گزیده جستار: قدرتهای میانی در حال تشکیل جهان چندپارهتری هستند که سیاست خارجی در آن با رویکردهای معاملاتی (اقتصادمحور) فزاینده ( increasingly transactional approach) تعریف میشود.
اين نوشتار در تاريخ بیستو هفتم آبانماه ۱۴۰۲ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
نشست سانفرانسیسکو:
تداوم تظاهر آمریکا و چین
به عدم درگیری ایدئولوژیک
یک سال بعد از آخرین ملاقات روسای جمهوری چین و آمریکا که در جزیره بالی اندونزی در حاشیه اجلاس سران گروه ۲۰ (G20) جو بایدن در 15 نوامبر 2023 (24 آبان 1402) در سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیا، در اولین روز از نشست همکاری اقتصادی آسیا – اقیانوسیه (Asia Pacific Economic Cooperation) موسوم به APEC (مجمع بین دولتی شامل ۲۱ کشور از حاشیه اقیانوس آرام)، میزبان همتای چینی خود شی جینپینگ برای یک نشست دوجانبه بود.
وانگ یی؛ وزیر امور خارجه و عضو ارشد حزب حاکم چین، در سفر اخیرش به واشنگتن قبل از این دیدار و در سه بار ملاقات با آنتونی بلینکن؛ وزیر امور خارجه، یک ملاقات با جیک سالیوان؛ مشاور امنیت ملی و یک ملاقات هم با جو بایدن؛ رئیسجمهوری کشور میزبان، به صراحت به سخت و سنگلاخی بودن مسیر بهبود روابط پکن با واشنگتن اشاره کرده و با اشاره به سفر شی جینپینگ؛ رئیسجمهوری چین، به سانفرانسیسکو برای ملاقات با بایدن با هدف تلاش دو طرف برای کاستن از تنشها و سردی روابط گفت که راه سانفرانسیسکو چندان هموار نیست و نمیتوان بهسادگی و بدون مشکل این مسیر را طی کرد. با وجود تمام تلاشها برای ترمیم شکافهای عمیق در روابط پکن و واشنگتن، رسانه چینی گلوبال تایمز این گونه روایت می کند که هرگاه تلاشهای مفیدی برای کاهش تنشها میان دو کشور شکل و کورسوی امیدی برای بهبود روابط ایجاد شد، ناگهان «تیرهای غیب» از جایی از داخل آمریکا با اغراض سیاسی به سمت ماشین بهبود روابط شلیک شد و آن را از مسیر منحرف کرد. تازهترین نمونه آنهم جنجالی بود که آمریکاییها در بهمن 1401 راجع به ماجرای بالون هواشناسی چین برپا کردند و این بالون تحقیقات هواشناسی را که به گفته چینیها به دلیل انحراف از مسیر اصلی، وارد آسمان آمریکا شده بود، «پرنده جاسوسی» چینیها نامیدند و با جتهای جنگنده خود آن را ساقط کردند.
1) تداوم تظاهر به عدم درگیری ایدئولوژیک
شبکه تلویزیونی سیانان پیشتر گزارش داده است که بایدن در آستانه دیدار با رئیسجمهور چین در سانفرانسیسکو به سرمایهگذاران گفت که چین «مشکلات واقعی» دارد. رئیسجمهور ایالاتمتحده ظاهراً مشکلات اقتصادی چین، بهویژه، افزایش بیکاری در بین جوانان و همچنین بحران املاک و مستغلات را در نظر داشت که سرمایهگذاران را به وحشت انداخته است. مائو نینگ؛ سخنگوی وزارت امور خارجه چین، در پاسخ گفته که من فکر میکنم هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که مشکل نداشته باشد. چین رهبری حزب کمونیست و مسیر سوسیالیسم را با ویژگیهای چینی و وحدت همگانی و ملی را دارد. ما مطمئن هستیم که به توسعه بهتری دست خواهیم یافت و چشماندازهای روشنتری را به دست خواهیم آورد. وی همچنین ابراز امیدواری کرد که آمریکا نیز بتواند واقعاً مشکلات خود را حل کند و زندگی بهتری را به مردم آمریکا هدیه دهد. این دیپلمات چینی تأکید کرد که در رابطه با روابط چین و آمریکا، میخواهم بگویم که نقطه کلیدی در دستیابی به ثبات روابط، تلاش مشترک دو طرف است و نکته اصلی احترام متقابل است. امیدواریم ایالاتمتحده نیز در همین مسیر با چین برای ارتقای بازگشت روابط دو کشور به سمت توسعه سالم و پایدار حرکت کند.
