گزیده جستار: سیاست خارجی ایالاتمتحده در دورهای متعلق به گذشته شکل گرفت و الآن سؤال این است که آیا این کشور میتواند خودش را با چالش اصلی که با آن مواجه است، تنظیم کند یا نه: رقابت در عصر وابستگی متقابل.
اين نوشتار در تاريخ چهارم آذرماه ۱۴۰۲ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
منابع ناکارآمد قدرت
اَبَرقدرت ناکارآمد
اخیراً دیپلمات برجسته گروه هفت به فایننشیال تایمز گفته: «ما قطعاً نبرد در جنوب جهانی (global south) را باختیم. همه کاری که در این بخش از جهان (در موضوع اوکراین) انجام داده بودیم، از دست رفت. (توصیه) به قوانین بینالملل را فراموش کنید، نظم جهانی را فراموش کنید. آنها دیگر حتی به این حرفها گوش هم نخواهند داد». ازنظر استفان والت؛ استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد، شاید این توصیف، کمی بزرگنمایی باشد؛ اما اشتباه نیست.
ایالاتمتحده به سومین مرحله نقش جهانیای رسیده است که بعد از جنگ جهانی دوم بر عهده گرفت. در مرحله اول، دولت ترومن، پیریزی قدرت آمریکا را کرد تا به دو هدف برسد: تقویت دموکراسیها و همکاری دموکراتیک و نیز مهار شوروی. این راهبرد که رؤسایجمهور بعدی ادامهاش دادند، شامل تلاشی جامع برای سرمایهگذاری روی صنعت آمریکا، از دهه ۱۹۵۰ تا دهه ۱۹۷۰ میشد، بهخصوص روی فناوریهای نو. این تعهد به قدرت ملی از طریق سرمایهگذاری صنعتی در دهه ۱۹۸۰ کمکم فرسوده شد و بعد از جنگ سرد، نیاز اندکی به آن تصور میشد. در مرحله دوم، در شرایطی که ایالاتمتحده هیچ رقیب همردهای نداشت، دولتهای متوالی به دنبال گسترش نظم مبتنی بر قواعد با رهبری ایالاتمتحده رفتند و به دنبال برپایی الگوهای همکاری در مسائل حیاتی. این دوره دنیا، از جهات مختلف، به سمتی بهتر متحول شد: کشورهای بسیاری آزادتر، کامیابتر و امنتر شدند؛ فقر جهانی بهشدت کاهش یافت و دنیا به بحران مالی ۲۰۰۸ واکنش مؤثری نشان داد؛ اما این دوره تغییرات ژئوپلیتیک هم بود. ایالاتمتحده حالا خود را در آغاز دوران سوم مییابد: دورانی که در آن در حال تنظیم خود برای دورانی از رقابت است، در عصر وابستگی متقابل و چالشهای فراملی. ازنظر جیک سالیوان؛ مشاور امنیت ملی رئیسجمهور آمریکا، این بدین معنا نیست که مسیر گذشته یا منافعی که حاصلشده را رها کنیم؛ بلکه معنایش، پیریزی دوباره برای قدرت آمریکاست. این پیریزی نیازمند بازنگری در فرضیاتی است که مدتهاست وجود داشتهاند. نتیجه این مرحله را تنها نیروهای خارجی تعیین نخواهند کرد؛ تا حد زیادی، انتخابهای خود ایالاتمتحده هم آن را مشخص خواهند کرد.
رقابت حماسی بین ایالاتمتحده و متحدانش ازیکطرف و رویارویی با چین، روسیه و متحدانشان از طرف دیگر کاملاً در جریان است. برای اطمینان از اینکه واشنگتن در قویترین موقعیت ممکن برای بازداشتن دشمنانش از انجام محاسبات نادرست استراتژیک قرار دارد، رابرت گیتس؛ وزیر دفاع اسبق آمریکا، بر این نظر است که رهبران ایالاتمتحده باید به شکست توافق دوحزبی در رابطه با نقش ایالاتمتحده در جهان که چند دهه پابرجا بود توجه کرده و آن را رفع کنند. تعجبآور نیست که پس از 20 سال جنگ در افغانستان و عراق، بسیاری از آمریکاییها میخواستند توجهات به سمت داخل برگردد. بهویژه اینکه مشکلات فراوانی در داخل ایالاتمتحده وجود داشت؛ اما وظیفه رهبران سیاسی آمریکا این است که با این احساسات مقابله کنند و توضیح دهند که چگونه سرنوشت کشور بهطور جداییناپذیری با آنچه در نقاط دیگر جهان اتفاق میافتد، مرتبط است. فرانکلین روزولت زمانی گفت که «بزرگترین وظیفه یک دولتمرد، آگاهی دادن است»؛ اما رؤسایجمهور اخیر آمریکا، همراه با اکثر اعضای کنگره، در این مسئولیت اساسی شکستخوردهاند. آمریکاییها باید بدانند که چرا رهبری جهانی ایالاتمتحده، بهرغم هزینههایش، برای حفظ صلح و رفاه آنها حیاتی است. آنها باید بدانند که چرا مقاومت موفق اوکراین در برابر تهاجم روسیه در بازدارندگی چین از حمله به تایوان بسیار مهم است. آنها باید بدانند چرا تسلط چین بر غرب اقیانوس آرام منافع ایالاتمتحده را به خطر میاندازد. آنها باید بدانند که چرا نفوذ چین و روسیه در جنوب جهانی برای منافع اقتصادی آمریکا مهم است. آنها باید بدانند که چرا اعتماد به ایالاتمتحده بهعنوان یک متحد برای حفظ صلح بسیار مهم است. آنها باید بدانند چرا اتحاد چین و روسیه آمریکا را تهدید میکند. اینها انواع تصاویری هستند که رهبران سیاسی آمریکا باید هرروز بر روی کاغذ بیاورند. تنها یک سخنرانی در دفتر ریاستجمهوری و یا سخنرانی سالانه در ساختمان کنگره کفایت نمیکند. برای اینکه این پیام بهخوبی دریافت شود، به تکرار بیشتر نیاز است. رئیسجمهور علاوه بر برقراری ارتباط مستقیم با مردم آمریکا، از طریق سخنگویانش، باید زمانی را صرف جلسات کوچک با اعضای کنگره و رسانهها کند. سپس، با توجه به ماهیت پراکنده ارتباطات امروزی، اعضای کنگره باید پیام را به پایگاههای رأی خود در سراسر کشور برسانند. آن پیام، این است که هیچچیز در زندگی یک ملت تهدیدآمیزتر از جنگ نیست و هیچچیزی بیشتر از جنگ تهدیدی برای امنیت و رفاه کشور محسوب نمیشود. هیچچیز جز سر در خاک فروبردن جنگ را محتملتر نمیکند. این تجربهای است که آمریکا قبلاً در جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و 11 سپتامبر آن را بهخوبی آموخته است. همانطور که وینستون چرچیل، نخستوزیر وقت بریتانیا در سال 1943 درباره ایالاتمتحده گفت: «بهای ابرقدرت بودن، مسئولیت پذیرفتن است».
