملی شدن نفت بود اما ایرج افشار از قول او گفته است: «به نظر من آنچه باید عین حقیقت بگویم این است که خودش آدم درستکار و امین و وطن‌پرستی است. گفتم این آدم کارهایی که بر ضد کمپانی نفت و فلان و فلان کرد، این‌ها ناحق نبود. برای اینکه آن‌ها خیلی ناحق رفتار می‌کردند... گفتم دکتر مصدق در آن کار که کرد ناحق نبود. عیب کار مصدق این بود که خیلی افراط می‌کرد، به‌اصطلاح ایران هوچیگری می‌کرد. جنجال برپا می‌کرد». البته در نظر بگیریم که پس از برکناری رضاشاه، مصدق عجولانه و بدون مطالعه، جمله مشهور خود را درباره تقی‌زاده می‌گوید: «مادر روزگار نزاید فرزندی که به بیگانه چنین خدمتی کرده است.» شاید این گفته مصدق علت حرف و انتقاد تقی‌زاده بوده باشد. مصطفی فاتح می‌گوید: «روزی از دکتر مصدق پرسیدم که بی‌انصافی نبود که تقی‌زاده را بی‌جهت متهم به تمدید قرارداد 1933 (1312) کردید که خودتان بهتر از همه می‌دانید که تصمیم‌گیرنده حقیقی آن ایام کی بود؟ جواب داد که خودم نیز کاملاً از این موضوع خبردارم. منظورم تقی‌زاده نبود و کس دیگر بود و به احترام اعلیحضرت شاهنشاه فعلی نخواستم که مکنون ضمیر خود را صریح‌تر بیان کنم». در جلسه نخست مجلس پانزدهم و به هنگام طرح اعتبارنامه سید حسن تقی‌زاده، او نطق مشروحی در دفاع از خود راجع به این قرارداد كرده بود که فراز شاخص آن در مورد این قرارداد در دوران پهلوی بود که خود را در آن واقعه صرفاً «آلت فعل» دانست و مقصر اصلی را «فاعل»؛ رضاشاه، دانست. وی پس از بیان مشروح مذاکرات لندن و تهران در آن مقطع که صرفاً مسئله استیفای حقوق مردم ایران مطرح بود و نه تمدید قرارداد، گفت: «...روز آخر کار، ناگهان صحبت تمدید مدت قرارداد را به میان آوردند و اصرار ورزیدند. ما چند نفر (تقی‌زاده: وزیر مالیه، فروغی: وزیر خارجه، تیمورتاش: وزیر دربار، داور: رئیس عدلیه) مسلوب‌الاختیار، به آن راضی نبودیم و بی‌اندازه و فوق هر تصوری ملول شدیم. هیچ چاره‌ای نبود. ولی باید عرض کنم که مقصود از اینکه گفتم چاره نبود، تنها بیم اشخاص نسبت به خودشان نبود، بلکه اندیشه آن‌ها نسبت به مملکت و عواقب نزاع به آن کیفیت نیز بود. من هیچ‌وقت راضی به تمدید نبودم و دیگران هم نبودند. اگر در این کار قصوری یا اشتباهی بوده، تقصیر «آلت» نبوده، بلکه تقصیر «فاعل» بوده که بدبختانه اشتباهی کرد و نتوانست برگردد...».

احمد بنی‌جمالی در کتاب «آشوب» آورده است که مصدق خواب دیده بود شخصی نورانی به او گفته است که برو زنجیرهایی را که به‌پای این ملت بسته‌اند پاره کن (ص. 283)؛ اما نگران بود از آن‌که مبادا با مصالحه بر سر نفت، بدنام و به لعنت ابدی دچار شود (صص. 294 و 299). پس با همان سرسختی که به دنبال دستیابی به منافع ایران بود با نگرشی آشتی‌ناپذیر به آنچه از شیفتگی به خود و به ایران سرچشمه می‌گرفت، حل مسئلۀ نفت را با بن‌بست روبه‌رو ساخت. بن‌بستی به بهای تلخ‌کامی شکستی اجتناب‌ناپذیر که او در مقام پیشوا باعث‌وبانی آن بود و در پی کودتایی به یاری بیگانه که شوکرانی برای او بود. راز و رمز ماندگاری‌اش در وجدان تاریخی زمانه نیز در همین واقعیت نهفته است (ص. 337).

