گزیده جستار: تهدید اخیر تروئیکای اروپا درباره برجام هم یکی دیگر از شواهد ناتوانی قاره سبز در تعریف منافع مستقل و ایفای نقش مؤثر در نظام بینالملل است. فرانسه، آلمان و بریتانیا، بهجای احیای نقش میانجی، در حال تبدیلشدن به بازوی مکمل سیاستهای فشار آمریکا هستند. اگر اروپا همچنان بهجای بازسازی توان راهبردی و حفظ کانالهای دیپلماتیک، در نقش «متحد خوب اما بیاثر» باقی بماند، جایگاه آن در آینده نظام جهانی بیشازپیش تضعیف خواهد شد.
اين نوشتار در تاريخ پانزدهم مردادماه ۱۴۰۴ در روزنامۀ اعتماد منتشر شد.
تداوم کوری استراتژیک اروپا
در فعال ساختن مکانیسم ماشه
در مواجهه با تحولات بنیادین در نظم جهانی، اروپا گرفتار نوعی «تعطیلی تاریخی» شده است؛ وضعیتی که محصول کوری استراتژیکی است که مانع از تشخیص صحیح اولویتها و تهدیدهای نوظهور برای این قاره شده است. درحالیکه بازگشت روسیه به سیاستهای امپریالیستی، افزایش تنش در شرق اروپا و چرخش راهبردی آمریکا به سمت آسیا و اقیانوس آرام، نیازمند بازتعریف نقش اروپا در نظام بینالملل است، واکنشهای پراکنده و اغلب واکنشی پایتختهای اروپایی نشان از گمگشتگی در سطح راهبرد دارد.
موضعگیری اخیر تروئیکای اروپایی (بریتانیا، فرانسه و آلمان) درباره برجام و برنامه هستهای ایران نیز نمونۀ دیگری از این ناکارآمدی راهبردی است. این سه کشور که زمانی داعیهدار نقش میانجی در پرونده هستهای ایران بودند، اکنون نهتنها در ایفای این نقش ناکام ماندهاند، بلکه خود به بازیگرانی تبدیلشدهاند که با مواضع تند و نامتوازن، موتور تهدید و تشدید تنش شدهاند. جایگاه حقوقی، تاریخی و دیپلماتیک اروپا ایجاب میکرد که در غیاب آمریکا از برجام، این سه کشور نقش حفاظتی و متعادلکنندهای ایفا کنند. بااینحال، آنچه امروز شاهد آن هستیم، فاصلهای عمیق میان ادعای حفظ دیپلماسی و عملکرد عملی آنهاست. از منظر ایران و حتی بسیاری از ناظران مستقل، این کشورها نهتنها در احیای اعتماد متقابل موفق عملنکردهاند؛ بلکه با تکرار گفتمان فشار و تهدید، به نابودی کامل برجام یاری رساندهاند. تروئیکای اروپایی اگر همچنان به دنبال حفظ نفوذ خود در معادلات جهانی است، نیازمند بازاندیشی در سیاست خارجی، اولویتبندی راهبردی و پذیرش واقعیتهای جدید نظم بینالمللی است؛ نه تکرار نسخههای شکستخورده گذشته.
1) کوری استراتژیک اروپا
از نادیده گرفتن هشدارهای روسیه تا تهدید بیاثر به «مکانیسم ماشه»؛ تروئیکای اروپا هنوز نفهمیده که دوران خوشبینی لیبرال تمامشده است. رئالیسم؛ یکی از اصلیترین مکاتب روابط بینالملل که بر موازنه قوا و بازی قدرتها تمرکز دارد، اتفاقاً ریشهای عمیق در تاریخ دیپلماسی اروپایی دارد. لرد پالمرستون؛ وزیر خارجه بریتانیا در قرن نوزدهم، زمانی گفته بود: «ما متحد دائمی یا دشمن همیشگی نداریم؛ فقط منافع دائمی داریم.» اما امروز، قاره سبز نهتنها این منطق رئالیستی را کنار گذاشته، بلکه آن را نوعی واپسگرایی تلقی میکند. درحالیکه جهان وارد فاز جدیدی از رقابت قدرتهای بزرگ شده، اروپا همچنان به قواعد قدیمی لیبرالیسم بینالملل وفادار مانده؛ قواعدی که در دوران پساجنگ سرد خلق شدند اما امروز نه کارآمدند و نه واقعگرا.
از بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ تا جنگ عراق در ۲۰۰۳، اروپا بارها استقلال استراتژیک خود را از آمریکا ازدستداده است. اگرچه گاه در حرف مخالفتهایی نشان داده، اما عملاً هیچگاه نتوانسته جایگاه خود را از یک بازیگر درجهدو فراتر ببرد. نتیجه؟ قارهای که بیشتر نگران «وفاداری به متحدان» است تا «افزایش قدرت استراتژیک» خود.