بایدن در ابتدای دیدار دوجانبه با رییس جمهور چین در سانفرانسیسکو گفت که من فکر میکنم مهم است که من و شما به شکلی صریح، بدون سوءتفاهمها یا ارتباطات نادرست، یکدیگر را درک کنیم. رئیسجمهور آمریکا افزود که درک صریح او و شی جین پینگ، همتای چینیاش، ضروری است. بایدن گفت رقابت میان آمریکا و چین نباید به سمت درگیری حرکت کند و افزود که دیدارهای گذشته او با شی «صادقانه، صریح و مفید» بوده است. بایدن گفت که مثل همیشه، هیچ جایگزینی برای گفتگوهای رودررو وجود ندارد. من همیشه گفتگوهایمان را ساده و صریح دانستهام. رهبران کشورها در قبال مردم خود مسئولیت دارند و باید با یکدیگر در مورد مسائل مربوط به تغییرات آبوهوا، مقابله با قاچاق مواد مخدر و مدیریت هوش مصنوعی با یکدیگر همکاری کنند. بایدن به شی یادآوری کرد که آنها آخرین بار یک سال و یک روز پیش در بالی ملاقات کردند و او مشتاقانه منتظر گفتوگوهای صادقانه و ویژه در مورد روابط آمریکا و چین است که به گفته او باید «مسئولانه مدیریت شود» تا از رقابت به تعارض تبدیل نشود. رئیسجمهوری آمریکا همچنین به همتای چینی خود گفت: «من هرگز در آنچه به من گفتید شک نکردم».
شی جینپینگ هم خاطرنشان کرد که از زمان نشست بالی «خیلی اتفاقات» افتاده و ازجمله مشکلات بزرگی که جهان با آن مواجه است، افزایش حمایتگرایی و اقتصاد جهانی پسا پاندمی «کُند» است. شی گفت که روابط چین و آمریکا «مهمترین روابط دوجانبه در جهان» است و باید در چارچوب تغییرات عمده در حال انجام توسعه یابد. اشاره او احتمالاً به ظهور نظم جهانی چندقطبی است. رئیسجمهوری چین گفت، چین و آمریکا باید از اختلافات خود فراتر بروند و راهی برای کنار آمدن بیابند. شی به بایدن گفت: «این غیرواقعی است که یکطرف، طرف دیگر را بازطراحی کند».
رئیسجمهوری آمریکا پس از دیدار با شی جینپینگ در خلیج سانفرانسیسکو هم به خبرنگاران گفت واشنگتن و پکن کانالهای ارتباطی بین ارتشهای خود را باز خواهند کرد. بایدن گفت که ما به ارتباطات مستقیم، باز، شفاف و مستقیم بازگشتهایم. این تماسها به جلوگیری از حوادث و سوءتفاهمها در طول دوره تنش روابط میان دو کشور مسلح به سلاح هستهای کمک میکند. محاسبات نادرست جدی در هر دو طرف میتواند مشکلات واقعی و اساسی را برای کشوری مانند چین یا هر کشور بزرگ دیگری ایجاد کند. مذاکرات با شی بخشی از سازندهترین و کارآمدترین بحثهایی بود که داشتهایم و درعینحال طرفین هنوز اختلافنظر دارند. رئیسجمهوری آمریکا در این کنفرانس خبری در پاسخ به این سؤال که آیا پس از دیدار امروز در شمال کالیفرنیا در حاشیه اجلاس سران اپک همچنان از شی بهعنوان یک دیکتاتور یاد میکند، گفت: «او (اینطور) هست».