1) ابرقدرت ناکارآمد
هیچچیز در دنیای سیاست، اجتنابناپذیر نیست. عناصر بنیادین قدرت ملی، از قبیل جمعیت، جغرافیا و منابع طبیعی، اهمیت دارند ولی تاریخ نشان میدهد که اینها برای تعیین آنکه کدام کشورها به آینده شکل میدهند، کافی نیست. این تصمیمات راهبردی کشورهاست که بیشترین اهمیت را دارد؛ اینکه چگونه در داخل خودشان را سازماندهی میکنند، روی چه چیزی سرمایهگذاری میکنند، تصمیم میگیرند در کنار چه کسی قرار بگیرند و میخواهند چه کسی در کنارشان قرار بگیرد، در کدام جنگها بجنگند، در مقابل کدام جنگها بازدارندگی داشته باشند و از کدام پرهیز کنند.
وقتی رئیسجمهور جو بایدن دوران خود را شروع کرد، متوجه بود که سیاست خارجی ایالاتمتحده نقطه عطفی است که در آن، تصمیماتی که آمریکاییها امروز بگیرند، تأثیری بزرگتر از معمول بر آینده خواهد داشت. قدرتهای بنیادین ایالاتمتحده بسیارند، هم به لحاظ مطلق و هم نسبت به دیگر کشورها. ایالاتمتحده، جمعیت روبه رشد، منابع فراوان و جامعهای بازدارد که استعدادها و سرمایهها را جلب میکنند و محرک نوآوری و خلاقیت دوباره هستند. آمریکاییها باید نسبت به آینده امیدوار باشند؛ اما سیاست خارجی ایالاتمتحده در دورهای متعلق به گذشته شکل گرفت و الآن سؤال این است که آیا این کشور میتواند خودش را با چالش اصلی که با آن مواجه است، تنظیم کند یا نه: رقابت در عصر وابستگی متقابل. دوران پس از جنگ سرد دوران تغییری بزرگ بود، اما خط مشترک تحولات در تمامی دهه ۱۹۹۰ و سالهای بعد از یازده سپتامبر، غیبت رقابت شدید بین قدرتهای بزرگ بود. این عمدتاً نتیجه برتری نظامی و اقتصادی ایالاتمتحده بود؛ اما این وضعیت به شکل گستردهای بهعنوان شاهدی از این تفسیر شد که دنیا روی مسیر اساسی نظم بینالمللی به توافق رسیده است. دوران پس از جنگ سرد، حالا قطعاً به پایان رسیده است. رقابت راهبردی شدید شده و حالا این رقابت نهتنها در عرصه نظامی بلکه تقریباً در همه جنبههای سیاست بینالمللی اثرگذاری دارد. این وضعیت در حال پیچیده کردن اقتصاد جهانی است. نحوه مواجهه کشورها با مشکلات مشترک مثل تغییرات اقلیمی و پاندمیها را تغییر میدهد. سؤالات بنیادینی هم پیش رو میآورد درباره اینکه پسازاین چه اتفاقی درراه است؟
ازنظر جیک سالیوان؛ مشاور امنیت ملی رئیسجمهور آمریکا، فرضیات و ساختارهای قدیمی باید برای مواجهه با چالشهایی که ایالاتمتحده از حالا تا ۲۰۵۰ با آنها مواجه است، سازگار شوند. در دوران پیشین، در مقابل مواجهه با ناکامیهای آشکار بازار که در حال تهدید تابآوری اقتصاد ایالاتمتحده بودند، اکراه وجود داشت. ازآنجاکه ارتش ایالاتمتحده، همردهای نداشت، بهعنوان واکنشی به یازده سپتامبر، واشنگتن روی بازیگران غیردولتی و ملتهای یاغی تمرکز کرد. روی بهبود جایگاه راهبردی خود و آمادگی برای دوران جدیدی که در آن، رقابت به دنبال تکرار برتریهای نظامیاش خواهند بود، تمرکز نکرد، ازآنجاکه آن زمان با چنین دنیایی مواجه نبود. مقامات هم عمدتاً چنین فرض میکردند که دنیا همگرا خواهد شد تا به بحرانهای مشترک رسیدگی کند، چنانکه در ۲۰۰۸ با بحران مالی چنین کرد. فرضشان این نبود که دنیا چندتکه خواهد شد، چنانکه در مواجهه با پاندمی، از نوعی که هر قرن یکبار اتفاق میافتد، چنین کرد. واشنگتن خیلی اوقات، با نهادهای بینالمللی طوری مواجه میشد که انگار وضعیت آنها نمایانگر جامعه جهانی گستردهتر نبودند. تأثیر کلی این وضعیت این بود: گرچه ایالاتمتحده، قدرت برتر دنیا باقی ماند، بخشی از حیاتیترین عضلاتش دچار ضعف شدند. مضاف بر همه اینها، با انتخاب دونالد ترامپ، این باور پدید آمد که اتحادهای آمریکا، نوعی یارانه ژئوپلیتیک هستند. او قدمهایی برداشت که به این اتحادها آسیب زد. پکن و مسکو که بهدرستی اتحادهای ایالاتمتحده را منبع قدرتی برای این کشور میدیدند و نه یک دردسر، از این قدمها خوشحال بودند. بهجای تلاش برای شکل دادن به نظم بینالمللی، ترامپ از آن عقب کشید. این وضعیتی بود که رئیسجمهور بایدن در آغاز دورهاش با آن مواجه شد.
