گزیده جستار: ازنظر مایکل مازا، روسیه، چین، ایران و حماس همه تجدیدنظرطلبان (revisionists) هستند. آنها ممکن است در مورد اینکه نظم جهانی درنهایت چگونه باید باشد؛ یا اینکه حتی باید یک نظم جهانی وجود داشته باشد، به توافق نرسند؛ اما آنها در مخالفت با نظم کنونی، آنگونه که هست متحد و در حال پیشرفت هستند.
اين نوشتار در تاريخ نهم دیماه ۱۴۰۲ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
فراجهانیشدن:
تردید در دینامیک ترس متقابل
وقتی صحبت از جهانیشدن میشود، این تصور به وجود میآید که این موضوع، پدیدهای است که تنها در چند سال اخیر با ما همراه بوده است؛ حالآنکه طبق اطلاعات صندوق بینالمللی پول، میتوان گفت که نخستین دوره جهانیشدن در سال ۱۸۸۰، ۱۴۰ سال پیش، اتفاق افتاد. صندوق بینالمللی پول در این یادداشت به تحلیل پنج دوره تجارت بینالمللی از سال ۱۸8۰ تا به امروز پرداخته است. بر اساس این مطلب، جهانیشدن به پنج دوره تقسیمشده است: ۱۸۷۰-۱۹۱۴ (انقلاب صنعتی)، ۱۹۱۴-۱۹۴۵ (جنگها و حمایتگرایی)، ۱۹۴۵-۱۹۸۰ (نرخ ارز ثابت-برتون وودز)، ۱۹۸۰. -۲۰۰۸ (آزادسازی بزرگ یا جهانیشدن) و ۲۰۰۸ تا امروز (فراجهانیشدن و آهستهسازی).
درواقع ۲۰۰ سال گذشته برای جهان بهطورکلی و بهویژه برای غرب، سالهای پرتلاطمی بوده است. فراتر از دو جنگ جهانی و سایر درگیریهای بزرگ که بهطور قطعی گذشته و حال را رقمزدهاند، در طول آن دو قرن، اقتصاد جهشی عظیم داشته است و این روند با انقلاب صنعتی آغاز شد. این چرخش کوپرنیکی؛ اگرچه در ابتدا برای کارگران بسیار سخت بود، اما به میلیونها نفر اجازه داد تا از وضعیت فقر رها شوند و کشورها در حوزههایی که دارای مزایای نسبی هستند، متخصص شوند. همه اینها تا حد زیادی به لطف رشد تجارت بینالمللی امکانپذیر شده است. پیشرفتهایی که در حملونقل در آن سالها تجربه شد، «فاصله» بین اقتصادها و مناطق را کاهش داد و تبادل کالا را به امری سودآور و امکانپذیر تبدیل کرد. تا پیشازاین دوره، محصولات فاسدشدنی یا بسیار سنگین نمیتوانستند حملونقل شوند. با وجود همه این موارد، تجارت بینالملل و تحولات آن از آن زمان تاکنون خطی نبوده و بهنظر نمیرسد که در آینده نیز با وجود منافعی که در پی دارد، خطی باشد. گواه این فقدان روند خطی بودن، دوره جدیدی است که تجارت بینالملل با قدرت بیشتری در آن وارد میشود، مرحلهای که به نظر میرسد همزمان با پایان جهانیشدن (globalization)؛ عصری که در زمانۀ فراجهانیشدن (hyper-globalization) آن را آهستهسازی جهانیشدن (slowbalization) نامیدهاند، متولدشده است.
1) فراجهانیشدن
اکثر آمریکاییها بر این باورند که کشورشان روبهزوال است. در سال 2018، نظرسنجی مرکز تحقیقات پیو از آمریکاییها پرسید که عملکرد کشورشان در سال 2050 چگونه خواهد بود، 54 درصد از پاسخدهندگان گفتند که اقتصاد ایالاتمتحده ضعیفتر خواهد بود. 60 درصد هم بر این باور بودند که ایالاتمتحده در دنیا کشوری خواهد بود با اهمیتی کم. این جوابها نباید تعجبآور باشد؛ فضای سیاسی مدتی است که این احساس را به وجود آورده است که کشور در مسیر اشتباهی قرار دارد. بر اساس یک نظرسنجی گالوپ در یک بازه زمانی طولانیمدت، در 20 سال گذشته تعداد آمریکاییهایی که از روندهای پیشرو «راضی» هستند از 50 درصد عبور نکرده است. در حال حاضر هم 20 درصد است. در طول دههها یکی از راههای فکر کردن در مورد اینکه چه کسی برنده ریاستجمهوری میشود این بود که بپرسیم: چه کسی خوشبینتر است؟ از جان اف کندی گرفته تا رونالد ریگان و باراک اوباما، به نظر میرسید که هر چه خوشبینی و شادی نامزدی بیشتر بود احتمال اینکه بلیط برنده دستش باشد هم بیشتر بود؛ اما در سال 2016، ایالاتمتحده سیاستمداری را انتخاب کرد که کارزارش بر اساس عذاب و تاریکی شکلگرفته بود. دونالد ترامپ تأکید داشت که اقتصاد ایالاتمتحده در یک «وضعیت اسفناک» (dismal state) قرار دارد که ایالاتمتحده در خارج از کشور دچار «بیاحترامی، تمسخر و کنار گذاشته شدن» (disrespected, mocked, and ripped off) شده است و جهان در «یک آشفتگی کامل» (a total mess) به سر میبرد. او در سخنرانی افتتاحیه خود از «قتلعام آمریکایی» (American carnage) صحبت کرد. کمپین انتخاباتی فعلی او این مضامین را دوباره بر سر زبانها انداخته است. وی سه ماه قبل از اعلام کاندیداتوری، ویدئویی با عنوان «ملتی در حال انحطاط» (A Nation in Decline) منتشر کرد. مبارزات انتخاباتی جو بایدن در سال 2020 بسیار سنتیتر بود. او مکرراً از فضایل ایالاتمتحده تمجید میکرد و اغلب این جمله آشنا را تکرار میکرد که: «بهترین روزهای ما هنوز در راه است» (Our best days still lie ahead). بااینحال، بسیاری از استراتژی حکومتی او بر این تصور استوار است که کشور حتی در زمان روسای جمهور دموکرات، حتی در دوران دولت اوباما-بایدن، مسیر اشتباهی را دنبال کرده است. جیک سالیوان؛ مشاور امنیت ملی بایدن، در سخنرانی آوریل 2023 از «بسیاری از سیاستهای اقتصادی بینالمللی چند دهه اخیر» انتقاد کرد و جهانیشدن و آزادسازی را مقصر خالی کردن پایههای صنعتی کشور، صادرات مشاغل آمریکایی و تضعیف برخی از صنایع اصلی دانست. او بعدها در نشریه فارنافرز نوشت نگران این بود که «اگرچه ایالاتمتحده قدرت برتر جهان باقیمانده، اما برخی از حیاتیترین اعضایش از بین رفتهاند». این سخنان فراتر از نقد صِرف است. بسیاری از سیاستهای دولت بایدن به دنبال اصلاح خلأ ظاهری ایالاتمتحده است و این منطق را ترویج میکند که صنایع و مردم آن باید از طریق تعرفهها و یارانهها حمایت و کمک شوند. تا حدی این رویکرد ممکن است پاسخی سیاسی به این واقعیت باشد که برخی از آمریکاییها از دنیا عقبماندهاند و اتفاقاً این آمریکاییها در ایالتهای نوسانی حیاتی زندگی میکنند و جلب نظر و آرای آنها در انتخابات مهم است؛ اما راهحلها بسیار فراتر از گوشت قرمز سیاسی (political red meat) است (اشاره به بیانیهها یا سیاستهایی که برای جلبتوجه پایگاه یک حزب سیاسی طراحیشدهاند). این راهحلها گسترده و نتیجهبخش هستند. ایالاتمتحده در حال حاضر بالاترین تعرفهها را بر واردات از زمان قانون اسموت هاولی (Smoot-Hawley Act) در سال 1930 داراست. سیاستهای اقتصادی واشنگتن بهطور فزایندهای تدافعی (defensive) است و برای محافظت از کشوری طراحیشده که ظاهراً در چند دهه اخیر شکستخورده است. استراتژی کلان ایالاتمتحده که مبتنی بر فرضیات اشتباه است، کشور و جهان را به بیراهه میکشاند.