شی هم به بایدن گفت که چین برنامهای برای پیشی گرفتن یا کنار زدن ایالاتمتحده ندارد. به همین ترتیب، ایالاتمتحده هم نباید برای سرکوب و مهار چین برنامهریزی کند. رئیسجمهوری چین تأکید کرد که چین و ایالاتمتحده باید مشترک مسئولیت قدرتهای بزرگ را بر عهده بگیرند و هماهنگی را در مورد مسائل بینالمللی و منطقهای تقویت کنند. شی در این نشست گفت که لازم است مشترک مسئولیت قدرتهای بزرگ را بر عهده بگیریم. راهحل مشکلاتی که جامعه بشری با آن مواجه است، بدون همکاری بین قدرتهای بزرگ امکانپذیر نیست. چین و آمریکا باید الگو باشند و هماهنگی و همکاری را در مسائل بینالمللی و منطقهای تقویت کنند و خدمات عمومی بیشتری را در اختیار جهان قرار دهند. همچنین ابتکاراتی که توسط هر دو کشور ترویج میشود، باید به روی یکدیگر باز باشد و این میتواند برای ایجاد همافزایی هماهنگ و ترکیب شود. رئیسجمهوری چین در ادامه صحبتهایش گفت که پکن امیدوار است که ایالاتمتحده تحریمهای یکجانبه اعمالشده علیه چین را لغو کند و برای شرکتهای چینی، یک محیط تجاری بدون تبعیض فراهم کند. توسعه و رشد چین دارای منطق داخلی است و توسط نیروهای خارجی متوقف نخواهد شد. شی در این نشست ابراز امیدواری کرد که آمریکا نگرانیهای چین را جدی گرفته و اقداماتی را برای رفع تحریمهای یکجانبه اتخاذ کند تا محیطی عادلانه، منصفانه و بدون تبعیض برای شرکتهای چینی تضمین شود. ایالاتمتحده بهطور مداوم اقدامات کنترل صادرات و تحریمهای یکجانبه را علیه چین اعمال میکند که بهطورجدی به منافع پکن آسیب میزند. فشار واشنگتن بر حوزه علم و فناوری چین به معنای مهار توسعه باکیفیت چین و محروم کردن مردم چین از حق توسعه است. رئیسجمهوری چین تأکید کرد که کشورم هیچ برنامهای برای پیشی گرفتن یا کنار زدن آمریکا ندارد و همچنین نباید آمریکا برای سرکوب یا مهار چین برنامهریزی کند. چین قصد ندارد «مسیر قدیمی غارت استعمار» یا مسیر غلط اصل «یک کشور قوی باید لزوماً غاصب باشد» را دنبال کند و ایدئولوژی را صادر نخواهد کرد و نمیخواهد درگیر رویارویی ایدئولوژیک با هیچ کشوری شود. شی جینپینگ گفت که ایالاتمتحده باید از اتحاد مجدد مسالمتآمیز چین حمایت کند و تسلیح تایوان را متوقف کند. ایالاتمتحده باید موضع خود را مبنی بر عدمحمایت از «استقلال تایوان» در اقدامات مشخص بیان کند، تسلیح تایوان را متوقف کرده و از اتحاد مجدد صلحآمیز چین حمایت به عمل آورد. چین درنهایت متحد میشود؛ اتحاد مجدد اجتنابناپذیر است. بر اساس گزارش روزنامه دولتی گلوبالتایمز چین، این ارتباطات «بر اساس برابری و احترام»، شامل جلسات کاری میان بخشهای دفاعی و «مکانیسم مشاوره امنیت دریایی» دوجانبه خواهد بود.
2) آثار تداوم تظاهر به عدم درگیری ایدئولوژیک
سرعت رشد چین موجب نگرانی بسیاری از آمریکاییها شده است. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، هیچ کشوری به اندازه چین نتوانسته حتی به رقابت با نفوذ و قدرت فراگیر ملی آمریکا نزدیک شود. چین در کنار رشد سریع اقتصادی، تقویت نظامی گسترده خود را آغاز کرده، تهدیدها علیه تایوان را تشدید کرده، هنگکنگ را تحت کنترل خود درآورده، پایگاههای نظامی خود را در دریای چین جنوبی گسترش داده، در مرز با هند خونریزی بهراه انداخته و کمپینی از سرکوب وحشیانه علیه اقلیتهای قومی و مخالفان داخل چین راهاندازی کرده است. برای برخی از ناظران، دوران شی نشاندهنده بازگشت چین اصیل است درحالیکه دوران اصلاح و بازگشایی (reform and opening) پس از سال 1979 تحت رهبری حزب کمونیست چین، دنگ شیائوپنگ، دوران انحراف بود. چین به مدت کوتاهی کشوری تکحزبی از حزب کمونیسم چین بود که قدرت در ساختار سیستم توزیعشده بود اما حالا همانطور که شی لقب جدید خود را بهعنوان «هسته» (core) حزب-دولت کسب کرده؛ لقبی که حزب کمونیسم در اکتبر 2022 از آن پشتیبانی کرد، به حالت طبیعی خود یعنی حکومت تکنفره شی بازگشته است.
