گزیده جستار: سکوت و دوپهلو گویی در موضوعی به حساسی پرونده هستهای، شاید برای بازیگران منطقهای چون اسرائیل و آمریکا پیامی بازدارنده داشته باشد؛ اما برای اقتصادهای جهانی، نشانهای از بیثباتی، عدم شفافیت و ریسک بالاست. تهران باید تصمیم بگیرد که میخواهد پیام خود را به جهان با ابهام مخابره کند یا با اطمینان بیشتر.
اين نوشتار در تاريخ پنجم مردادماه ۱۴۰۴ در روزنامۀ دنیای اقتصاد منتشر شد.
ابهام استراتژیک در دیپلماسی هستهای ایران:
بازی در مرز توافق و تقابل
حملات مشترک اسرائیل و ایالاتمتحده در خرداد 1404 (ژوئن ۲۰۲۵) که منجر به آسیب جدی تأسیسات هستهای کلیدی ایران شد، نهتنها خسارات فنی و زیرساختی قابلتوجهی وارد کرد، بلکه نقطه عطفی در راهبرد هستهای جمهوری اسلامی ایران به شمار میرود. پس از حملات اسرائیل و آمریکا به تأسیسات هستهای، ایران با اتخاذ سیاستی چندلایه، راهبردی از جنس «ابهام عامدانه» را پیشگرفته است؛ راهبردی که هم قدرت بازدارندگی دارد و هم درهای دیپلماسی را نیمهباز نگاه میدارد.
مصاحبه اخیر عباس عراقچی؛ وزیر امور خارجه ایران، با فاکسنیوز، که در آن ضمن اذعان به «آسیب شدید» تأسیسات، بر تداوم راهبرد غنیسازی تأکید شده، نشانهای از ظهور یک سیاست ابهام استراتژیک است. ایران اکنون، در آستانه بازتعریف ژئوپلیتیکی، از سیاستهای شفاف و قابل پیشبینی فاصله گرفته و وارد قلمرویی شده که در آن مرز میان پیشرفت، توقف و تهدید عمداً مخدوش شده است.
«ابهام استراتژیک» (Strategic Ambiguity) در ادبیات روابط بینالملل، راهبردی است که دولتها برای پیشگیری از اقدام خصمانه دشمنان و حفظ قدرت مانور در مذاکرات، عمداً مواضع روشن و قطعی اتخاذ نمیکنند. اسرائیل دههها با چنین راهبردی در حوزه هستهای خود عمل کرده است. اکنون به نظر میرسد ایران نیز، در مواجهه با فشارهای سیاسی، خرابکاریهای نظامی و بنبستهای دیپلماتیک، به سمت اتخاذ نسخهای بومیشده از این راهبرد حرکت کرده است. این راهبرد، گرچه ریسکهایی در سطح دیپلماتیک و اقتصادی دارد، اما برای بازیگران تحتفشار همچون ایران، میتواند ابزار مؤثری برای مهار تهدید، افزایش هزینه تصمیمگیری برای دشمن و حفظ انعطاف تاکتیکی باشد.
برای سیاست ابهام استراتژیک ایران پس از حملات اخیر، این مصادیق چهارگانه قابلتصور است: (1) ابهام فنی: تخریب یا توان بالقوه؟ عراقچی در مصاحبه خود اذعان کرد که تأسیسات ایران بهطور «جدی آسیب دیده» و بخشی از فرآیند غنیسازی متوقفشده است؛ اما همزمان تأکید کرد که «دانش، فناوری و توانمندی» محفوظ مانده و بازسازی در جریان است. این دوگانگی، تصویر فنی روشنی به آژانس، غرب یا حتی سرمایهگذاران بینالمللی نمیدهد و همین امر، ایران را در موقعیت برتر چانهزنی قرار میدهد. (2) ابهام در هدف نهایی: سلاح یا صلح؟ ایران همچنان تأکید دارد برنامهاش صلحآمیز است؛ اما نه بهطور رسمی سلاح را رد میکند و نه بهروشنی غنیسازی را به سطح پایین برمیگرداند. این وضعیت «حفاظت هستهای» (Nuclear Hedging)، از مؤلفههای اصلی بازدارندگی غیررسمی است. (3) ابهام در پاسخ به حمله: تقابل مستقیم یا نیابتی؟ برخلاف انتظار برخی ناظران، ایران واکنش مستقیم به حملات نشان نداد. عراقچی هم در مصاحبه، هرگونه اقدام تلافیجویانه فوری را رد کرد. در مقابل، اقدامات پراکنده نیابتی در جبهههایی چون دریای سرخ، سوریه یا عراق شدت گرفته است. این نیز بخشی از راهبرد «پاسخ غیرخطی» در چارچوب ابهام است. (4) ابهام در دیپلماسی: مذاکره یا مشروطسازی؟ عراقچی گفت: «ایران برای گفتگو آماده است، اما نه به هر قیمتی.» تأکید بر حفظ حق غنیسازی، ارائه تضمین امنیتی و رفع تحریمها، مؤلفههایی است که نشان میدهد ایران نه در موضع پذیرش کامل توافق پیشین است و نه قطعاً از آن عبور کرده. مذاکره در وضعیت خاکستری ادامه دارد.