فریدون مجلسی اخیراً در مصاحبهای گفته است که آرزو می‌كردم بعد از قیام 30 تیر 1331؛ چنانچه پیشنهاد‌هایی هم شده بود، آقای الله‌یار صالح كه مردی شریف و از اعضای با‌صلاحیت و معتدل جبهه ملی بود، به نخست‌وزیری می‌رسید. با او كشور بهتر می‌توانست اداره شود و این اقدام بزرگ تاریخی كه در ایران صورت گرفته بود، به‌جای شكست و فروپاشی به یك امید برسد».

فریدون مجلسی درجایی دیگر افزوده است که زمانی فرزندان، پدرشان بر ای‌شان نماد قدرت و دانش است و زمانی بر ای‌شان تبدیل به مردی دوست‌داشتنی می‌شود و معیار اینکه قدرت و دانش پدر تا چه اندازه بوده بستگی به قدرت و دانش فرزند و نیز بستگی به رسیدن مرحله‌ای دارد که می‌تواند دانش و قدرت پدر را با دیگران مقایسه و در باب آن داوری کند. این داوری البته از عشق به پدر نمی‌کاهد؛ اگرچه بر آن‌هم نیز نمی‌افزاید. داوری من هم دربارۀ چهره‌های محبوب سیاسی نیز اصولاً تابع همین تحول است. مصدق افتخاری آفرید و خودش، دوستدارانش و مردم را هریک به‌نوعی اسیر آن افتخار کرد (اندیشۀ پویا، ش. 73، ص. 113)!

احمد زیدآبادی در کتاب «الزامات سیاست در عصر ملت-دولت» اذعان می‌دارد که مصدق در مقام نخست‌وزیری که بر پایۀ جنبشی اصیل به این موقعیت دست‌یافته بود، اهدافی را در حوزۀ سیاست خارجی خود دنبال کرد که سیر وقایع نشان داد تحقق آن‌ها در آن دورۀ خاص امکان‌پذیر نبود. ناکامی مصدق در جلب موافقت قدرت‌های جهانی، به‌خصوص ایالات‌متحدۀ آمریکا برای ملی شدن نفت ایران، ظاهراً چنان بر او گران آمد که برای رهایی از تناقضاتی که به نحوی اجتناب‌ناپذیر دامن او را گرفته بود در موقعیتی تراژیک قرار گرفت و مجبور به نادیده گرفتن تعلقات مشروطه‌خواهی دیرین خود به‌خصوص مجلس هفدهم شد. مصدق سرانجام نوعی قربانی شدن رمانتیک را به راه‌حل‌های کم‌هزینه‌تر عبور از بن‌بست سیاسی پیش روی‌اش ترجیح داد و عملاً به «پیروزی اخلاقی» ناشی از کودتا علیه دولت خود راضی شد؛ کودتایی که عمل سیاسی در ایران را از حال طبیعی خارج کرد. پس از کودتای 28 مرداد، محمدرضا شاه که پیش از آن به‌عنوان شاهی ضعیف و درعین‌حال نرم‌خو فرض می‌شد، نزد هواداران مصدق و دیگر گروه‌های سیاسی مخالف، به‌صورت رهبری کودتایی و آلت دست قدرت‌های خارجی درآمد و هرگونه تعامل سیاسی با او غیرممکن شد (ص. 58).

هرچه هست مدافعان فاطمی تلاش او را برای ایستادگی در برابر کودتاگران ستوده‌اند؛ همان‌گونه که سستی سنجابی، صدیقی و دیگران و سستی مصدق را در این عرصه می‌ستایند. سستی یا ایستادگی جریانی به نام جبهۀ ملی که نه‌تنها در ماجرای کودتا که در سال‌های دور و نزدیک نیز گامی درراه بازبینی خطاهای خود برنداشته و کمترین نقدی را بر کرده و ناکردۀ خویش روا ندانسته است (حمید شوکت، اندیشۀ پویا، ش. 76، ص. 65).