از روی خیرخواهی نبود که رهبران آمریکایی یک سیستم بینالمللی را از خاکسترهای جنگ جهانی دوم توسعه دادند؛ آنها بهشدت بهدنبال منافع ملی خود بودند. برندگان جنگ جهانی دوم خود را اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل منصوب و نفوذ خود را برای اختلافات بیندولتی آینده پایهریزی کردند. تا به امروز، آمریکا در مرکز بسیاری از نهادهای بینالمللی قرارگرفته که اشتراکات جهانی را مدیریت میکند، در چالشها واسطهگری میکند و تجارت آزاد را تسهیل. موقعیت آمریکا این امکان را فراهم کرده که قدرتمندترین ارتش در تاریخ جهان را در اختیار داشته باشد و با فقط حدوداً 4 درصد از جمعیت جهان تقریباً 25 درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را به خود اختصاص دهد. واشنگتن باید مزیتهای بزرگی که از این سیستم کسب میکند را حفظ کند و چین را در آن درگیر نگه دارد. ایزوله کردن چین ممکن است احساس خوبی داشته باشد اما همانطور که تاریخ نشان داده به نفع منافع آمریکا نیست. از اواخر سالهای 1940 تا 1970، چین خارج از سیستمی که به رهبری آمریکا بود، قرار داشت. در آن دوران کام رهبران چینی تلخ، غیرقابلکنترل و مشتاق راهاندازی انقلاب شده بود. پکن تمایل نابودی این سیستم را داشت و بهدنبال مسلح کردن دشمنان واشنگتن افتاد. چین در آن زمان فقیر بود و مداخلاتش اثرات محدودی داشتند. امروز اما رقبای آمریکا ازجمله ایران، کرهشمالی، روسیه و ونزوئلا میتوانند از حمایتهای چین با محدودیتهای کمتر استفاده کنند؛ بهگونهای که میتوانند به امنیت ملی آمریکا آسیب جدی وارد کنند. حتی اگر به کشورهای متخاصم تسلیحات نفروشد، پکن میتواند حمایتهای مالی خود به نهادهای غربی را قطع کند و بهطور قابلتوجهی در سازمانهایی سرمایهگذاری کند که میتوانند رقیب و درنهایت جایگزین نهادهای امروزی باشند. آنها میتوانند از منابع طبیعی خود برای جلب حمایتهای بینالمللی گسترده استفاده کنند تا گروه بریکس را که از برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی تشکیلشده به تعیینکننده اهداف جهانی تبدیل کنند و درنهایت آن را جانشین گروه 7 و گروه 20 کنند.
در سالهای اخیر مقامات آمریکایی درباره رقابت با چین طولانی و علنی صحبت کردهاند. فوریه 2023، جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا در سخنرانی جلسه مشترک مجلس نمایندگان و مجلس سنای کنگره، موسوم به سخنرانی وضعیت کشور آمریکا اعلام کرد، آمریکا به دنبال رقابت است نه درگیری با چین؛ اما برخلاف تمام سخنرانیها، نشستهای خبری و میزگردها، قانونگذاران آمریکایی مستقیماً به یک سؤال اساسی پاسخ ندادهاند: از این رقابت به دنبال چه نتیجهای میگردند؟ در مواقعی که با این سؤال تحتفشار قرار میگیرند، اغلب نتایجی را برجسته میکنند که آمریکا امیدوار است از آنها اجتناب کند: یک جنگ سرد جدید یا حتی بدتر از آن، یک جنگ داغ. در محافل خصوصی هم میگویند که هدف متمایل کردن موازنه قدرت جهانی به سمت آمریکا و متحدانش تا جایی که امکان دارد.