فرید زکریا؛ تحلیلگر سیانان، در مقاله ابرقدرت خود کمبین (The Self-Doubting Superpower) با این توضیح عنوان که آمریکا نباید از جهانی که ساخته است دست بکشد (America Shouldn't Give Up on the World It Made) بر این نظر است که بر اساس معیارها، ایالاتمتحده در مقایسه با رقبا اصلی خود در موقعیت فرماندهیاش باقی میماند. بااینحال این کشور با چشمانداز بینالمللی بسیار متفاوتی مواجه است. بسیاری از قدرتها در سراسر جهان ازنظر قدرت و اعتمادبهنفس ارتقا یافتهاند. آنها به دستورات آمریکا سر تعظیم فرود نخواهند آورد. برخی فعالانه به دنبال به چالش کشیدن موقعیت مسلط ایالاتمتحده و نظمی هستند که حول آن بناشده است. در این شرایط جدید واشنگتن به یک استراتژی جدید نیاز دارد، راهبردی که درک کند که همچنان یک قدرت مهیب باقی میماند، اما در دنیایی بسیار ناآرامتر عمل میکند. چالش پیشروی واشنگتن این است که سریع اما نترسیدهتر عمل کند. بااینحال آمریکا امروز همچنان گرفتار وحشت و شک به خود است. علیرغم همه صحبتها در مورد ناکارآمدی و زوال آمریکا، واقعیت کاملاً متفاوت است، بهویژه در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند. در سال 1990، درآمد سرانه ایالاتمتحده (برحسب قدرت خرید) 17 درصد بیشتر از ژاپن و 24 درصد بیشتر از اروپای غربی بود. امروز به ترتیب 54 درصد و 32 درصد بیشتر است. در سال 2008، با قیمتهای فعلی، اقتصاد آمریکا و منطقه یورو تقریباً هماندازه بودند. اقتصاد ایالاتمتحده در حال حاضر تقریباً دو برابر بزرگتر از منطقه یورو است. ممکن است از کسانی که عامل دههها رکود آمریکا را سیاستهای واشنگتن میدانند این سؤال پرسیده شود که: ایالاتمتحده میخواهد با کدام اقتصاد پیشرفته در 30 سال گذشته جای خود را عوض کند؟ ازنظر قدرت سخت (hard power) نیز ایالاتمتحده در موقعیت فوقالعادهای قرار دارد. آنگوس مدیسون؛ مورخ اقتصادی، استدلال میکند که بزرگترین قدرت جهان اغلب قدرتی است که قویترین دست را در مهمترین فناوریهای زمان خود دارد، هلند در قرن هفدهم، بریتانیا در قرن نوزدهم و ایالاتمتحده در قرن بیستم. آمریکا در قرن بیستویک احتمالاً حتی قویتر از قرن بیستم باشد. موقعیت این کشور را مثلاً در دهه 1970 و 1980 با موقعیت امروز مقایسه کنید. در آن زمان شرکتهای فناوری پیشرو تولید لوازم الکترونیکی خانگی، ماشینها و رایانهها، در ایالاتمتحده و نیز آلمان، ژاپن، هلند و کرهجنوبی بودند. درواقع از ده شرکت ارزشمند جهان در سال 1989، تنها چهار شرکت آمریکایی و شش شرکت دیگر ژاپنی بودند. امروزه نه شرکت از ده شرکت برتر آمریکایی هستند. علاوه بر این ده شرکت برتر فناوری ایالاتمتحده ارزش کل بازار بیشتری از ارزش مجموع بازارهای سهام کانادا، فرانسه، آلمان و بریتانیا دارند؛ و اگر ایالاتمتحده کاملاً بر فناوریهای امروزی مبتنی بر دیجیتالی شدن و اینترنت تسلط داشته باشد، به نظر میرسد در صنایع آینده مانند هوش مصنوعی و مهندسی زیستی نیز موفق باشد. در سال 2023 تا زمان نگارش این مقاله، ایالاتمتحده 26 میلیارد دلار سرمایه خطرپذیر برای استارتآپهای هوش مصنوعی جذب کرده که تقریباً شش برابر چین، بالاترین دریافتکننده بعدی است. در بخش بیوتکنولوژی، آمریکای شمالی 38 درصد از درآمدهای جهانی را به خود اختصاص داده درحالیکه کل آسیا 24 درصد از درآمدهای جهانی را از آن خود کرده است. علاوه بر این ایالاتمتحده در آنچه ازلحاظ تاریخی یکی از ویژگیهای اصلی قدرت یک ملت بوده پیشتاز است: یعنی انرژی. امروزه این کشور بزرگترین تولیدکننده نفت و گاز در جهان است که حتی از روسیه یا عربستان سعودی نیز پیشی گرفته است. ایالاتمتحده به لطف مشوقهای موجود در قانون کاهش تورم (Inflation Reduction Act) مصوب 2022، بهطور گسترده درحالتوسعه تولید انرژی سبز است. در مورد امور مالی، به فهرست بانکهایی نگاه کنید که توسط هیئت ثبات مالی (Financial Stability Board)، نهاد نظارتی مستقر در سوئیس، «ازلحاظ سیستمی مهم» (globally systemically important) ردهبندیشدهاند؛ ایالاتمتحده در این فهرست دو برابر بیشتر از کشور بعدی؛ یعنی چین، بانک دارد. دلار همچنان ارز مورداستفاده در تقریباً 90 درصد معاملات بینالمللی است. اگرچه ذخایر دلاری بانکهای مرکزی در 20 سال گذشته کاهش یافته، هیچ ارز رقیب دیگری حتی به آن نزدیک هم نشده است. درنهایت، اگر جمعیتشناسی سرنوشتساز باشد، ایالاتمتحده آینده روشنی دارد. بهتنهایی در میان اقتصادهای پیشرفته جهان، مشخصات جمعیتی آن نسبتاً سالم است، حتی اگر در سالهای اخیر بدتر شده باشد. بسیار مهم است که ایالاتمتحده باروری پایین خود را از طریق مهاجرت و ادغام موفقیتآمیز جمعیت جبران میکند. این کشور هرسال حدود یکمیلیون مهاجر قانونی را میپذیرد، این تعداد در طول سالهای ریاستجمهوری ترامپ و شیوع کووید-19 کاهش یافت اما از آن زمان به بعد دوباره بازگشت. از هر پنج نفر از کل مردم روی زمین که خارج از کشور محل تولد خود زندگی میکنند، یک نفر در ایالاتمتحده زندگی میکند و جمعیت مهاجر آن تقریباً چهار برابر آلمان، بزرگترین مرکز بعدی مهاجرت است. به همین دلیل درحالیکه پیشبینی میشود چین، ژاپن و اروپا در دهههای آینده کاهش جمعیت را تجربه کنند، ایالاتمتحده باید به رشد خود ادامه دهد. البته آمریکا مشکلات زیادی دارد. چه کشوری ندارد؟ بااینحال منابع لازم برای حل این مشکلات را هم بسیار راحتتر از سایر کشورها دارد. بهعنوانمثال معکوسسازی کاهش نرخ باروری در چین، میراث سیاست تکفرزندی، علیرغم انواع مشوقهای دولت، غیرممکن شده است؛ و ازآنجاییکه دولت میخواهد فرهنگ یکپارچهسازی را حفظ کند، این کشور قرار نیست برای جبران کاهش جمعیت مهاجر بپذیرد. در مقابل آسیبپذیریهای ایالاتمتحده اغلب راهحلهای آمادهای دارند. این کشور بار بدهی بالایی دارد و کسری بودجه در حال افزایش است؛ اما بار مالیاتی کل آن در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند پایین است. دولت ایالاتمتحده میتواند درآمد کافی را برای تثبیت امور مالی خود و حفظ نرخهای مالیاتی نسبتاً پایین افزایش دهد. یک گام آسان اتخاذ مالیات بر ارزشافزوده است. نسخهای از مالیات بر ارزشافزوده در هر اقتصاد بزرگ دیگری در سراسر جهان وجود دارد که اغلب با نرخهای حدود 20 درصد است. دفتر بودجه کنگره تخمین زده که پنج درصد مالیات بر ارزشافزوده باعث افزایش 3 تریلیون دلار در طول یک دهه میشود و نرخ بالاتر بهوضوح منابع بیشتری به همراه دارد. این نشانه اختلالات ساختاری غیرقابل اصلاح (irremediable structural dysfunction) نیست که بهطور اجتنابناپذیری منجر به فروپاشی شود.