درحالیکه موازنه قدرت جهانی در حال تغییر است، اروپا همچنان به بازی با قواعد دنیای پساجنگ سرد دلخوش کرده است. یکی از ریشههای کوری استراتژیک اروپا، تمرکز افراطی بر قانونگرایی و چندجانبه گرایی بوده است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، بسیاری در اروپا گمان کردند که دوران «صلح کانتی»؛ صلحی ابدی مبتنی بر دموکراسی، تجارت آزاد و نهادهای بینالمللی، فرارسیدهاست. این خوشبینی لیبرال نهتنها به پارادایم مسلط بدل شد، بلکه به یک «الزام اخلاقی» تبدیل شد؛ تا جایی که رئالیستهای ژئوپلیتیکی به حاشیه رانده شدند یا حتی به سخره گرفته شدند.
اروپا زمانی مرکز تئوریهای بزرگ استراتژی بود. امروز اما با رهبرانی فاقد بینش و شجاعت لازم، به بازیگری تبدیل شده که بیش از آنکه قواعد بازی را بنویسد، ناچار است با قواعدی بازی کند که دیگران؛ چه در واشنگتن، چه در مسکو و چه در پکن؛ برای او نوشتهاند. در جهانی که منطق قدرت بار دیگر به صحنه بازگشته، اروپا یا باید از خواب استراتژیک خود بیدار شود، یا با خطر حذف تدریجی از بازی قدرتها روبهرو گردد.
2) تداوم کوری استراتژیک اروپا در مکانیسم ماشه
تروئیکای اروپایی اخیراً هشدار دادهاند که در صورت عدم بازگشت ایران به تعهدات برجامی، احتمال فعالسازی «مکانیسم ماشه» تا پایان تابستان وجود دارد؛ اقدامی که میتواند منجر به بازگشت تحریمهای شورای امنیت علیه ایران شود. این موضعگیری، نه نتیجۀ یک راهبرد دیپلماتیک دقیق و مستقل، بلکه نشانهای دیگر از همان سردرگمی ژئوپلیتیکی است که سالهاست اروپا را از ایفای نقش مؤثر در سیاست جهانی بازداشته است.
واقعیت این است که تهدید به بازگشت تحریمهای شورای امنیت، بیش از آنکه قدرتنمایی باشد، نشانهای از وابستگی اروپا به سیاستهای واشنگتن و ناتوانی در ترسیم یک مسیر مستقل است. پس از خروج یکجانبه آمریکا از برجام در سال ۲۰۱۸، سه کشور اروپایی تلاش کردند با راهاندازی سازوکارهایی مانند اینستکس، خود را بهعنوان بازیگرانی مستقل معرفی کنند. ناتوانی کامل در فعالسازی این کانالها و تبعیت عملی از رژیم تحریمهای آمریکا، نشان داد که اروپا هنوز هم در «سایه استراتژیک واشنگتن» تصمیم میگیرد.
امروز که فضای سیاسی در آمریکا بار دیگر بهسمت فشار حداکثری علیه ایران متمایل شده، اروپا نیز؛ بدون برخورداری از یک چارچوب تحلیلی مستقل، در حال همراستا شدن با این سیاستهاست. تهدید به چکاندن مکانیسم ماشه، نه یک ابزار حقوقی اثربخش، بلکه بخشی از یک خطای راهبردی بزرگتر است: تقلیل دیپلماسی به ابزار فشار، آنهم بدون پشتوانه عملی.
اروپاییها روزگاری پیشگامان موازنهسازی و درک لحظات کلیدی در بازی قدرتها بودند؛ اما اکنون به نظر میرسد که مواضعشان بیش از آنکه بر اساس منافع بلندمدت یا ملاحظات ژئوپلیتیکی تنظیم شود، واکنشی به فشارهای لحظهای و نشانهای از نبود راهبرد کلان در سیاست خارجی است.
فعالسازی مکانیسم ماشه نهتنها کمکی به بازگشت ایران به میز مذاکره نمیکند، بلکه میتواند روند دیپلماسی را بهطور کامل از مسیر خارج کرده و شکاف میان ایران و اروپا را عمیقتر کند. هزینه این شکست؛ نه متوجه واشنگتن، بلکه پیش و بیش از همه بر عهده اروپا خواهد بود.
روشنساز کلام
از ماجرای بحران سوئز در ۱۹۵۶ گرفته تا امروز، اروپا همواره در لحظات کلیدی، از اتخاذ تصمیمات مستقل ژئوپلیتیک بازمانده است. تهدید اخیر تروئیکای اروپا درباره برجام هم یکی دیگر از شواهد ناتوانی قاره سبز در تعریف منافع مستقل و ایفای نقش مؤثر در نظام بینالملل است. فرانسه، آلمان و بریتانیا، بهجای احیای نقش میانجی، در حال تبدیلشدن به بازوی مکمل سیاستهای فشار آمریکا هستند. اگر اروپا همچنان بهجای بازسازی توان راهبردی و حفظ کانالهای دیپلماتیک، در نقش «متحد خوب اما بیاثر» باقی بماند، جایگاه آن در آینده نظام جهانی بیشازپیش تضعیف خواهد شد.