خطرناک است که هیچ چشمانداز قانعکنندهای از موفقیت برای استراتژی آمریکا با چین وجود ندارد. اول، اگر مردم آمریکا از هدف استراتژی کشورشان خبر نداشته باشند، احتمال بسیار کمی وجود دارد که از آن سیاست آمریکا حمایت کنند یا برای خدمت به آن حاضر به فداکاری باشند. نبود چشمانداز همچنین خلائی را ایجاد میکند که در آن رهبران عوامفریب میتوانند رقابت را در چارچوب شرایط قومیتی شکل دهند، بذر بیگانههراسی و نژادپرستی را بکارند و ساختار اجتماعی کشور را پارهپاره کنند. به همین ترتیب، چارچوببندی رقابت با شرایط اگزیستانسیالیستی یا وجودی، آمریکا را به سمت دنبال کردن سیاستهای سقوط چین سوق میدهد و درعینحال خطر و آسیبهایی که براثر چنین استراتژی برای خود ایجاد میکند را پنهان میکند. نبود یک هدف واضح همچنین بزرگترین مزیت آمریکا در رقابت طولانیمدت با چین را به خطر میاندازد: انسجام شبکه جهانی متحدان و شرکایش. دولتهای همسو با واشنگتن زمانی که از مقصد مطلوب استراتژی آمریکا خبر نداشته باشند، از همراهی طفره میروند. آنها نمیخواهند در تله تقابلی با چین گیر بیفتند که آمریکا ناگهان تغییر مسیر میدهد و کشورهایشان را در معرض خطر تلافی پکن قرار میدهد. برای غلبه بر این محدودیت، واشنگتن نیاز دارد هدفی را برای چین مشخص کند که از حمایت داخلی بادوامی برخوردار است و با اولویتهای شرکای خارجیاش سازگار باشد تا آنها بتوانند جهتگیری سیاست آمریکا و منطق پیشبردی آن را پیشبینی کنند. برخلاف عدم توانایی ظاهری رهبران آمریکا یا عدم تمایل به بیان آن، توضیح هدف درست نسبتاً کار آسانی است: هدف واشنگتن باید حفظ یک سیستم بینالمللی کارآمد باشد که از امنیت و رفاه آمریکا حمایت میکند و برای آن باید بهجای انزوا چین را هم دخیل کند.
هرگونه تلاش از سوی آمریکا برای سقوط دولت چین نتیجه عکس خواهد داد. چنین اقدامی آمریکا را از شرکایش دور میکند چون تقریباً هیچکدام از آنها علاقهای به دنبال کردن چنین اقدامی ندارند. از سوی دیگر چنین اقدامی رهبران آمریکایی را نسبت به آگاهی از محدودیتهای قدرت نفوذشان بهطور خطرناکی ساده نشان میدهد: چین آنقدر قوی هست که آمریکا نمیتواند به آن حمله کند یا رژیم را تغییر دهد و عکس آن نیز صدق میکند. بااینحال سؤال اینجاست که بااینکه رهبران پکن متقاعد شدهاند آمریکا درنهایت به دنبال نابودی کمونیسم چینیهاست آیا چین تمایلی به داشتن رابطه نشان میدهد یا نه. رهبران چین هرگز علناً از هیچ استراتژی آمریکایی استقبال نخواهند کرد. آنها از تلاشهای واشنگتن برای حفظ قدرت بازدارندگی نظامی و پیشرفت فناوری خوششان نمیآید و بهدنبال تضعیف ویژگیهای لیبرالی نظام بینالمللی کنونی بهویژه اهمیت آن به آزادی فردی فراتر از ثبات اجتماعی خواهند بود.
