گزیده جستار: برنامههای توسعه در ایران، از آرمانگرایانهترین اسناد رسمی هستند که هر بار با شعار «تحول بزرگ» تصویب میشوند؛ اما درنهایت نهتنها تحولی نمیآورند؛ بلکه خود به سندی بر فرسایش نهاد دولت، ناتوانی در اجرا و بیمسئولیتی مدیریتی بدل میشوند.
اين نوشتار در تاريخ بیستم اردیبهشتماه ۱۴۰4 در روزنامۀ ایران منتشر شد.
عادت به شکستهای تکراری برنامههای توسعه
در کشور ما، برنامههای توسعه شبیه سریالهایی شدهاند که هر فصل با سروصدای فراوان شروع میشود؛ اما هیچوقت به پایان نمیرسد؛ فقط پروندهای دیگر به آرشیو شکستهای بیپاسخ. برنامههای توسعه، قرار بود سند پیشرفت کشور باشند. در ایران؛ اما این اسناد بهجای اینکه ستون فقرات حکمرانی باشند، تبدیل به کاغذهایی پر از آرزو شدهاند؛ بیضمانت، بیپایش و بیثمر.
برنامه ششم توسعه (۱۳۹۶–۱۴۰۰) قرار بود فصل تازهای از اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشد. وعده داده بودند که رشد اقتصادی ۸ درصدی، کاهش نرخ بیکاری، توسعه عدالت منطقهای، تقویت صندوق توسعه ملی، هوشمندسازی دولت و صرفهجویی در منابع طبیعی را محقق کنند. حالا اما با پایان آن، واقعیت تلخ این است: بیش از ۶۰ درصد از احکام این برنامه یا اجرا نشده یا ناقص ماندهاند.
گزارشهای رسمی دیوان محاسبات و مرکز پژوهشهای مجلس نشان میدهند که کمتر از یکسوم احکام برنامه ششم بهطور کامل اجراشده است. در بسیاری از حوزهها؛ از اشتغالزایی و رشد اقتصادی گرفته تا نظام سلامت، آموزش و کشاورزی، شاهد عقبگرد، سردرگمی و ناهماهنگی هستیم؛ و بدتر از همه: هیچکس پاسخگو نیست.
چرا این شکست تکرار میشود؟ پاسخ ساده است؛ اما تلخ: برنامهها با نگاه آرمانی و بدون واقعسنجی نوشته میشوند. نه منابع مالی کافی مشخص است، نه نیروی انسانی، نه زیرساخت لازم. هیچ پیوست اجرایی، زمانبندی مشخص یا شاخص سنجشی وجود ندارد. فقط «باید» و «میبایست» و «تأکید میشود». دولتها، برنامهها را سند راه نمیدانند؛ بلکه با تغییر دولت، عملاً برنامهها را به بایگانی میفرستند. بودجه سالانه کشور که باید بر اساس برنامه توسعه نوشته شود، در عمل هیچ نسبتی با آن ندارد. برنامه مینویسیم، اما طبق آن خرج نمیکنیم؛ و سرانجام، عدم تحقق برنامهها هیچ هزینه سیاسی یا حقوقی برای مدیران ندارد.
اگر هیچ ارادهای برای بازنگری در شیوه تدوین و اجرای برنامههای توسعه وجود نداشته باشد، بهتر است صادق باشیم: این سندها نه برای توسعهاند، نه حتی برای برنامهریزی؛ فقط گزارشیاند برای رفع تکلیف. زمان آن فرارسیده که بهجای تولید اسناد پرزرقوبرق، به فکر اصلاح ساختار سیاستگذاری و اجرای واقعی برنامهها باشیم؛ و مهمتر از همه: زمان بازخواست هم فرارسیده است.
در زمانۀ متصل شدن زمستان سخت به تابستان سخت بد نیست بدانیم که برنامه ششم توسعه هدفگذاری کرده بود تا ظرفیت نیروگاهی کشور را با مشارکت بخش خصوصی و از طریق قراردادهای BOO و BOT به میزان ۲۵ هزار مگاوات افزایش دهد. بااینحال، در عمل کمتر از نیمی از این هدف محقق شد. تا پایان برنامه، ظرفیت منصوبه سراسری برق کشور از ۷۶۵۹۲ مگاوات به ۹۲۸۴۱ مگاوات رسید که نشاندهنده افزایش ۱۶۲۴۹ مگاواتی و رشد 2/ 21 درصدی است. قطعاً تحریم بهانه است؛ ناتوانی ساختاری، واقعیت است. اگرچه تحریمها وجود دارند؛ اما بخش بزرگی از ناکارآمدی به سوء مدیریت و نبود اراده سیاسی برمیگردد.
تأسفبارتر آنکه در تدوین و تصویب برنامه هفتم «توسعه» نیز نشانهای از عبرت گرفتن از گذشته دیده نمیشود. بازهم همان ساختار معیوب، همان ادبیات کلیگرا و همان اهداف بیپشتوانه تکرار شدهاند؛ فقط با اعمال سلیقهای نام آن را به برنامه هفتم «پیشرفت» تغییر دادهاند. برنامه هفتم پیشرفت نیز مثل شش برنامه توسعۀ قبلی، رؤیای بزرگی است که در بیداری به کابوس ناکارآمدی بدل خواهد شد. برنامههای توسعه در ایران، از آرمانگرایانهترین اسناد رسمی هستند که هر بار با شعار «تحول بزرگ» تصویب میشوند؛ اما درنهایت نهتنها تحولی نمیآورند؛ بلکه خود به سندی بر فرسایش نهاد دولت، ناتوانی در اجرا و بیمسئولیتی مدیریتی بدل میشوند.