ایالاتمتحده علیرغم قدرتش، ریاست یک جهان تکقطبی را بر عهده ندارد. دهه 1990 جهانی بدون رقبای ژئوپلیتیکی بود. امروزه محققان بحث میکنند که آیا جهان در حال حاضر تکقطبی، دوقطبی یا چندقطبی است و معیارهایی وجود دارد که میتوان برای تعیین هر مورداستفاده کرد. با جمعکردن تمام معیارهای قدرت سخت، تنها ایالاتمتحده قویترین کشور باقی میماند. برای مثال ایالاتمتحده در مقایسه با دو ناو هواپیمابر چین، 11 ناو هواپیمابر فعال دارد. با درنظر گرفتن کشورهایی مانند هند، عربستان سعودی و ترکیه، بهراحتی میتوان تصور کرد که جهان چندقطبی است. بااینحال چین بهوضوح دومین قدرت بزرگ است و شکاف بین دو کشور برتر و بقیه جهان قابلتوجه است: اقتصاد چین و هزینههای نظامی آن از مجموع هزینههای سه کشور بعدی بیشتر است. شکاف بین دو کشور برتر و بقیه اصلی بود که هانس مورگنتاو، محقق را وادار کرد تا اصطلاح «دوقطبی» را پس از جنگ جهانی دوم رایج کند. او استدلال کرد که با فروپاشی قدرت اقتصادی و نظامی بریتانیا، ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی از هر کشور دیگری جلوتر بودند. با گسترش این منطق به امروز، فرید زکریا نتیجه می گیرد که جهان دوباره دوقطبی است. قدرت چین اما نیز محدودیتهایی دارد که از عواملی فراتر از جمعیت آن ناشی میشود. این کشور فقط یک متحد پیمانی، کره شمالی و تعداد انگشتشماری متحد غیررسمی مانند روسیه و پاکستان دارد. ایالاتمتحده اما دهها متحد دارد. در خاورمیانه، چین علیرغم موفقیت اخیر در ریاست بر احیای روابط بین ایران و عربستان سعودی، چندان فعال نیست. در آسیا، ازنظر اقتصادی در همهجا حاضر است، اما از سوی کشورهایی مانند استرالیا، هند، ژاپن و کرهجنوبی نیز بهطور مداوم واکنش نشان میدهد؛ و در سالهای اخیر کشورهای غربی نسبت به قدرت فزاینده چین در فناوری و اقتصاد محتاط شدهاند و به سمت محدود کردن دسترسی چین حرکت کردهاند. مثال چین کمک میکند تا روشن شود که بین قدرت (power) و نفوذ (influence) تفاوت وجود دارد. قدرت از منابع سخت اقتصادی، تکنولوژیکی و نظامی تشکیلشده است. نفوذ اما کمتر ملموس است. نفوذ توانایی وادار کردن کشور دیگری به انجام کاری است که در غیر این صورت انجام نمیداد. به بیان ساده به معنای خم کردن سیاستهای یک کشور دیگر در جهتی است که شما ترجیح میدهید. این درنهایت نقطه قدرت است: توانایی تبدیل قدرت به نفوذ؛ و با این معیار هم ایالاتمتحده و هم چین با دنیایی از محدودیتها روبهرو هستند. سایر کشورها ازنظر منابع خود را بالا کشیدهاند و اعتماد، غرور و ملیگرایی آنها را تقویت کردهاند. بهنوبه خود، این کشورها احتمالاً خود را با قدرت بیشتری در صحنه جهانی مطرح میکنند. این در مورد کشورهای کوچکتر اطراف چین و همچنین در مورد بسیاری از کشورهایی که مدتها تابع ایالاتمتحده بودهاند نیز صادق است؛ و طبقه جدیدی از قدرتهای متوسط مانند برزیل، هند و اندونزی وجود دارند که به دنبال استراتژیهای متمایز خود هستند. در زمان نخستوزیری نارندرا مودی، هند سیاست «چند همسویی» (multi-alignment) را دنبال کرده و انتخاب میکند که چه زمانی و کجا با روسیه یا ایالاتمتحده به هدف مشترک دست یابد. در گروه بریکس حتی خود را با چین همسو کرده، کشوری که حتی تا سال 2020 با آن درگیریهای مرزی مرگباری داشته است. ساموئل هانتینگتون، دانشمند علوم سیاسی، در مقالهای در سال 1999 در نشریه فارنافرز با عنوان «ابرقدرت تنها» (The Lonely Superpower) تلاش کرد تا فراتر از جهان تکقطبی نگاه کند و نظم جهانی در حال ظهور را توصیف کند. اصطلاحی که او به کاربرد «تک - چندقطبی» (uni-multipolar) بود، یک چرخش بسیار ناخوشایند از عبارت قبلی، درعینحال که چیزی واقعی را به تصویر میکشید. در سال 2008 که فرید زکریا سعی کرد واقعیت در حال ظهور را توصیف کند، آن را «دنیای پساآمریکایی» (post-American world) نامید، زیرا به نظر او رسید که برجستهترین ویژگیاش این بود که همه تلاش میکردند تا در جهان حرکت کنند، زیرا زوال تکقطبی ایالاتمتحده شروعشده بود. به نظر او هنوز این بهترین راه برای توصیف نظام بینالمللی است.