3) توقف تداوم تظاهر به عدم درگیری ایدئولوژیک
آمریکا نشان داده که تحملش در عرصه تجارت، سلامت جهانی، تغییر اقلیم و کنترل تسلیحات در تقبل الزامات و محدودهای اعمالشده از سوی نظم کنونی رو به کاهش رفته است. چین همچنین بهدنبال استفاده از قدرت روزافزون خود برای اصلاح المانهای سیستم موجود است که برای شکل غیرلیبرال حکمرانیاش تهدیدآمیز است. پکن قاطعانه از هرگونه مداخلهای در آنچه امور داخلی خود تعریف میکند، جلوگیری میکند. چین میخواهد قدرت هدفمحور دموکراسیهای پیشرفته را تنزل دهد و در تنظیم استانداردهای بینالمللی پیشرو باشد. چین همچنین در جهت ایجاد وابستگی بیشتر اقتصادی جهان به محصولات و خدماتش حرکت میکند و میخواهد توازن قدرت نظامی را به نفع خود تغییر دهد. قانونگذاران آمریکایی برای حمایت از اصلاحاتی که میتواند به نجات سیستم کنونی کمک کند، با گزینههای سختی روبهرو خواهند شد. اگر چین درنهایت از ماندن در سیستم امتناع کند و در عوض از منابع خود برای ایجاد یک بلوک ضدغرب بهمنظور مخالفت با نظام بینالمللی استفاده کند، آنوقت آمریکا از بقیه کشورهای جهان میخواهد پکن را مقصر چندپارگی سیستم (system’s fragmentation) بدانند. با سیستم بینالمللی موجود با تمام نقصهایی که دارد به عدم وقوع درگیری میان قدرتهای بزرگ کمک کرده و در دهههای پس از جنگ جهانی دوم این امکان را برای میلیونها نفر در سراسر جهان فراهم کرده تا از فقر خارج شوند. اگر چین تصمیم بگیرد این موضوع را تضعیف کند، باید هزینه حیثیتی آن را بپردازد.
در این استراتژی آمریکا بدیهی نیست که چین بهعنوان یک ذینفع مسئول ظهور کند یا اینکه رابطه آمریکا و چین بهشدت رقابتی شود. هیچ دلیلی برای امید وجود ندارد که توسعه اقتصادی بیشتر منجر به اصلاحات سیاسی چین شود. این رویکرد، چین را همانگونه که هست میپذیرد: بازیگری تهاجمی (aggressive)، سرکوبگر (repressive) و بهصورت گزینشی تجدیدنظرطلب (selectively revisionist) درصحنۀ جهانی. پیروی از این راه اما از عطش چین برای شناخته شدن بهعنوان یک قدرت اصلی که در امور جهانی حرفی برای گفتن دارد را برطرف میکند. درواقع پررنگتر کردن گزینه برای پکن است: چین میتواند از پذیرش گسترده صعود ادامهدار خود لذت ببرد اگر در حفظ و سازگاری با سیستم موجود سرمایهگذاری کند یا میتواند از نظم خارج شود و چندپاره شدن آن را تسریع کند. تحت سناریوی دوم، چین میتواند به رهبر بلوکی از کشورهای درحالتوسعه که دارای قدرت کمتری هستند، تبدیل شود و با گروهی از کشورهایی مقابله کند که ازنظر ایدئولوژیک همسوترند و توسط دموکراسیهای توسعهیافته رهبری میشوند.
رایان هاس؛ مدیر پیشین حوزه چین، تایوان و مغولستان در شورای امنیت ملی آمریکا و یکی از تحلیلگران مؤسسه بروکینگز، در مطلبی منتشره خود در مجله فارنافرز معتقد است که. آمریکا برای مهار چین باید بهجای انزوای پکن، بهدنبال حفظ نظم جهانی فعلی با مشارکت بیشتر چین بهعنوان یکی از رقبای بسیار نزدیک به آمریکا باشد. آمریکا برای رسیدن به این هدف نیاز به همراه کردن کشورهای همسو با خود دارد تا چین را از تقویت یک بلوک ضد غرب منصرف کند. امروز، هدف واشنگتن باید گیر انداختن چین در یک سیستم جهانی باشد که رفتار بین دولتها را تنظیم کند و پکن را به این نتیجهگیری برساند که بهترین راه درک جاهطلبیهای ملیاش، عمل کردن در چارچوب قوانین و هنجارهای موجود است. حفظ یک سیستم جهانی کارآمد که چین را هم شامل شود کار ساده و راحتی نیست. واشنگتن در سالهای اخیر نسبت به تقویت سیستم موجود که نقش بزرگی در طراحی آن داشته، بهطور فزایندهای عملکرد دوگانهای داشته است. اگر نتواند حضور چین را در این سیستم تحمل کند، نمیتواند پایبندی این کشور به سیستم کنونی را هم حفظ کند.