خلیل ملکی در کتاب خاطرات سیاسی خود؛ که با مقدمه همایون کاتوزیان منتشرشده است، از نامه‌اش به مصدق در اسفندماه 1341 می‌گوید که در آن به ایشان می‌نویسد که جبهۀ ملی حتی عوام‌فریب هم نبودند؛ بلکه فریفته تمام و کمال عوام بودند. متأسفانه سران جبهۀ ملی در عمل نشان دادند که مردانی نیستند که در جریان‌های سیاسی آگاهانه دخالت کنند و با تدبیر و موقع‌شناسی از فرصت‌ها استفاده کنند. آن‌ها نشان دادند که هدفشان محبوب‌القلوب بودن صِرف است؛ نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیت تاریخی بیاورد. آن‌ها در سنگر راحت منفی گرایی موضع گرفتند. این آرمان‌گرایی ملیون را داریوش بایندر از عوامل موجد زایش دیکتاتوری محمدرضا پهلوی دانسته است (ماهنامه قلمیاران، ش. 28، ص. 82).

کریم سنجابی در خاطراتش دربارۀ نظر دکتر مصدق مبنی بر توقف فعالیت جبهۀ ملی دوم (تیر 1339 تا اردیبهشت 1343) می‌گوید: «دکتر مصدق اهل تشکیلات حزبی اصلاً نبود و در تاریخ مبارزات سیاسی خود هیچ‌وقت در حزبی شرکت نکرد و حاضر نشد هیچ تشکیلات سیاسی را سرپرستی بکند و همواره متکی به پشتیبانی افکار عمومی غیرمتشکل بود؛ بنابراین نظری که دربارۀ تشکیلات جبهۀ ملی داشت به نظر بنده غیرتشکیلاتی و غیرمنطبق با واقعیات بود»؛ بنابراین نباید فشارهای حکومت را تنها عامل تعطیلی جبهۀ ملی دانست و دراین‌بین سهم اختلافات داخلی و عدم استراتژی مشخص برای ادامۀ فعالیت سیاسی را نمی‌توان نادیده گرفت. پس از اعلام انحلال جبهۀ ملی دوم در اردیبهشت 1343 سیاست «صبر و انتظار» از سوی اللهیار صالح به‌صورت رسمی به‌عنوان سیاست جبهۀ ملی اعلام شد. سنجابی در خاطراتش نظرش دربارۀ «سیاست صبر و انتظار» را این‌گونه بیان می‌کند: «سیاست صبر و انتظار برای این بود که ببینیم که این تشکیلات چه صورتی می‌گیرد و چه وضعی پیدا می‌کند». سیاست «صبر و انتظار» درواقع تنها سرپوشی بر بی‌عملی فعالان جبهۀ ملی بود و با وجود اختلافات داخلی حتی اگر فضای کاملاً آزادی وجود داشت آن‌ها نمی‌توانستند کاری از پیش ببرند. اعضای جبهۀ ملی اگر می‌توانستند اختلافات درونی خود را کنار بگذارند و به یک برنامه و استراتژی مشخص سیاسی می‌رسیدند آنگاه شاید با دولت امینی هم می‌توانستند به توافقاتی برسند و بعدازآن هم به‌نوعی به فعالیت سیاسی ادامه دهند (بیژن مومیوند، سازندگی، ش. 1060، ص. 11).