بزرگترین نقص در رویکردهای ترامپ و بایدن در سیاست خارجی از دیدگاه بدبینانه مشابه آنها ناشی میشود. هر دو تصور میکنند که ایالاتمتحده قربانی بزرگ سیستم اقتصادی بینالمللی است که ایجاد کرده است. هر دو فرض میکنند که کشور نمیتواند در دنیای بازارهای باز و تجارت آزاد رقابت کند. معقول است که محدودیتهایی برای دسترسی چین به صادرات با بالاترین فناوری ایالاتمتحده اعمال شود؛ اما واشنگتن بسیار فراتر رفته و تعرفههایی را بر کالاهای نزدیکترین متحدان خود از چوب گرفته تا فولاد و ماشین لباسشویی وضع کرده است. الزاماتی را تحمیل کرده است که از بودجه دولت ایالاتمتحده برای «اجناس آمریکایی بخرید» استفاده شود. این مقررات حتی محدودکنندهتر از تعرفهها هستند. تعرفهها قیمت تمامشده کالاهای وارداتی را افزایش میدهد؛ «اجناس آمریکایی بخرید» از خرید کالاهای خارجی به هر قیمتی جلوگیری میکند. حتی سیاستهای هوشمندانهای مانند الزام گذار به سمت انرژی سبز با حمایتگرایانه فراگیر دولت آمریکا دوستان و متحدان ایالاتمتحده را از این کشور دور میکند و درنتیجه به تضعیف این سیاستها منجر میشود. نگوزی اوکونجو-ایویلا؛ مدیر کل سازمان تجارت جهانی، گفته که کشورهای ثروتمند در حال حاضر دست به دورویی بزرگی میزنند. جهان غرب پس از گذشت دههها توصیه به جهان درحالتوسعه برای آزادسازی و مشارکت در اقتصاد جهانی باز و انتقاد از این کشورها به دلیل حمایتگرایی، یارانهها و سیاستهای صنعتی، حالا خود از انجام آنچه مدتها برایش موعظه میکرد، دست برداشت. کشورهای ثروتمندی که تحت چنین سیستمی به ثروت و قدرت رسیدهاند، تصمیم گرفتهاند از نردبان ترقی بالا بروند. به گفته او «آنها اکنون دیگر نمیخواهند در یک زمینبازی برابر رقابت کنند و ترجیح میدهند بهجای یک سیستم مبتنی بر قواعد، به یک سیستم مبتنی بر قدرت رویآورند». کارایی نظم مبتنی بر قوانین بیشتر از تجارت باز است. این نظم شامل معاهدات، رویهها و هنجارهای بینالمللی میشود، بینشی از جهانی که با قوانین جنگل اداره نمیشود، بلکه با درجهای از نظم و عدالت مشخص میشود. در اینجا نیز ایالاتمتحده در موعظه بهتر از تمرین عمل کرده است. جنگ عراق نقض فاحش اصول سازمان ملل متحد در برابر تجاوزات بیدلیل بود. واشنگتن بهطورمعمول انتخاب میکند که کدام کنوانسیونهای بینالمللی را رعایت کند و کدام را نادیده بگیرد. این کشور چین را به دلیل نقض کنوانسیون سازمان ملل در مورد حقوق دریاها موردانتقاد قرار میدهد درحالیکه خود واشنگتن هرگز این معاهده را تصویب نکرده است. زمانی که ترامپ از توافق هستهای با ایران که توسط همه قدرتهای بزرگ دیگر امضاشده بود، خارج شد، علیرغم تائید پایبندی تهران به مفاد آن، امید به همکاری جهانی در یک چالش کلیدی امنیتی را از بین برد. او بعدها تحریمهای ثانویه را اعمال کرد تا آن قدرتهای بزرگ دیگر را مجبور کند از تجارت با ایران دست بکشند و از قدرت دلار سوءاستفاده کرد و در اقدامی تلاشها را در پکن، مسکو و حتی پایتختهای اروپایی برای یافتن جایگزینهایی برای سیستم پرداخت دلار ناکام گذاشت. یکجانبهگرایی آمریکا در دنیای تکقطبی تحمل شد. امروزه حتی در میان نزدیکترین متحدان ایالاتمتحده، جستوجو برای یافتن راههایی برای فرار، مقابله و به چالش کشیدن آن برقرار است. بیشترین جذابیت ایالاتمتحده این بوده که این کشور هرگز یک قدرت امپراتوری در مقیاس انگلستان یا فرانسه نبوده است. خودش مستعمره بود. این کشور از عرصههای اصلی سیاست قدرت جهانی فاصله دارد و دیر و با اکراه وارد دو جنگ جهانی قرن بیستم شد. زمانی که وارد مخاطرات بینالمللی شد، بهندرت به دنبال قلمرو بود؛ اما شاید بیش از همه، پس از سال 1945، دیدگاهی از جهان ارائه داد که منافع دیگران را در نظر میگرفت. ازنظر فرید زکریا نظم جهانی که پیشنهاد، ایجاد و تضمین کرد برای ایالاتمتحده خوب بود اما برای بقیه جهان نیز خوب بود. به دنبال کمک به کشورهای دیگر بود تا به ثروت، اعتماد و عزت بیشتر برسند. این بزرگترین نقطه قوت ایالاتمتحده است. مردم در سرتاسر جهان ممکن است وامها و کمکهایی را که میتوانند از چین دریافت کنند بخواهند، اما آنها این احساس را دارند که جهانبینی چین اساساً برای بزرگ کردن چین است. پکن اغلب از «همکاری برد-برد» صحبت میکند. واشنگتن اما بهواقع به این نوع همکاری عمل میکند.
فرید زکریا تصریح می کند که اگر ایالاتمتحده به دلیل ترس و بدبینی از خود نسبت به جهان چشمپوشی کند، بسیاری از مزایای طبیعی خود را از دست خواهد داد. نگرانکنندهترین چالش نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین از سوی چین، روسیه یا ایران نیست. از خود ایالاتمتحده میآید. اگر آمریکا غرق در بزرگنمایی تحلیل رفتن خود، از نقش رهبری خود در امور جهانی عقبنشینی کند، خلأهای قدرتی را در سراسر جهان بازخواهد کرد و قدرتها و بازیگران مختلفی را تشویق خواهد کرد که قدم در بینظمی بگذارند. اگر این کشور تنها مسائل داخلی را در نظر بگیرد، نشانه عقبنشینی نیروهای نظمدهنده و ترقیخواه خواهد بود. ایالاتمتحده از سال 1945 در برقراری نوع جدیدی از روابط بینالملل نقش محوری داشته است، روابطی که در طول دههها قدرت و عمق بیشتری یافته است. این سیستم در خدمت منافع اکثر کشورهای جهان و همچنین منافع ایالاتمتحده است. این کشور با استرسها و چالشهای جدیدی مواجه است؛ اما بسیاری از کشورهای قدرتمند نیز از صلح، رفاه و دنیایی از قوانین و هنجارها سود میبرند. کسانی که سیستم کنونی را به چالش میکشند، هیچ دیدگاه جایگزینی ندارند که بتواند جهان را جمعوجور کند. آنها صرفاً به دنبال یک مزیت محدود برای خود هستند؛ و علیرغم همه مشکلات داخلی، ایالاتمتحده بیش از هر چیز دیگری بهطور منحصربهفردی توانایی و موقعیت دارد تا نقش اصلی را در حفظ این نظام بینالمللی ایفا کند. تا زمانی که آمریکا ایمان خود را به پروژههای خود از دست ندهد، نظم بینالمللی کنونی میتواند در دهههای آینده رشد کند.