ازنظر او سیاستگذاران آمریکایی بهجای اتکا به تجربیات پیشین سیاست در زمینه حمایتگرایی و سیاستهای صنعتی، نیاز دارند راههای مبتکرانهای پیدا کنند که سیستم جهانی امروز بیشتر برای منافع آمریکا باشد، نگرانیهای شرکای آمریکا را برطرف کند و چین را تشویق کند در کنار آنها باقی بماند. بهترین رهبران جهان شرکایی مشتاق دارند، کسی آنها را بهزور وادار به همراهی نکرده است. هر چه آمریکا بتواند برای دیدگاه خود حمایتهای بیشتری جلب کند، تجزیه و چندپارگی سیستم برای چین هزینهبرتر و خطرناکتر خواهد شد. بسیاری از شرکای آمریکا چالشی که چین ایجاد میکند را درک میکنند اما باید با مشکلات امروزی بیشتری مانند کاهش اثرات تغییرات آبوهوایی، تأمین مواد غذایی کافی برای جمعیت، ایجاد فرصت برای توسعه اقتصادی و تقویت امنیت بهداشت و سلامت مبارزه کنند. تا زمانی که آمریکا نتواند حمایتهای مالی چین و دیگر قدرتهای توانمند را برای رسیدگی به این چالشها جلب کند، مقصر شکست در رهبری خواهد بود. بههمین ترتیب سیاستگذاران آمریکایی برای متقاعد کردن چین برای سرمایهگذاری در راهحلهای چندجانبه وظیفه سنگینی دارند حتی بااینکه پکن اغلب ترجیح میدهد کمکهایش را بهطور دوجانبه در اختیار قرار دهد تا بتواند از قدردانی بیحدوحصر کشورهای دریافتکننده لذت ببرد. واشنگتن همچنین باید با پکن همکاری کند تا معیارهای قابلقبول رفتاری را در فضاهای غیرقابلکنترل یا کمتر کنترلشده برقرار کنند. مثلاً این دو کشور باید توافق کنند از فعالیت در فضا که زبالههایی در مدار زمین ایجاد میکند، امتناع کنند. به همین ترتیب آنها در طول زمان بهسوی معیارهایی پیش میروند که مخالف استفاده از جنگافزارهای ضد ماهوارهای در لایههای جوی زمین است. هم آمریکا و هم چین از اعمال محدودیتها برای استفاده از سیستمهای تسلیحاتی خودکار مجهز به هوش مصنوعی در درگیریها بهره خواهند برد. برای هماهنگی و هوشیاری از این نتیجه احتمالی، واشنگتن باید هماهنگی خود را نهفقط با کشورهای دموکراتیک در اروپا و آسیا بلکه با ائتلاف گستردهای از کشورها تا جای ممکن عمیقتر کند. هدف ایزوله کردن یا محاصره چین نیست بلکه این است که از هرگونه تصور اشتباهی که پکن میتواند در تشکیل یک ائتلاف ضد غربی منسجم موفق باشد و میتواند توسعه و نیازمندیهای امنیتی چین را تأمین کند، جلوگیری شود.