شاپور بختیار نیز از معدود رجال سیاسی است که در دهۀ چهل و هم‌زمان با اختلافات جدی که درون جبهۀ ملی حادث شد، صریح و مستقیم به موضع‌گیری علیه مصدق پرداخت و نظرات او دربارۀ تشکیلات جبهۀ ملی و شکاف‌های داخلی آن را رد کرد و گفت: «او (مصدق) دیگر یک رهبر مؤثر نیست و نمی‌تواند باشد. او در بهترین حالت می‌تواند یک شخصیت معنوی خدمت کند. البته تا حد زیادی محبوب است؛ اما ازنظر سیاسی تمام شده است» (حمید شوکت، پرواز در ظلمت (زندگی سیاسی شاپور بختیار)، ص. 290). بختیار با صراحتی که هیچ‌یک از اعضای جبهۀ ملی نداشتند در اولین کنگرۀ این جبهه در دی‌ماه 1341 به نقد رویکردهای مصدق به مسئلۀ تشکیلات پرداخت و گفت: «مصدق بر احساسات ما تکیه داشت ولی بر نیروها تکیه نداشت» (همان، ص. 324). بختیار در بازخوانی خاطرات خود از اختلافات تشکیلاتی جبهۀ ملی و مداخلات مصدق «خیال کرده بود که سر پیری می‌خواهند او را کنار بگذارند... رهبری واقعی نهضت مقاومت ملی از 1332 به بعد هیچ‌وقت با مصدق نبود که راجع به آن‌ها ایراد بگیرد... دکتر مصدق علاقۀ زیادی به تشکیلات نداشت و توانایی زیادی هم در این مورد نداشت... نمی‌بایست خودش توی این جریانات به ما دستور بدهد که بیایید این کار را بکنید... مبالغه کرد که تا من زنده هستم خود من رهبر جبهه ملی هستم... یک ادله‌ای داشت که واقعاً باهاش جان آدم به لب می‌رسید... مصدق می‌بایست یا دست‌هایش را بالا می‌زد و خودش یک تشکیلاتی راه می‌انداخت یا می‌بایست دیگر خودش را به قول ناپلئون بناپارت که می‌گوید آدم باید آخر عمر بتواند با زیبایی از صحنه بیرون برود، باید بتواند وقتی رُلش را در یک جریانی بازی کرد، بگوید که آقا کار من تمام شد» (همان). این اظهارات در حالی است که بختیار در بدو ورود به دفتر نخست‌وزیری، عکس بزرگی از مصدق را به همراه آورد تا در اولین اقدام خود، برای نخستین بار پس از مرداد سرد و زمستانی 1332، در دی‌ماه گرم و تابستانی 1357 مصدق را به دولت بازگردانده باشد (محمدجواد روح، نشریه صدا، شماره 96، ص. 4).

2) در بازتاب نهضت ملی ایران

محمد قائد در یادداشت خود بر ترجمۀ کتاب «قدرت‌های جهان مطبوعات» می‌گوید که پس از سقوط رژیم شاه، مقاله‌ها و اظهارنظرهای مختلفی در مطبوعات غرب منتشر شد که در آن‌ها گفته شده بود روزنامه‌های غربی به خاطر ارائۀ تصویر نادرست از دولت محمد مصدق مقصر هستند؛ چون اگر از شاه حمایت نمی‌کردند و از دولت مردمی مصدق حمایت کرده بودند، شاید کار ایران به انقلاب نمی‌کشید. او در بیان تناقض‌ها و منفعت‌طلبی‌های رسانه‌های غربی می‌گوید که سال‌ها پس از 28 مرداد، تاریخ‌نگاران نتوانسته‌اند به تصویر واحدی دربارۀ این واقعه برسند و بر سر آن به توافق برسند.

در همین رابطه جک استراو (Jack Straw)؛ وزیر امور خارجۀ بریتانیا، در کتاب «کار، کار انگلیسی‌هاست» (The English Job) آورده است که وزیران خارجه بریتانیا طبق قانون حق ندارند اسناد و بایگانی وزیران پیشین را ببینند و حتی من هم اسناد مربوط به کودتا را از نزدیک ندیده‌ام. کاری که همیشه به نظر من مضحک می‌آمد این است که مقامات بریتانیا همچنان رویۀ نه تکذیب و نه تائید را در دستورِکار دارند آن‌هم وقتی‌که همه می‌دانند سرویس جاسوسی ما به گواه اسناد منتشرشده در این ماجرا نقش داشته‌اند.