2) تردید در دینامیک ترس متقابل
فرض کنید یک شرکت در پرو میخواهد کسبوکاری را با یک شرکت در مالزی آغاز کند. انجام معامله میان این دو شرکت معمولاً دشوار نخواهد بود. بهطورکلی، ارسال پول به فراتر از مرزهای ملی کار سادهای است و همچنین مبادله بینالمللیِ حجم زیادی از دادهها نیز بهراحتی امکانپذیر است؛ اما یک نکته وجود دارد: چه شرکتها آگاه باشند یا نباشند، تراکنشهای اطلاعات مالی و نیز دادههای تجاری آنها، بهاحتمال قریببهیقین بهصورت غیرمستقیم انجام میشود؛ یعنی احتمالاً از طریق ایالاتمتحده یا نهادهایی که دولت ایالاتمتحده کنترل قابلتوجهی بر آنها دارد، گذر خواهد کرد. وقتی این اتفاق میافتد، واشنگتن قدرت نظارت و ردیابی این مبادلات را دارد و در صورت نیاز، میتواند آن را متوقف کند؛ بهعبارتدیگر، از دادوستد شرکت پرویی و شرکت مالزیایی مانع شود. درواقع و بهطورکلی، ایالاتمتحده ممکن است دادوستد بسیاری از شرکتهای پرویی و مالزیایی را مسدود کند و بخش زیادی از بده بستان این کشورها را از اقتصاد جهانی منفصل و منزوی کند. بخشی ازآنچه در پس این قدرت قرار دارد، بهخوبی شناختهشده است: حجم زیادی از تجارت جهان به دلار انجام میشود. دلار یکی از تنها چند ارزی است که تقریباً تمام بانکهای بزرگ جهان آن را قبول میکنند و بدون شک، پراستفادهترین ارز جهان است. به همین دلیل، دلار ارزی است که بسیاری از شرکتهایی که بخواهند کسبوکار بینالمللی داشته باشند، ناچارند از آن استفاده کنند چراکه هیچ بازاری واقعی در جهان نیست که مثلاً شرکت پرویی بتواند از آن برای مبادله سول پرویی (Peruvian sole) با رینگیت مالزی (Malaysian ringgit) استفاده کند. این است که بانکهای محلی که این تجارت را تسهیل میکنند، معمولاً از سول برای خرید دلار آمریکا استفاده میکنند و سپس دلارها را برای خرید رینگیت مالزی هزینه میکنند؛ اما برای انجام این کار، بانکها باید به سیستم مالی ایالاتمتحده دسترسی داشته باشند و باید قوانین تعیینشده توسط واشنگتن را رعایت کنند.
یک دلیل دیگر که کمتر شناختهشده، هم وجود دارد که چرا ایالاتمتحده دارای قدرت اقتصادی فراگیر و غیرقابلانکاری است. بیشتر کابلهای فیبر نوری جهان که اطلاعات و پیامها را در سراسر کره زمین منتقل میکنند، از طریق ایالاتمتحده عبور میکنند و هنگامیکه این کابلها به ساحل سرزمینی ایالاتمتحده میرسند، واشنگتن قادر است بر دادههای این کابلها نظارت کند؛ یعنی عملاً هر بسته داده را ثبت کند تا سازمان امنیت ملی آمریکا بتواند آن دادهها را ببیند؛ بنابراین، ایالاتمتحده میتواند بهراحتی بر فعالیتهای تقریباً هر کسبوکار و هر کشور دیگری جاسوسی کند و این امکان را دارد که هرگاه رقبا، منافعش را تهدید کردند، واکنش نشان دهد و تحریمهای اثرگذاری را بر آنها وضع کند.
کتاب روشنگر «امپراتوری زیرزمینی» (Underground Empire) با این توضیح برای عنوان که چگونه آمریکا اقتصاد جهان را به یک سلاح تبدیل کرده (How America Weaponized the World Economy) نوشته هنری فارل (Henry Farrell) و آبراهام نیومن (Abraham Newman) توضیح میدهد که چگونه واشنگتن به چنین قدرت هولناکی دستیافته و چگونه از این قدرت به شیوههای زیادی استفاده میکند. فارل و نیومن جزئیاتی را آشکار میکنند که چگونه حوادث ۱۱ سپتامبر باعث شد که ایالاتمتحده شروع به استفاده از امپراتوری پنهان خود کند و چگونه اجزای مختلف این امپراتوری پنهان، با هم ترکیبشدهاند تا چین و روسیه را محدود کنند. آنها نشان میدهند که اگرچه دیگر کشورها ممکن است از شبکههای واشنگتن خشنود نباشند اما فرار از آنها هم برایشان بسیار دشوار است. نویسندگان همچنین نشان میدهند که آمریکا به نام امنیت، سامانهای را ایجاد کرده است که اغلب ابزار سوءاستفاده میشود. فارل و نیومن مینویسند «برای حراست از آمریکا، واشنگتن بهآرامی اما قاطعانه، شبکههای اقتصادی پوپا و مؤثر را به ابزارهای سلطه تبدیل کرده است». همچنین، این کتاب توضیح میدهد که تلاشهای ایالاتمتحده برای سلطه، میتواند به آسیب زیادی بیانجامد. اگر واشنگتن در بهکارگیری ابزارهای خود زیادهروی کند، ممکن است دیگر کشورها را به جدا شدن از نظم کنونی جهانی ترغیب کند. ایالاتمتحده ممکن است چین را وادار کند تا از بخش اعظم اقتصاد جهانی جدا شود و بهاینترتیب رشد جهانی را کاهش دهد. واشنگتن همچنین ممکن است از اختیارات خود برای مجازات کشورها و افرادی که هیچ خطایی نکردهاند، استفاده کند. به همین دلیل، متخصصان باید درباره بهترین راههای محدود کردن؛ اگرنه مهار کامل، امپراتوری ایالاتمتحده بیندیشند.