ایالاتمتحده اکنون با تهدیدات امنیتی جدیتری نسبت به دهههای گذشته مواجه است. رابرت گیتس؛ وزیر دفاع اسبق آمریکا، بر این نظر است که آمریکا پیشازاین، هرگز با چهار دشمن متحد اعم از روسیه، ایران، چین و کرهشمالی، بهطور همزمان مواجه نشده بود. این کشورها پتانسیلها و زرادخانههای هستهای دارند که سرجمع، ظرف چند سال میتواند تقریباً دو برابر شود. از زمان جنگ کره، کسی به یاد ندارد که دشمنی بهاندازه چینِ امروز قدرت اقتصادی، علمی، فنی و نظامی داشته باشد اما مشکل این است که درست در لحظهای که رویدادها پاسخی قوی و منسجم از ایالاتمتحده میطلبد، این کشور نمیتواند پاسخی ارائه دهد. رهبری سیاسی ازهمپاشیده آمریکا – جمهوریخواه و دموکرات، در کاخ سفید و کنگره - نتوانسته آمریکاییها را بهاندازه کافی متقاعد کند که تحولات چین و روسیه اهمیت دارند. رهبران سیاسی آمریکا نتوانستهاند توضیح دهند که چگونه تهدیدات ناشی از چین و روسیه به یکدیگر مرتبط هستند. آنها نتوانستهاند یک استراتژی بلندمدت تدوین کنند تا اطمینان حاصل شود که ایالاتمتحده و ارزشهای دموکراتیک بهطور گستردهتر پیروز خواهند شد.
متأسفانه، ناکارآمدی سیاسی و شکستهای سیاستی آمریکا چشمانداز موفقیتش را تضعیف میکند. اقتصاد ایالاتمتحده توسط مخارج بیرویه دولت فدرال تهدید میشود. سیاستمداران هر دو حزب در پرداختن به هزینههای پیچدرپیچ حقوقی مانند تأمین اجتماعی و بیمه سلامت شکستخوردهاند. مخالفتهای همیشگی با افزایش سقف بدهی، اعتماد به اقتصاد را تضعیف کرده و باعث نگرانی سرمایهگذاران در این خصوص شده است که اگر واشنگتن واقعاً در پرداخت بدهی قصور کند، چه خواهد شد. ازنظر دیپلماتیک، تحقیر از متحدان ایالاتمتحده از دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق، علاقه او به رهبران مستبد، تمایل او برای ایجاد تردید در مورد تعهد ایالاتمتحده به متحدان خود در ناتو و رفتار عموماً نامنظم او، اعتبار و احترام ایالاتمتحده را در سراسر جهان تضعیف کرد؛ اما تنها هفت ماه پس از ریاستجمهوری جو بایدن، خروج ناگهانی و فاجعهآمیز ایالاتمتحده از افغانستان بیشتر به اعتماد بقیه جهان به واشنگتن آسیب زد. برای سالها، دیپلماسی ایالاتمتحده بخش زیادی از جنوب جهانی را که جبهه مرکزی رقابت غیرنظامی با چین و روسیه محسوب میشود، نادیده گرفته است. صندلی سفرای ایالاتمتحده بهطور نامتناسبی در این بخش از جهان خالی مانده است. از آغاز سال 2022، پس از سالها غفلت، ایالاتمتحده برای احیای روابط خود با کشورهای جزیرهای اقیانوس آرام تلاش کرد اما این کار تنها پسازآن انجام شد که چین از غیبت واشنگتن برای امضای توافقنامههای امنیتی و اقتصادی با این کشورها استفاده کرد. رقابت با چین و حتی روسیه بر سر بازار و نفوذ جهانی است. ایالاتمتحده نمیتواند در هیچ کجا غایب باشد.