با این اوصاف، پیامدهایی برای این ابهام استراتژیک قابلشمارش است: (1) افزایش هزینههای محاسباتی برای اسرائیل و آمریکا: عدم قطعیت در مورد مسیر آینده ایران، دشمنان را از طراحی دقیق سناریوهای نظامی بازمیدارد. (2) ابهامآفرینی برای شرکای بینالمللی: کشورهایی چون چین و روسیه که خواهان ثباتاند، در برابر این سیاست دچار دوگانگی میشوند: دفاع از ایران یا فشار برای شفافیت بیشتر؟ (3) افکار عمومی داخلی: دولت میکوشد از این ابهام بهمثابه ابزار مدیریت انتظارات داخلی بهره گیرد؛ نه نشان ضعف است، نه پیروزی. وضعیتی که امکان مانور در افکار عمومی را حفظ میکند.
روشنساز کلام: بازی در مرز توافق و تقابل
راهبرد فعلی ایران، نه بازگشت شفاف به توافق هستهای است و نه عبور کامل از آن. بلکه نوعی بازی در مه (مرز توافق و تقابل) است؛ سیاستی مبتنی بر ابهام عامدانه که هم بازدارندگی دارد و هم قدرت مانور در چانهزنی. این سیاست، اگرچه در کوتاهمدت میتواند برای ایران قدرتساز باشد، اما در بلندمدت، خطر سوءتفاهم راهبردی، تشدید تحریمها و تشویق به ائتلافسازی علیه ایران را در پی دارد.
راهبرد ایران پس از حملات، بیش از آنکه نشانهای از ضعف یا انفعال باشد، تکرار نسخهای بومیشده از مدلهای ابهامساز هستهای است؛ همانگونه که اسرائیل دههها با سکوتِ تسلیحاتی، از بازدارندگی برخوردار شد و کره شمالی با بازی حسابشده بر لبه پرتگاه، هم بقای رژیم را حفظ کرد و هم آمریکا را وادار به مذاکره کرد. اکنون ایران، میان این دو الگو سرگردان است: نه جسارت اسرائیل در نپذیرفتن هیچ نهاد ناظر را دارد و نه آشفتگی کنترلناپذیر کره شمالی را. نتیجه، راهبردی است پر از ابهام که هرچند فعلاً قدرت مانور دیپلماتیک را افزایش میدهد، اما در بلندمدت میتواند همچون شمشیری دو لبه عمل کند: ابزار بازدارندگی برای تهران و منشأ سوءتفاهمی خطرناک برای جهان. زمانی که پیامها با سکوت و ابهام ردوبدل میشوند، یک اشتباه، کافی است تا همهچیز از کنترل خارج شود.
ابهام استراتژیک ممکن است در عالم سیاست، ابزار بازدارندگی باشد؛ اما در اقتصاد، اغلب به معنای تعلیق، بیتصمیمی و فرار سرمایه است. ایران در حالی این راهبرد مهآلود را در پرونده هستهای خود دنبال میکند که سرمایهگذاران خارجی، بازارهای منطقهای و حتی شرکای شرقی مانند چین نیز با علامتهای ضدونقیض مواجهاند. در غیاب یک چارچوب روشن برای آینده، برنامهریزی بلندمدت اقتصادی در داخل کشور نیز دشوار شده و دولت ناچار است همزمان با هزینههای تحریم، هزینه بلاتکلیفی راهبردی را هم بپردازد. بازدارندگی ممکن است موفق باشد، اما هزینه فرصت آن برای اقتصاد ایران بیش از آن است که بتوان نادیدهاش گرفت.
ابهام در برنامه هستهای ایران، بازیگران جهانی را سردرگم کرده است؛ اروپا که پیشتر خود را میانجی دیپلماسی میدانست، امروز به بازیگری مردد بدل شده است. چین، علیرغم روابط اقتصادی گسترده با تهران، ترجیح میدهد با ایرانی تعامل کند که افق راهبردیاش روشن باشد. سکوت و دوپهلو گویی در موضوعی به حساسی پرونده هستهای، شاید برای بازیگران منطقهای چون اسرائیل و آمریکا پیامی بازدارنده داشته باشد؛ اما برای اقتصادهای جهانی، نشانهای از بیثباتی، عدم شفافیت و ریسک بالاست. تهران باید تصمیم بگیرد که میخواهد پیام خود را به جهان با ابهام مخابره کند یا با اطمینان بیشتر.