پاول کروگمن (Paul Krugman)؛ برنده جایزه نوبل اقتصاد سال 2008 و استاد برجسته اقتصاد در دانشگاه نیویورک، در مقالۀ خود تحت عنوان «جنگ اقتصادی به شیوه آمریکایی» (The American Way of Economic War) با این توضیح برای عنوان که «آیا واشنگتن در بهکارگیری نیرومندترین سلاحهای خود، زیادهروی میکند؟» (Is Washington Overusing Its Most Powerful Weapons?) در مورد این کتاب مینویسد که جایگاه محوری ایالاتمتحده در مبادله مالی جهانی و انتقال دادهها، یک پدیده تازه نیست. همیشه قدرت برتر جهان، کنترل بیش از اندازهای بر اقتصاد جهانی و شبکههای ارتباطی دنیا داشته است. بهعنوانمثال، در اوایل قرن بیستم، پوند بریتانیا نقشی کلیدی در بسیاری از معاملات بینالمللی ایفا میکرد و بیشترین تعداد کابلهای زیردریایی تلگراف جهان هم از لندن عبور میکردند. سال ۲۰۲۳ اما با سال ۱۹۰۱ متفاوت است. دوران امروز به تعبیر اقتصاددانان، عصر «فراجهانی شدگی» است. جهان در حال حاضر در قیاس با یک قرن پیش، بسیار بیشتر به هم گرهخورده است. مسئله تنها این نیست که تجارت جهانی، اکنون درصد بیشتری از فعالیت اقتصادی را نسبت به گذشته شکل میدهد؛ بلکه تراکنشهای بینالمللی نیز اکنون نسبت به هر زمان دیگری پیچیدهتر است. حقیقت این است که تراکنشهای بسیاری از بانکها و کابلها گذر میکند که ایالاتمتحده بر آنها کنترل دارد و این به واشنگتن قدرتی میدهد که هیچ دولت دیگری در طول تاریخ در اختیار نداشته است. بسیاری از ناظران عامه و نیز شمار چشمگیری از تحلیلگران حرفهای، تصور میکنند که این سلطه، به ایالاتمتحده امکانات اقتصادی بزرگی میدهد؛ اما اقتصاددانانی که محاسبات را انجام دادهاند، بهطورکلی باور ندارند که موقعیت ویژه دلار، چیزی بیشتر از یک نقش حاشیهای در افزایش درآمد واقعی ایالاتمتحده؛ یعنی مقدار پولی که آمریکاییها پس از تعدیل تورمی به دست میآورند، داشته باشد. همچنین به نظر نمیآید که مطالعاتی درباره مزایای اقتصادی حاصل از میزبانی کابلهای فیبر نوری انجامشده باشد، اما احتمالاً این مزایا نیز کم است (بهویژه ازآنجاکه بسیاری از سودهای حاصل از انتقال داده، احتمالاً در ایرلند یا دیگر مکانهای معاف از مالیات ثبت میشوند)؛ اما فارل و نیومن نشان میدهند که کنترل ایالاتمتحده بر گلوگاههای اقتصاد جهان، واشنگتن را از ابزارها و روشهای تازهای برای توان افکنی و نفوذ سیاسی (political influence) برخوردار میکند و ایالاتمتحده هم این روشها را به کار میگیرد. نویسندگان ادعا میکنند که ایالاتمتحده پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، شروع به سرمایهگذاری روی این ابزارهای قدرت خود کرد. قبل از این حادثه، مقامات آمریکایی در بهکارگیری سلطه اقتصادی ایالاتمتحده، محتاط بودند آنهم به دلیل نگرانی از پیامدهای افراطی آن؛ اما مقامات آمریکایی بهسرعت دریافتند که میتوانند تراکنشهای مالی اسامه بنلادن را بهگونهای دنبال کنند که برنامههای تروریستی را فاش کند و همچنین میتوانند از نفوذ مالی خود برای مختل کردن عملیات القاعده استفاده کنند؛ بنابراین، پس از حملات این گروه تروریستی، واشنگتن نگرانیهای مورداشاره را کنار گذاشت. آنها همچنین ردیابی و نظارت مالی و استفاده از تحریمها را گسترش دادند.
سیاستگذاران، استفاده از این قدرتها را آسان یافتند. دلارهای مورداستفاده در تراکنشهای بینالمللی، دستههای اسکناس نقد نیستند بلکه ذخایر بانکی هستند و تقریباً هر بانکی که این ذخایر را نگهداری میکند، باید در سیستم مالی ایالاتمتحده حداقل یک جای پا داشته باشد تا در صورت نیاز به فدرال رزرو دسترسی پیدا کند؛ بهعبارتدیگر، بانکهای سراسر دنیا تلاش میکنند که رضایت مقامات ایالاتمتحده را جلب کنند، مبادا واشنگتن تصمیم به قطع ارتباط با آنها بگیرد. نمونهای کمتر زیبا اما بسیار مؤثرتر از قدرت ایالاتمتحده، سلطه واشنگتن بر انجمن انتقال بینبانکی جهانی (SWIFT) است. این سازمان بهعنوان یک سیستم پیامرسان برای انجام معاملات مالی بینالمللی مهم عمل میکند. جالبتوجه اینکه مقر این سامانه، در بلژیک است، نه در ایالاتمتحده؛ اما به دلیل آنکه بسیاری از نهادهای پشتیبان آن از حمایت دولت ایالاتمتحده بهره میبرند، این سامانه پس از حملات ۱۱ سپتامبر، شروع به اشتراکگذاری بخش قابلتوجهی از دادههای خود با ایالاتمتحده کرد و برای واشنگتن اهرمی را فراهم آورد که بتواند از آن برای ردیابی تراکنشهای مالی در سراسر جهان استفاده کند.
این، همان قدرتی است که ایالاتمتحده از کنترل خود بر گلوگاههای مالی جهان به دست میآورد؛ اما همانطور که فارل و نیومن نشان میدهند، آنچه ایالاتمتحده میتواند با کنترل خود بر گلوگاههای دادهها انجام دهد، از این هم چشمگیرتر است. در بسیاری از نقاط، یا شاید در هر نقطهای که کابلهای فیبر نوری به سرزمین آمریکا وارد میشوند، دولت ایالاتمتحده «اسپلیترهایی» (splitters) را نصبکرده است: منشورهایی که شعاعهای نور حامل اطلاعات را به دو جریان تقسیم میکنند. یک جریان به مقصد گیرندگان میرود اما جریان دیگر به سازمان امنیت ملی آمریکا میرود که برای تجزیهوتحلیل دادهها استفاده میکند. بهاینترتیب، ایالاتمتحده توانایی نظارت بر تقریباً تمام ارتباطات بینالمللی را دارد. شاید فرشتهها ندانند که آیا شما آدم بدی هستید یا خوب اما احتمالاً سازمان امنیت ملی آمریکا (NSA) این را میداند! البته سایر کشورها میتوانند از آمریکا جاسوسی کنند و این کار را هم میکنند. بهویژه چین، برای جاسوسی بر فناوریهای پیشرفته آمریکایی تلاش زیادی دارد؛ اما هیچکس بهتر از واشنگتن جاسوسی نمیکند و چین با همه تقلایش نتوانسته است بهاندازه ایالاتمتحده، ربایش اطلاعاتی داشته باشد. همانطور که فارل و نیومن اشاره میکنند، آمریکا هنوز هم بر مالکیت فکری کارسازی سلطه دارد؛ نه در اندازه نرمافزاری که تراشههای نیمههادیها را میگرداند بلکه نرمافزاری که از آن برای طراحی تراشههای نیمههادی جدید و پیچیده استفاده میشود که هنوز یک بازار اساسی و کارساز است. این نویسندگان میگویند: «مالکیت فکری ایالاتمتحده، سراسر زنجیره تولید تراشههای نیمههادیها را در برگرفته است».
نمونههای روشنگر زیادی از این واقعیت وجود دارد که واشنگتن امپراتوری زیرزمینی خود را به یک سلاح تبدیل میکند، ازجمله در تحریمهای آمریکا علیه ایران؛ اما نمونهای که شاید به بهترین شکل نشان دهد که چگونه همۀ سه عنصر اصلی این امپراتوری – یعنی کنترل بر دلار، کنترل بر اطلاعات و کنترل مالکیت معنوی – با یکدیگر ادغام میشوند، به زیر کشیدن موفق و شگفتانگیز شرکت چینی هوآوی است. تنها چند سال پیش، مقامات آمریکایی و سردمداران سیاست خارجی آمریکا، نگران هوآوی بودند. این شرکت که ارتباط نزدیکی با دولت چین داشت، به نظر میرسید آمادگی دارد تا تجهیزات G5 را برای بخش بزرگی از کره زمین فراهم کند و مقامات آمریکایی نگران بودند که این گسترش بهطور مؤثر به چین قدرت میدهد تا در دیگر نقاط جهان ردیابی و شنود کند، درست همان کاری که ایالاتمتحده انجام داده است.