ارتش آمریکا نیز بهای ناکارآمدی سیاسی آمریکا، بهویژه در کنگره را ازنظر رابرت گیتس میپردازد. از سال 2010، کنگره هرسال در تصویب لوایح تخصیصی برای ارتش قبل از شروع سال مالی آینده شکستخورده است. در عوض، قانونگذاران «قطعنامهای مستمر» را تصویب کردهاند که به پنتاگون اجازه میدهد پول بیشتری نسبت به سال قبل خرج نکند و این سازمان را از شروع هر طرح جدید یا افزایش هزینههای برنامههای موجود، منع میکند. این قطعنامههای مستمر بر هزینههای دفاعی تا زمانی که لایحه اعتبارات جدید تصویب شود، حاکم است و از چند هفته تا یک سال مالی کامل ادامه داشته است. نتیجه این است که هرسال، برنامهها و ابتکارات جدید برای یک دوره غیرقابلپیشبینی بهجایی نمیرسند. قانون کنترل بودجه در سال 2011 کاهش هزینهها را بهطور خودکار به اجرا گذاشت و بودجه فدرال را به میزان یک تریلیون و دویست میلیارد دلار، طی ده سال، کاهش داد. ارتش که در آن زمان تنها حدود 15درصد از هزینههای فدرال را جذب میکرد، مجبور شد نیمی از این کاهش، یعنی 600 میلیارد دلار را متحمل شود. با معافیت هزینههای کارکنان از کاهشها، بخش عمدهای از کاهشها باید از حسابهای تعمیر و نگهداری تجهیزات، عملیات، آموزش و سرمایهگذاری پرداخت شود. عواقب این روند شدید و طولانیمدت بود. از سپتامبر 2023، کنگره به سمت انجام ارتکاب همان اشتباه پیش میرود. نمونه دیگر از اینکه کنگره اجازه میدهد سیاستهایش، آسیب واقعی به ارتش وارد کند این است که به یک سناتور اجازه میدهد تا جلوی تائید صلاحیت صدها افسر ارشد را برای ماهها بگیرد. این اقدام نهتنها آمادگی و رهبری را بهطورجدی تحقیر میکند، بلکه با برجسته کردن ناکارآمدی دولت آمریکا در چنین منطقه حساسی، ایالاتمتحده را در بین دشمنان خود، دستمایه تمسخر میکند. نکته نهایی این است که ایالاتمتحده برای مقابله با تهدیداتی که با آن مواجه است، به قدرت نظامی بیشتری نیاز دارد؛ اما کنگره و قوه مجریه برای دستیابی به این هدف سنگ جلوی پای هم میگذارند.
رابرت گیتس معتقد است که شی جینپینگ؛ رئیسجمهور چین و ولادیمیر پوتین؛ رئیسجمهور روسیه، اشتراکات زیادی دارند، اما این اشتراکات در دو عقیده به شکل ویژهای برجسته است. اول اینکه هر دو متقاعد شدهاند در سرنوشتشان نوشتهشده که دوران شکوه امپراطوری کشورشان را بازمیگردانند. ازنظر شی، اگر چین بخواهد چنین کاری کند، مجبور است بار دیگر تسلط چین بهعنوان امپراطور آسیا را احیا کرده و درعینحال روند روبهجلو برای گسترش نفوذ جهانی را ادامه دهد. ازنظر پوتین، این بازگرداندن دوران شکوه روسیه به معنای دنبال کردن ترکیبی از احیای امپراتوری روسیه و بازپسگیری احترامی است که زمانی اتحاد جماهیر شوروی از آن برخوردار بود. ویژگی دوم این است که هر دو رهبر متقاعد شدهاند که دموکراسیهای توسعهیافته - مهمتر از همه، ایالاتمتحده - دوران اوج خود را پشت سر گذاشتهاند و وارد یک دوره افول غیرقابلبرگشت شدهاند. آنها معتقدند نشانههای این دوران افول، در انزواگرایی فزاینده، قطبیشدن سیاسی و آشفتگی داخلی این دموکراسیها نمود یافته است. درمجموع، اعتقادات شی و پوتین دوره خطرناکی را برای ایالاتمتحده مهیا خواهد کرد. مشکل آمریکا، فقط قدرت نظامی و تهاجمی چین و روسیه نیست. مشکل این است که تصمیمات هر دو رهبر میتواند به عواقب فاجعهباری برای خودشان و ایالاتمتحده منجر شود. ایالاتمتحده در جنگ سرد به لطف یک استراتژی ثابت که توسط هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه در توالی 9 رئیسجمهوری دنبال شد، به پیروزی رسید. امروز نیز نیاز به رویکرد دوحزبی مشابه دارد. چالش اصلی در آنجا نهفته است. ایالاتمتحده خود را در موقعیتی منحصربهفرد و در معرض فریب میبیند: مواجهه با دشمنان متهاجمی که تمایل به محاسبه اشتباه دارند و درعینحال آمریکا قادر به اتحاد و تجمیع قدرت لازم برای خنثی کردن آنها نیست. بازدارندگی موفقیتآمیز در برابر رهبرانی مانند شی و پوتین به اطمینان از تعهدات و پایداری پاسخ بستگی دارد. در عوض، ناکارآمدی قدرت، آمریکا را نامنظم و غیرقابلاعتماد کرده و موجب شده در عمل شی و پوتین به خطر کردن وسوسه شوند؛ حتی اگر اثرات بالقوه این خطر کردن فاجعهبار باشد.
2) منابع ناکارآمد قدرت
دولت بایدن سعی میکند واقعیتهای تازه قدرت را بفهمد. ذات سیاست خارجی رئیسجمهور بایدن این است که قدرت آمریکا را دوباره پیریزی کند. آینده این کشور را دو چیز تعیین خواهد کرد: آیا میتواند برتریهای مرکزی خودش را در رقابت ژئوپلیتیک حفظ کند و آیا میتواند دنیا را برای رسیدگی به چالشهای فراملی گرد هم آورد؛ از تغییرات اقلیمی و سلامت جهانی تا امنیت غذایی و رشد همهشمول اقتصادی؟ در سطح بنیادین، لازمه این تغییر طرز فکر ایالاتمتحده درباره قدرت است. دولت بایدن با این باور شروع شد که قدرت بینالمللی به اقتصاد قدرتمند داخلی وابسته است و قدرت اقتصاد هم فقط با حجم یا بازده اندازهگیری نمیشود؛ بلکه با این معیار نیز اندازهگیری میشود که تا چه میزان برای همه آمریکاییها کار میکند و از وابستگیهای خطرناک آزاد باشد. این دولت البته متوجه است که قدرت آمریکا بر اتحادهایش هم تکیه دارد؛ اما این روابط که بسیاری از آنها به بیش از هفت دهه قبل برمیگردند، باید برای چالشهای امروز، بهروزآوری میشدند و انرژی تازهای به آنها داده میشد. ایالاتمتحده وقتی متحدانش هم قویترند، قویتر است و بنابراین متعهد است که «گزاره ارزش» (Value Proposition) بهتری در سطح جهانی تحویل دهد. واشنگتن دیگر نمیتواند از پس این بربیاید که رویکردی بیقاعده به استفاده از نیروی نظامی داشته باشد، حتی در شرایطی که تلاشی بزرگ برای دفاع از اوکراین و توقف تهاجم روسیه را به راه انداخته است.
جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور آمریکا، در مجله فارنافرز، در مقالهای (The Sources of American Power) به تبیین تعریف دولت ایالاتمتحده از منابع قدرت کشورش، چشمانداز چالشهای پیش رو، امتیازات و چالشهای دنیای امروز، نیازها و دغدغههای آمریکا در سطح جهان و بنیانها و برنامههای سیاست خارجی دولت متبوعش پرداخته است. این مقاله از طرفی، تصویری را توضیح میدهد که ایالاتمتحده میخواهد از خود به نمایش بگذارد و از طرفی نگاه این دولت به دنیا و پروژههایش در تعامل با دیگران را روایت میکند.
بعد از جنگ سرد، ایالاتمتحده اهمیت سرمایهگذاری روی پویایی اقتصاد داخلی را دستکم گرفت. در دهههای بعد از جنگ جهانی دوم، کشور سیاست سرمایهگذاریهای جسورانه عمومی را، شامل سرمایهگذاری در بخش تحقیق و توسعه و بخشهای راهبردی، دنبال کرده بود. آن راهبرد، موفقیت اقتصادی کشور را پیریزی کرد؛ اما در طول زمان، ایالاتمتحده از آن راهبرد فاصله گرفت. دولت ایالاتمتحده سیاستهای تجارتی و سیستم مالیاتی را به شکلی طراحی کرد که تمرکز کافی بر کارگران آمریکایی و نیز بر وضعیت کره زمین نداشت. در میانه شور و هیجان «پایان تاریخ»، بسیاری ناظران چنین تبیین کردند که رقابتهای ژئوپلیتیک، جای خود را به یکپارچگی اقتصادی خواهد داد و اغلب بر این باور بودند که کشورهای جدیدی که به سیستم اقتصادی بینالمللی وارد میشوند، سیاستهایشان را بهگونهای تنظیم خواهند کرد که طبق قواعد بازی کنند. درنتیجه، اقتصاد ایالاتمتحده، آسیبپذیریهای نگرانکنندهای پیدا کرد. در سطح تجمیعی، رشد و رونق یافت؛ اما زیر این پوشش، جوامع بسیاری تماماً از درون تهی شدند. ایالاتمتحده پیشتازی در بخشهای حیاتی تولیدی را از دست داد. در سرمایهگذاریهای لازم روی زیرساختها، ناکام ماند. طبقه متوسط هم آسیب دید. بایدن به سرمایهگذاری در نوآوری و قدرت صنعت در کشور، اولویت داده است، این آن چیزی است که بهعنوان «بایدنومیکس» (Bidenomics) [ترکیب کلمات بایدن و اکونومیکس به معانی اقتصاد] شناختهشده است. موضوع این سرمایهگذاریهای عمومی، انتخاب برندهها و بازندهها یا به پایانرساندن جهانیسازی نیست. اینها بهجای اینکه جایگزین سرمایهگذاریهای خصوصی شوند، به آنها اجازه وقوع میدهند. ظرفیت ایالاتمتحده را برای رشد همهشمول، ایجاد تابآوری و حفاظت از امنیت ملی، بالا میبرند. دولت بایدن گستردهترین سرمایهگذاریهای جدید را در چند دهه اخیر شامل قانون سرمایهگذاری زیرساختی (Infrastructure Investment and Jobs Act) با حمایت هر دو حزب، قانون «علم و ایجاد مشوقهای مفید برای تولید نیمهرساناها» (CHIPS and Science Act) و قانون «کاهش تورم» (Inflation Reduction Act)، کرده است. بایدن در حال تشویق و ترویج پیشرفتهای جدید در هوش مصنوعی، کوانتوم کامپیوتینگ، بیوتکنولوژی، انرژی پاک و نیمهرساناها میباشد، درحالیکه از طریق کنترلهای جدید بر قواعد صادرات و سرمایهگذاری و در شراکت با متحدان از برتریهای ایالاتمتحده و امنیت آنهم حفاظت میکند. این سیاستها باعث ایجاد تغییرات شدهاند. سرمایهگذاریها در ابعاد گسترده در تولید نیمهرساناها و انرژی پاک، از ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۰ برابر افزایشیافتهاند. اکنون تخمین زده میشود که سرمایهگذاریهای عمومی و خصوصی در این بخشها در یک دهه آینده جمعاً به 3/5 تریلیون دلار خواهد رسید. هزینهکردهای عمرانی در بخش تولید هم از پایان سال ۲۰۲۱، دو برابر شده است. در دهههای اخیر، زنجیره تأمین ایالاتمتحده برای مواد معدنی کلیدی، اتکای سنگینی بر بازارهای پیشبینیناپذیر خارجی داشته است که بسیاریشان تحت سلطه چین هستند. به این خاطر است که دولت در کنار شرکا و متحدانش، در بخشهای حیاتی، شامل نیمهرساناها، دارو و بیوتکنولوژی، مواد معدنی کلیدی و باتریها، در تلاش برای ایجاد زنجیرههای تأمین تابآور و ماندگار است تا ایالاتمتحده در مقابل اخلالها در قیمت یا تأمین، آسیبپذیر نباشد. رویکرد ما، مواد معدنیای را در برمیگیرد که برای همه جنبههای امنیت ملی مهم هستند، با این درک که بخشهای ارتباطات، انرژی و رایانه، به همان اندازه بخش دفاعی سنتی، اهمیت اساسی دارند. همه اینها، ایالاتمتحده را در جایگاهی قرار داده است که بهتر بتواند در مقابل تلاشهای قدرتهای خارجی، برای محدود کردن دسترسی آمریکا به این ورودیهای کلیدی، دوام بیاورد. ازنظر جیک سالیوان دولتهای آینده، شاید در جزئیات چگونگی به خدمت گرفتن منابع داخلی قدرت ملی با دولت بایدن اختلافنظر داشته باشند. این حوزهای است که بحث بر سر آن برحق است؛ اما در دنیایی رقابتیتر، نمیتوان شکی داشت که واشنگتن نیاز دارد، حائل بین سیاست داخلی و خارجی را بشکند و سرمایهگذاریهای عمده عمومی، مؤلفهای اساسی در سیاست خارجی هستند. رئیسجمهور دوایت آیزنهاور در دهه ۱۹۵۰ این کار را کرد. امروز دولت بایدن دوباره دارد این کار را میکند؛ اما در شراکت با بخش خصوصی، در هماهنگی با متحدان و با تمرکز روی فناوریهای پیشتاز روز.