با تمامی این اوصاف یرواند آبراهامیان نقل می‌کند که دزموند هارنی (Desmond Harney)؛ عامل ام.آی.سیکس (MI6) در طول انقلاب 1357، به مصاحبه‌گری گفت که شاه همچنان دچار عقدۀ حقارت در برابر مصدق است. به طرز مشابهی در بحران نفتی سال 1352 مجلۀ اکونومیست اظهار داشت که شاه از روح مصدق در عذاب است. عبدالمجید مجیدی؛ مدیر باسابقۀ طولانی سازمان برنامه‌وبودجه، ادعا کرده است که شاه خود را نفرین‌شدۀ مصدق می‌دانست و از روح او در اضطراب بود (اندیشۀ پویا، ش. 74، ص. 91).

ویلیام پولک (William PolK)؛ مقام کهنه‌کار وزارت خارجۀ امریکا از اوایل دهۀ 1330 و ناظر نزدیک ایران در دهه‌های بعدی، پس از اعتراف مادلین آلبرایت احساس آزادی کرد که آشکارا خطی بین 1332 و 1357 برقرار کند. کتاب او تحت عنوان شناخت ایران (Understanding Iran) با این عبارت اساسی پایان می‌یابد که کودتا، شاه را در چشمان اغلب ایرانیان به عروسک آمریکا کرد. این زخمی عمیق در حافظۀ مردم بود و برای فهم وقایع بعدی، درست تا حال حاضر، باید کودتا فهمیده شود (همان).

3) در آثار نهضت ملی ایران

«سیاست هویت» (Identity Politics) رقابت جریان‌ها و احزاب سیاسی و در کل نیروهای سیاسی موجود در جامعه برای مسلط کردن تعریف موردنظر خود از هویت‌ جمعی با ابزارهای دموکراتیک یا غیردموکراتیک است. رحمن قهرمان‌پور بر این ایده است که بیگانه هراسی یکی از مؤلفه‌های مهم سیاست هویت در ایران معاصر هست. در حافظۀ جمعی ایرانیان، بیگانگان (عرب‌ها، مغول‌ها و اخیراً آمریکایی‌ها) مقصر اصلی زوال قدرت ایران تلقی می‌شوند. فراگیری باورهای مثل «نظریۀ توطئه» (Conspiracy Theory) بی‌ارتباط با این تحولات نیست. انقلاب مشروطه، برآمدن رضاشاه، ورود متفقین به ایران در سوم شهریور 1320، کودتای 28 مرداد 1332 و حوادث خرداد 1342 همگی اتفاقات مهمی بودند که تعریف جریان‌های سیاسی از هویت خود و هویت جمعی ایرانیان را تحت تأثیر قراردادند تا این باور جمعی و درواقع بیگانه هراسی به‌نوعی وارد ناخودآگاه بسیاری از ایرانیان و ازجمله نخبگان سکولار، چپ‌گرا و اسلام‌گرا گردد (مشق فردا، ش. 7، ص. 132).

 

 

ختم کلام

همان‌طور که کیسینجر در مصاحبه ۲۴ تیر ۱۴۰۱ (۱۵ ژوئیه ۲۰۲۲) با مجلۀ اشپیگل تصریح می کند که سیاستمداران همیشه با «معضل ایجاد تعادل منافع ملی در موقعیت‌های متعارض» مواجه هستند و این هم سرگرمی خوبی برای روزنامه‌نگاران است تا به اشتباهاتی که سیاستمداران مرتکب شده‌اند، اشاره کنند یا روی نتایج کار آن‌ها متمرکز شوند. واضح است که هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که هیچ قضاوت اشتباهی نکرده؛ اما بازگشت به 70سال گذشته بدون در نظر گرفتن زمینه، روش منصفانه‌ای برای بحث نیست.   

مالکوم ایکس می‌گفت جوجه‌ها بالاخره به آشیانه بازمی‌گردند (Chickens come home to roost) و هر آنچه بکارید روزی درو خواهید کرد (اندیشۀ پویا، ش. 74، ص. 91). کودتای 28 مرداد 1332 زخمی در حافظۀ تاریخی و هویت جمعی ایرانیان برجای گذاشت که نتیجه‌اش انقلاب 1357 برای کودتاچیان بود.