در نگاه اول، اینطور به نظر میآید که این پیروزی، خبر خوبی باشد. واشنگتن سرانجام توانست دسترسی یک رژیم غیردموکراتیک به فنآوری را محدود کند بیآنکه بهزور متوسل شده باشد. توانایی ایالاتمتحده در قطع دسترسی کره شمالی به بخشی از سیستم مالی جهان یا تحریم موفق بانک مرکزی روسیه نیز ممکن است افتخارآمیز باشد. دشوار بتوان به استفاده ایالاتمتحده از قدرتهای پنهان خود برای بستن راه تروریسم جهانی، شکست دادن کارتلهای مواد مخدر اعتراض کرد؛ اما بدون شک در استفاده از این قدرتها، ریسکهایی هم وجود دارد. فارل و نیومن بهعنوان نمونه، نگران احتمال گسترش بیشازحد این قدرتها هستند. آنها مینویسند که اگر ایالاتمتحده از قدرت اقتصادیاش بیشازحد استفاده کند، ممکن است پایه این قدرت را تضعیف کند. بهعنوانمثال، اگر آمریکا از دلار در برابر شمار بسیار زیادی از کشورها بهعنوان یک اسلحه استفاده کند، ممکن است این کشورها با موفقیت همدست شوند و روشهای جایگزینی برای پرداختهای بینالمللی انتخاب کنند. اگر کشورها بهطور عمیق نگران جاسوسی ایالاتمتحده باشند، ممکن است کابلهای فیبر نوری را به کار بگیرند که از ایالاتمتحده عبور نکند. همچنین اگر واشنگتن محدودیتهای بیشازحدی را بر صادرات کالاهای آمریکایی اعمال کند، شرکتهای خارجی ممکن است از فناوری آمریکایی دور شوند. بهعنوانمثال، نرمافزارهای طراحیشده توسط چینیها ممکن است کیفیت نرمافزارهای آمریکایی را نداشته باشند اما دشوار نیست تصور کرد که برخی رژیمها کیفیت پایینتری را بهعنوان بهایی برای خارج شدن از سلطه واشنگتن بپذیرند.
البته تا اینجا، هیچیک از این مسائل رخ نداده است. بهرغم مقالات و تحلیلهای بیشمار درباره احتمال افول دلار، این ارز هنوز هم در جایگاه برتر جهانی است. درواقع، همانطور که فارل و نیومن مینویسند، دلار در مقابل «حماقت شرورانۀ» (vicious stupidity) دولت ترامپ تاب آورد. نصب کابلهای فیبر نوری که ایالاتمتحده را دور میزند، ممکن است آسانتر باشد و افراد غیر فنآور واقعاً نمیدانند چقدر آسان است که نرمافزارهای آمریکایی جایگزین شود. بااینحال، قدرت پنهان واشنگتن به نظر میرسد بسیار پایدار است؛ اما اینهمه به معنی عدم وجود هرگونه حد و حدودی در رفتار آمریکا نیست. فارل و نیومن نگران هستند که چین که خود یک قدرت اقتصادی توانمند است، چهبسا تصمیم بگیرد که؛ با فرورفتن در تاریکی از خود دفاع کند (defend itself by going dark)، ارتباطات مالی و اطلاعاتی با جهان را قطع کند (که تا حدودی هم این کار را شروع کرده است). چنین اقدامی هزینههای اقتصادی قابلتوجهی برای همه خواهد داشت. این اقدام کاهش نقش چین بهعنوان کارگاه جهانی را موجب میشود که بهنوبه خود ممکن است جایگزینی آن همانند جایگزینی دلار آمریکا، دشوار باشد. همچنین ریسک آشکاری وجود دارد که کشورهایی که در جنگهای بدون دود (wars without gun smoke) تسلیم شوند، با شروع جنگهایی با دود (wars with gun smoke)، انتقام بگیرند. همانطور که فارل و نیومن مینویسند، منافع تجاری یکی از عواملی بود که به جنگ جهانی دوم منجر شد: آلمان و ژاپن هر دو در جنگهای توسعهطلبانه درگیر شدند تا حدودی به این دلیل که دسترسی خود به مواد خامی را تضمین کنند که ممکن بود با تحریمهای بینالمللی متوقف شود. سناریوی وحشتآور امروز این است که چین، در هراس از به حاشیه رفتن، با حمله به تایوان که نقش کلیدی در صنعت نیمهرسانای جهان دارد، واکنش نشان دهد.
حتی اگر ایالاتمتحده از امپراتوری پنهان خود بیشازحد استفاده نکند یا به تنشهای گرم دامن نزند، هنوز هم یک دلیل اصلی برای نگرانی از قدرت اقتصادی و دادهای کارساز واشنگتن وجود دارد: اینکه ایالاتمتحده همیشه در سمت درست تاریخ قرار نداشته باشد. واشنگتن تصمیمات غیراخلاقی بسیاری در سیاست خارجی خود گرفته و ممکن است از کنترل خود بر گلوگاههای اقتصاد جهانی، برای آسیب زدن به افراد، شرکتها و کشورهایی استفاده کند که نباید هدف حمله قرار گیرند. به بیان ساده وقتی زیرساختهای اساسی اقتصاد جهانی به مکانیسم اولیهای تبدیل میشود که از طریق آن قدرتهای بینالمللی با یکدیگر مقابله میکنند، همهچیز به نقطه اهرم و خطر امنیت ملی بدل میشود. فارل و نیومن بر این باورند که در مقایسه با مسابقه تسلیحات هستهای جنگ سرد، «دینامیک ترس متقابل» جدید در روابط ایالاتمتحده و چین مجموعهای از شرکتها، کشورها و فناوریهای روز را وارد یک «درگیری منجمد بین اردوگاههای مسلح و متخاصم» میکند.
فارل و نیومن پیشنهادی برای کاهش این ریسکها ارائه نمیدهند، بهجز اینکه اشاره میکنند که سزاوار است همان تفکر پیچیدهای که قبلاً به رقابتهای هستهای اختصاص داده شد، به امپراتوری پنهان آمریکا هم اختصاص داده شود. بااینحال، کتاب آنان با برجسته کردن چگونگی دگرش سرشت قدرت جهانی (nature of global power)، به شکل قابلتوجهی به شیوه تفکر تحلیلگران درباره نفوذ، کمک میکند. همچنین سیاستگذاران و پژوهشگران باید طرحهایی را برای اصلاح این مشکلات فرموله کنند. یک راهحل ممکن، وضع قواعد بینالمللی برای بهرهبرداری از گلوگاههای اقتصادی (exploitation of economic chokepoints) در راستای قوانینی است که از زمان شکلگیری توافقنامه کلی تعرفه و تجارت جهانی (GATT) در سال 1947، تعرفهها و دیگر اقدامات تحفظی را محدود کرد. همانطور که هر اقتصاددان تجاری میداند، توافقنامه کلی تعرفهها (و سازمان تجارت جهانی (WTO) که از آن نشئت گرفت) نهتنها از کشورها در برابر یکدیگر محافظت میکند؛ بلکه آنها را از گزند غرایز و مقاصد بد خودشان هم محفوظ میدارد.