در دهه ۱۹۹۰، سیاست دفاعی ایالاتمتحده تحت سلطه سؤالاتی بود از قبیل اینکه آیا در کشورهای جنگزده برای پیشگیری از جنایتهای جمعی مداخله کند یا نه و چگونه این کار را بکند؟ بعد از یازده سپتامبر، ایالاتمتحده تمرکزش را به سمت گروههای تروریستی برد. خطر درگیری بین قدرتهای بزرگ دورتر به نظر میرسید. این وضعیت، با حمله روسیه به گرجستان در سال ۲۰۰۸ و به اوکراین در ۲۰۱۴ تغییر کرد و نیز با نوسازی سرسامآور ارتش چین و تحریکات نظامی فزایندهاش در دریاهای چین شرقی و چین جنوبی و تنگه تایوان؛ اما اولویتهای آمریکا، با سرعت کافی با چالشهای بازدارندگی در مقابل تهاجمات قدرتهای بزرگ و واکنش به آنها پس از وقوعشان، سازگار نشده است. بایدن، مصمم به این سازگارشدن نبردهایش را گزینش کرد. او حضور ایالاتمتحده در جنگ افغانستان، طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا را به پایان رساند و برای اولین بار در دو دهه، ایالاتمتحده را از حفظ نیروهای نظامی در مناطق درگیری فعال نجات داد. این گزار، بدون تردید با درد همراه بود، بهخصوص برای مردم افغانستان و برای سربازان آمریکایی و دیگر آمریکاییهایی که آنجا خدمت کرده بودند؛ اما جهت آمادهسازی ارتش آمریکا برای چالشهای پیش رو، لازم بود. یکی از این چالشها، حتی سریعتر ازآنچه انتظارش میرفت پیش آمد؛ با حمله بیرحمانه روسیه به اوکراین در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲. اگر ایالاتمتحده همچنان مشغول جنگیدن در افغانستان بود، بسیار محتمل است که روسیه الآن هر کار میتوانست میکرد تا به طالبان کمک کند، واشنگتن را آنجا گرفتار نگه دارد و مانع شود که آمریکا توجهش را روی کمک به اوکراین متمرکز کند. آمریکا از جنگهای طولانیشده ابدی که میتوانند نیروهای ایالاتمتحده را گرفتار کنند و کار چندانی هم در کاهش واقعی تهدیدات علیه ایالاتمتحده پیش نمیبرند، پرهیز خواهد کرد. این رویکرد قاعدهمند، منابع را برای دیگر اولویتهای جهانی آزاد میکند، خطر درگیریهای جدید در خاورمیانه را کاهش میدهد و تضمین میکند که منافع ایالاتمتحده، به شکلی بسیار پایدارتر حفظشدهاند. چالشها همچنان برقرار هستند. در شرایطی که یک دوران در حال به پایان رسیدن است، لازم است ایالاتمتحده برای دوران بعدی آماده شود، بهخصوص با بازدارندگی و با واکنش به تهاجمات قدرتهای بزرگ.
دوران رقابتی پیش رو، شبیه هیچکدام ازآنچه پیشتر تجربه آمریکا کرده است نخواهد بود. رقابت امنیتی اروپایی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، عمدتاً رقابتی منطقهای بود، بین قدرتهای متوسط و نزدیک به هم که درنهایت منجر به فاجعه شد. جنگ سردی که بعد از ویرانکنندهترین جنگ در تاریخ بشریت پیش آمد، بین دو ابرقدرت بود که سطح بسیار پایینی از وابستگی متقابل داشتند. این جنگ قاطعانه و به نفع آمریکا به پایان رسید. رقابت امروز، تفاوتی بنیادین دارد. رقابت واقعاً جهانی است؛ اما رقابت حاصل جمع صفر نیست. چالشهای مشترکی که رقبا با آن مواجه هستند، بیسابقه است. مشخص است که دنیا دارد رقابتیتر میشود. فناوری نیرویی مخل خواهد بود و مشکلات مشترک در طول زمان حادتر خواهند شد اما مشخص نیست که این نیروها دقیقاً چگونه به منصه ظهور خواهند رسید. ایالاتمتحده در گذشته سابقه غافلگیرشدن داشته است (با بحران موشکی کوبا در ۱۹۶۲ و حمله عراق به کویت در ۱۹۹۰) و احتمالاً در آینده هم غافلگیر خواهد شد. فرقی هم ندارد دولت چقدر تلاش کند تا پیشبینی کند چه درراه است (نهادهای اطلاعاتی ایالاتمتحده هم خیلی چیزها را درست متوجه شدهاند، شامل هشدار دقیق حمله روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲). ازنظر جیک سالیوان راهبرد آمریکا طوری طراحیشده است که در گستره متنوعی از سناریوها جواب بدهد. با سرمایهگذاری روی منابع قدرت داخلی، تقویت اتحادها و شراکتها، تحویل نتیجه در چالشهای جهانی و قاعدهمند ماندن در هنگام بهکارگیری قدرت، ایالاتمتحده آماده خواهد بود تا بینشش را پیش ببرد هر غافلگیری هم که میخواهد درراه باشد. آمریکا، به قول وزیر خارجه دین اچسون، [وزیر خارجه دولت هری ترومن از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۳] مثلاً «وضعیتهای قدرت» (Situations of Strength) ایجاد کرده است.
اغلب سؤال میشود که وضعیت نهایی رقابت ایالاتمتحده با چین چه خواهد بود. سالیوان انتظار دارد تا آیندهای که قابل پیشبینی است، چین بازیگری عمده درصحنه جهانی بماند. آمریکا مدعی است که به دنبال یک نظم جهانی آزاد، باز، کامیاب و امن هست؛ نظمی که از منافع ایالاتمتحده و دوستانش حفاظت کند و خیر عمومی جهانی برساند؛ اما انتظار یک وضعیت نهایی تحولی، شبیه آنچه نتیجه فروپاشی شوروی بود، ندارد. فرازوفرودی در این رقابت خواهد بود: ایالاتمتحده چیزهایی به دست خواهد آورد؛ اما چین هم همینطور. واشنگتن باید بین احساس فوریت و صبر، تعادل برقرار کند، با درک اینکه آنچه مهم است، برآیند اقداماتش است، نه پیروزی در یک چرخه خبری خاص. ایالاتمتحده همچنان از رابطه قابلتوجه تجاری و سرمایهگذاری با چین بهرهمند است؛ اما رابطه اقتصادی با چین، پیچیده است، چون این کشور، رقیب آمریکاست. نگران این هم میباشد که چین بتواند از باز بودن ایالاتمتحده سوءاستفاده کند تا فناوریهای ایالاتمتحده را علیه ایالاتمتحده و متحدانش به کار بگیرد. با این پسزمینه، آمریکا به دنبال «ریسکزدایی» (De-risk) و تنوعبخشی هست نه جدایی. میخواهد از مجموعه هدفمندی از فناوریهای حساس حفاظت کند، با محدودیتهای متمرکز و ایجاد آنچه برخی نامش را «حیاطی کوچک با حصاری بلند» (a small yard and a high fence) گذاشتهاند. همزمان، در حال تعمیق همکاری فناوری با شرکا و متحدانی است که نظر مشابهی دارند، شامل هند و نیز از طریق «شورای تجارت و فناوری ایالاتمتحده و اتحادیه اروپا» (U.S.-EU Trade and Technology Council)؛ مجمعی که در سال ۲۰۲۱ تشکیل شد، با سرمایهگذاری روی ظرفیتهای خود ایالاتمتحده و نیز روی زنجیرههای تأمین امن و تابآور ادامه خواهد داد. گاهی، رقابت بر سر اصولی شامل آزادی مسیریابی و حرکت در دریاها شدید خواهد شد. چنانکه آنتونی بلینکن؛ وزیر خارجه آمریکا، در سخنرانیای در ماه سپتامبر 2023 گفت: «منافع روشن آمریکا در حفظ و تقویت این نظم، بیش از هرزمانی است». رقبای ایالاتمتحده، بهخصوص چین، بینشی با تفاوت بنیادین دارند؛ اما لازم است واشنگتن و پکن، راه مدیریت رقابت را بهنحویکه تنشها را کاهش دهد، پیدا کنند و مسیری برای عبور از چالشهای مشترک بیابند. آمریکاییها، درسهایی از بحرانهای دهههای گذشته درونی کسب کردهاند، بهخصوص پتانسیل افتادن به ورطه درگیری. تعامل سطح بالا و مکرر در روشن کردن هرگونه بدفهمی، پرهیز از خطا در ارتباطات، ارسال پیامهای بدون ابهام و جلوگیری از چرخههای تشدیدی که ممکن است به شکل یک بحران بزرگ فوران کنند، اهمیت کلیدی دارد. متأسفانه، به نظر میرسد پکن اغلب درسهای متفاوت درباره مدیریت تنشها را آموخته است و به این نتیجه رسیده که حائلهای حفاظتی میتوانند سوخت تشدید رقابت شوند، به همان شکل که کمربندهای ایمنی ممکن است مشوق رانندگی بیپروا شوند. این باوری اشتباه است. درست به همان شکل که استفاده از کمربندهای ایمنی، مرگومیر در جادهها را به نصف کاهش میدهد، ارتباط و روشهای ایمنی اساسی هم خطر حوادث تصادفی در حوزه ژئوپلیتیک را کاهش میدهد. آزمون واقعی این خواهد بود که وقتی تنشها بالاخره اوج گرفتند، آیا کانالها دوام خواهند آورد یا نه.