روشنسازکلام
اینکه «آیا جهان وارد عصر جدیدی از بینظمی جهانی میشود؟» پرسشی است که موسسه جهانی تایوان آن را موضوع محوری گزارش خود قرار داده و به کنش چین، روسیه و ایران به همراه سایر بازیگران ضد نظم موجود برای درانداختن یک نظم جدید جهانی پرداخته است. نظمی که به اعتقاد موسسه مذکور نشانهها حاکی از وقوع آن است. مایکل مازا؛ عضو ارشد غیرمیم در موسسه جهانی تایوان و همزمان عضو غیرمیم در موسسه آمریکن اینترپرایز، ۱۳ دسامبر ۲۰۲۳ (22 آذر 1402) در گلوبال تایوان انستیتو (Global Taiwan Institute) مینویسد: نشانهها نشان میدهند که جهان وارد عصر جدیدی از بینظمی جهانی (global disorder) میشود. ما همزمان شاهد بزرگترین درگیری مسلحانه در اروپا از زمان جنگ جهانی دوم، جنگ در شام و یک جنگ کوتاه و شدید در منطقه قفقاز هستیم. این درگیریهای بهظاهر مجزا درواقع نهفقط با یکلحظه تصادفی در زمان، بلکه توسط بازیگران درگیر غیردولتی، آشوب را در قلمروهایی از اوکراین تا آذربایجان و یمن به راه افتادهاند. پشت سر همه آنها جمهوری خلق چین ایستاده است. پکن به دنبال این بوده که ظاهری صلحجو و مستقل را نشان دهد؛ اما حجابی که برپا کرده ماهیتش شفاف است. این کشور بیش از آنکه به دنبال صلح، ثبات و عدالت باشد، به دنبال تقویت وجهه جهانی خود برای پیشبرد اهدافش است. در حال حاضر، بینظمی، مطلوب شی جینپینگ است.
هر دو دوره جنگ سرد و دوران پس از جنگ سرد دارای نوعی از نظم بودهاند، حتی اگر آن نظم در برخی مواقع کاملاً خونین بوده باشد. هنری کیسینجر بهصورت مفید نظم جهانی را اینگونه تعریف کرد: «مفهومی که یک منطقه یا تمدن در مورد ماهیت ترتیبات عادلانه و توزیع قدرت در اختیار دارد و تصور میشود برای کل جهان قابلاجراست». هر نظمی که باشد، دوام آن بستگی به پذیرش عمومی یا مشروعیت آن و توازن قوا دارد که بتواند آن را حفظ کند. در بیشتر تاریخ، نظمها ماهیت منطقهای داشتهاند، نه جهانی. این از قرن نوزدهم، زمانی که نظم وستفالیایی اروپا جهانی شد، تغییر کرد. به گفته کیسینجر: «وستفالی متکی به سیستمی از کشورهای مستقل بود که از مداخله در امور داخلی یکدیگر خودداری میکردند و جاهطلبیهای یکدیگر را از طریق تعادل عمومی قدرت بررسی میکردند.» آن ویژگیهای اساسی حتی با تکامل سیستم باقی میمانند. سیستم معاصر وستفالیایی که اکنون جهانی است، با شبکه گستردهای از ساختارهای حقوقی و سازمانی بینالمللی که برای تقویت تجارت باز و سیستم مالی بینالمللی باثبات طراحیشدهاند و ایجاد اصول پذیرفتهشده برای حلوفصل اختلافات بینالمللی، تلاش کرده است تا ماهیت آنارشیک جهان را محدود و در زمان وقوع جنگها محدودیتهایی را برای انجام جنگها تعیین کند. این ساختارهای امروزی مسلماً شامل هنجارهایی چون حلوفصل مسالمتآمیز اختلافات بینالمللی، قانون درگیری مسلحانه، آزادی دریاها، سیستم سازمان ملل متحد و سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول میشود. مسلماً، هر یک از این موارد به مشروعیت فرمان کمک میکند و توازن قوای لازم برای تضمین بقای آن را ممکن میسازد.
نظم وستفالی و بهویژه ساختارهای مدرن آن اکنون در معرض تهدید است. ادعاهای امپراتوریهای مسکو و پکن، هرچند متمایز است؛ اما هر دو به دورههای قبلی مربوط میشود که در آن نیاکان روسی و چینی آنها هنوز نتوانسته بودند رویکرد وستفالیایی را نسبت به سازمان بینالمللی قبول کنند. حمله سایبری روسیه به استونی در سال ۲۰۰۷، حمله به گرجستان در سال ۲۰۰۸، الحاق غیرقانونی کریمه در سال ۲۰۱۴ و حمله تمامعیار به اوکراین در سال ۲۰۲۲، همگی لفاظیهای پوتینیستی را آشکار کردند: جهانبینیای که در آن همسایگان روسیه دولتهای مستقلی نیستند. در همین حال، چین مدتهاست که به نظم جهانیای دست مییابد که در آن قرار است به قوانینی که ننوشته است پایبند باشد و در آن این کشور صرفاً یک کشور در میان چند کشور برابر چه در آسیا و چه در سطح جهانی است. پکن تصمیم گرفته است تا یک نظم چین محور را حداقل در همسایگی خود؛ و شاید فراتر از آن، برقرار کند.
مایکل مازا بر این نظر است که ایران و متحدان منطقهای آن؛ ازجمله حماس و حزبالله، ایده بسیار متفاوتی از نظم بینالمللی دارند و مخالفت خود را با روسیه و چین به اشتراک میگذارند. اهداف تهران از برخی جهات اروپای ماقبل وستفالی (pre-Westphalian Europe) را به یاد میآورد که در آن اختلافات فرقهای (sectarian differences) منجر به درگیری بین دولتی شد. ایران همچنان متعهد به صدور انقلاب (exporting the revolution) است و هدف آن گسترش تشیع و ارائه ابزارهای ایدئولوژیک، نظامی و اقتصادی برای شکست «امپریالیستها» است. بهرغم نقش حماس در اداره غزه، اهداف آن ماهیت مذهبی دارند.
ازنظر مایکل مازا، روسیه، چین، ایران و حماس همه تجدیدنظرطلبان (revisionists) هستند. آنها ممکن است در مورد اینکه نظم جهانی درنهایت چگونه باید باشد؛ یا اینکه حتی باید یک نظم جهانی وجود داشته باشد، به توافق نرسند؛ اما آنها در مخالفت با نظم کنونی، آنگونه که هست متحد و در حال پیشرفت هستند. جهان در حال حاضر ممکن است به لحظهای نزدیک شود که در آن، برای استفاده از چارچوب کیسینجر، هیچ مفهوم واحدی از نظم، از مشروعیت گسترده برخوردار نباشد و موازنه قدرتی که مدتها برقرار بوده، دیگر پاسخگو نیست. در حال حاضر روسیه، ایران و ماهوارههای دولتی و غیردولتی ایران مخالفان اصلی نظم کنونی جهانی هستند. همه در تلاشاند تا کشورهای مستقل دیگر را از روی نقشه محو کنند و علیه «ساختارهای حقوقی و سازمانی بینالمللی» که کیسینجر به آن اشاره میکند، با هدف محدود کردن «طبیعت آنارشیک دنیا» دست به اقدام زنند. پکن تصمیم گرفته است که سد راه آنها قرار نگیرد. درواقع، چین از تلاشهای آنها حمایت متوسط اما مهمی کرده است. شی جینپینگ، شاید ارزیابی میکند که وقتی دیگران کار سخت از بین بردن نظم جهانی را انجام دهند، چین میتواند برای بازسازی نظم موردنظر خود وارد عمل شود.
ریچارد هاس؛ رئیس سابق شورای روابط خارجی و دیپلمات قدیمی ایالاتمتحده، درست میگوید که اصطلاح «نظم» بهطور ضمنی نشاندهنده درجه بینظمی است که بهطور اجتنابناپذیر وجود دارد. نکته اصلی اما ازنظر مایکل مازا؛ همانند فرید زکریا، این است که ایالاتمتحده منافعی در دفاع از نظم جهانیای دارد که در آن پیشرفت کرده است. اگر واشنگتن نتواند این کار را انجام دهد، احتمال روی آوردن چین به تجاوز بسیار بیشتر خواهد شد.