جیک سالیوان بر این نظر است که همه کارهایی که رقبا میکنند، با منافع ایالاتمتحده ناسازگار نیست. توافقی که اخیراً بین ایران و عربستان سعودی میانجیاش شد تا حدی تنشها بین این دو کشور را کاهش داد. این تحولی بود که ایالاتمتحده مایل بود ببیند. واشنگتن نمیتوانست برای میانجیگری در این توافق تلاش کند، به خاطر فقدان روابط دیپلماتیک ایالاتمتحده با ایران. نباید هم تلاش کند آن را تضعیف یا تخریب کند. بسیار طبیعی است که کشورهایی که نه سمت ایالاتمتحده هستند و نه چین، با هر دو تعامل خواهند کرد و به دنبال سود بردن از این رقابت خواهند بود، درحالیکه تلاش خواهند کرد از منافع خودشان در مقابل هرگونه پیامدی که ممکن است از میانه این رقابت سرریز کند، حفاظت کنند. بسیاری از این کشورها، خود را بخشی از جنوب جهانی میبینند؛ گروهبندیای که منطق خودش را دارد و نقد مشخصی به غرب که سابقه آن به دوران جنگ سرد و بنیان گذاشتن جنبش عدمتعهد برمیگردد؛ اما برخلاف دوران جنگ سرد، ایالاتمتحده از این وسوسه که دنیا را صرفاً از دریچه رقابت ژئوپلیتیک ببیند یا با دیگر کشورها بهعنوان محل رقابتهای نیابتی رفتار کند، پرهیز خواهد کرد. بهجای این کار، به تعامل با آنها با شرایط خودشان ادامه خواهد داد. واشنگتن باید وقتی با این کشورها سروکار دارد، در انتظاراتش واقعبین باشد و به خودمختاری آنها و حقشان برای تصمیمگیریهایی که منافع خودشان را پیش میبرد، احترام بگذارد؛ اما لازم هم هست که درباره آنچه برای ایالاتمتحده بیشترین اهمیت را دارد، صریح باشد. به این شکل است که آمریکا به دنبال شکل دادن به روابط با آنها خواهید بود: تا درمجموع، آنها انگیزههایی داشته باشند که به شکلی هماهنگ با منافع ایالاتمتحده عمل کنند. در دهه پیش رو، مقامات ایالاتمتحده بیشتر از ۳۰ سال گذشته، برای گفتوگو با کشورهایی که آمریکا با آنها، اغلب در مسائل بنیادین، اختلافنظر دارد، زمان خواهند گذاشت. جدال و رقابت دارد در دنیا بیشتر میشود و ایالاتمتحده نمیتواند تنها با آنهایی گفتوگو کند که بینشها یا ارزشهای مشترکی با آنها دارد. تلاش برای شکل دادن به صحنه کلی دیپلماتیک، به شکلی که هم منافع ایالاتمتحده و هم منافع مشترک را پیش ببرد، ادامه خواهد یافت.
روشنساز:
در زمانه تحزب و دوقطبی شدن شدید واشنگتن، شی و پوتین موفق شدهاند حمایت دوحزبی چشمگیر و البته شکنندهای را در میان سیاستگذاران برای پاسخ قوی ایالاتمتحده به اهداف خود ایجاد کنند. چین و روسیه فکر میکنند آینده متعلق به آنهاست. با وجود تمام لفاظیهای سخت کنگره ایالاتمتحده و قوه مجریه در مورد این دشمنان، بهطور شگفتانگیزی اقدامات کمی انجامشده است. صحنه داخلی امروز چندان منسجم نیست. کنگره درگیر مشاجره، بیادبی و حاشیهپردازی شده است. رؤسایجمهور یکی پس از دیگری، یا غفلت کردهاند یا در توضیح نقش جهانی آمریکا ضعیف عمل کردهاند. خیلی اوقات، ابتکارات جدید اعلام میشود اما بودجه و اجرای واقعی بهکندی پیش میرود یا بهطورکلی محقق نمیشود. حرف زدن آسان است و به نظر میرسد هیچکس در واشنگتن آماده ایجاد تغییرات فوری موردنیاز نیست.
برای مقابله با دشمنان قدرتمند و خطرپذیری، ایالاتمتحده باید سطح بازی خود را در همه ابعاد ارتقا دهد. تنها در این صورت است که میتواند امیدوار باشد که شی و پوتین بیش ازایندست به قمار نزنند؛ خطر جدی و واقعی است. احیای حمایت عمومی از رهبری جهانی ایالاتمتحده بالاترین اولویت است؛ اما رابرت گیتس؛ وزیر دفاع اسبق آمریکا، بر این نظر است که ایالاتمتحده باید گامهای دیگری برای اجرای واقعی این نقش بردارد. اول، باید فراتر از چرخش به آسیا حرکت کند. تقویت روابط با استرالیا، ژاپن، فیلیپین، کره جنوبی و سایر کشورهای منطقه ضروری است اما کافی نیست. چین و روسیه با هم علیه منافع ایالاتمتحده در هر قارهای همکاری میکنند. واشنگتن برای برخورد با کل جهان به یک استراتژی نیاز دارد، بهویژه در آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه؛ جایی که روسها و چینیها بهسرعت در حال پیشی گرفتن از ایالاتمتحده در توسعه روابط امنیتی و اقتصادی هستند. این استراتژی نباید جهان را به دودسته دموکراسی و اقتدارگرا تقسیم کند. ایالاتمتحده باید همیشه از دموکراسی و حقوق بشر در همهجا دفاع کند اما این تعهد نباید واشنگتن را نسبت به این واقعیت که منافع ملی ایالاتمتحده گاهی اوقات ایجاب میکند که با دولتهای سرکوبگر و فاقد نمایندگی کار کند، غافل کند. دوم، استراتژی ایالاتمتحده باید همه ابزارهای قدرت ملی خود را در برگیرد. هم جمهوریخواهان و هم دموکراتها نسبت به توافقنامههای تجاری خارجی خصومت ورزیدهاند و احساسات حمایتگرایانه به نفع داخل، در کنگره قوی است. این روند، درها را برای چینیها در جنوب جهانی باز گذاشته و بازارها و فرصتهای سرمایهگذاری عظیمی را به آنها ارائه داده است. بهرغم نقصهای طرح «کمربند و جاده»، مانند بدهیهای هنگفتی که بر دوش کشورهای مشارکتکننده آن انباشت میکند، پکن با موفقیت از این طرح برای القای نفوذ، مشارکتها و فعال کردن شاخکهای اقتصادی چین در بسیاری از کشورها استفاده کرده است. ایالاتمتحده و متحدانش باید دریابند که چگونه میتوانند با ابتکار عمل، با توسل به شیوههایی با این طرح رقابت کنند.