اما چند فاکتور میتواند پکن را با بیمیلی به سمت پذیرش هدایت کند. رهبران چین در محافل محرمانه میگویند که آمادگی تقبل مسئولیت توسعه و رهبری یک سیستم بینالمللی جایگزین را ندارند. پکن مایل است نظم بینالمللی موجود را بهگونهای تحتفشار قرار دهد که به نفع منافع چین باشد. رهبران این کشور معتقدند که باید قدرت بیشتری داشته باشند. به اینها اصلاحات گفته میشود نه بازبینی کلی. آنچه مسکو و پکن را متمایز میکند این است که مسکو آماده است تا بهعنوان یک قدرت نظامشکن عمل کند درحالیکه پکن همراهی نمیکند، حداقل تا الآن. صعود چین از اواخر سالهای 1970 با تصمیم برای ادغام با جهان و حمایت از نهادهای زیربنای نظم جهانی همزمانشده است. اگر چین همچنان اصرار داشت در دوران ایزولاسیون مائو باقی میماند، پیشرفتهای قابلتوجه اقتصادی و اجتماعی کشور طی 4 دهه گذشته امکانپذیر نمیشد. اهداف توسعه ملی چین در دهههای آینده همچنین به شبکههای باقیمانده در داخل یک سیستم بینالمللی فراگیر بستگی دارد که دسترسیاش به سرمایه خارجی، فناوری و بازارها را حفظ میکند. دا وی، یکی از پژوهشگران روابط بینالملل پیشرو در چین مینویسد که سقوط یک سیستم بینالمللی یا تجزیه آن توانایی چین برای مدرنیزهسازی را از بین میبرد.
بسیاری از کارشناسان ارشد چین نیز بر این نکته تأکید میکنند. صندوق بینالمللی پول هم همینطور. این سازمان هشدار داده است که تجزیه شدید اقتصاد جهان میتواند تقریباً 7 درصد از بازده جهانی را کاهش دهد. ازآنجاییکه چین بزرگترین قدرت تجاری جهان است، تحت چنین سناریویی بیشتر از کشورهای دیگر آسیب میبیند. پس حتی بااینکه رهبران چین بهوضوح خواهان شناسایی و فضای مانور بیشتری در سیستم بینالمللی کنونی هستند، آنها باید با این حقیقت دستوپنجه نرم کنند که هرگونه شکنندگی در بلوکهای رقیب به رهبری آمریکا و چین، پکن را در یک نقطهضعف عمیق قرار میدهد. در چنین سناریویی، آمریکا احتمالاً گروهی را تشکیل میدهد که ازنظر ایدئولوژیکی با اقتصادهای بزرگ همسو هستند. آنها بسیاری از فناوریها و تواناییهای نظامی پیشرفته را رهبری میکنند و چین با گروهی از کشورهای درحالتوسعه باقی میماند که ازلحاظ ایدئولوژیک متفاوتاند و توانایی فناوری و نظامی کافی را ندارند.
روشنسازکلام: جهان بزرگتر از پنج است
یکی از راههای پیشروی آمریکا تشویق قدرتهای نوظهور میانی و سازمانهای منطقهای برای پیشرو شدن در پاسخهای جمعی به برخی از مشکلات جهانی است. تصور اینکه آمریکا و چین هر دو از پروژهای به رهبری اتحادیه آفریقا برای گسترش دسترسی به آموزش فناوری حمایت میکنند آسانتر است تا اینکه تصور کنیم هرکدام از پروژهای به رهبری دیگری حمایت میکند.
نفسهای نظم جهانی پس از جنگ سرد به شمارش افتاده؛ اما نظم جدید هنوز متولد نشده است. رقابت فزاینده ژئوپلیتیکی بین آمریکا و چین باعث شده خیلیها تصور کنند که با وقوع یک جنگ سرد جدید، نظم جهانی جدید فوراً ظاهر میشود. از دیدگاه آنها رقابت در اصل میان دو ابرقدرت هستهای خواهد بود که نظم جهانی را در تمام کشورهای جهان تعیین میکنند. تلاشهای جو بایدن؛ رئیسجمهور آمریکا، برای تقسیم جهان به دموکراسیها و اتوکراسیها طبیعتی را فاش میکند که با چالش جهانی کنونی مانند چالش پیشین مبارزه شود. تبعات این امر میتواند جدایی بزرگی باشد که پایان وابستگی متقابل اقتصادی چین و آمریکا را رقم زند و کشورها بر اساس ایدئولوژی به حامیان این دو بلوک تقسیم شوند. هم آمریکا و هم چین تصور میکنند در چنین نظم جهانیای، اروپا بهسادگی خود را بهعنوان بخشی از غرب و قدرتهای میانی با آمریکا همسو میکند. در سالهای طولانی جنگ سرد، بیشتر کشورها حق انتخاب کمی جز همسو کردن خود با یک بلوک یا دیگری داشتند. حتی آن کشورهایی که توانستند هیچ طرفی را انتخاب نکنند، هویت خود را در ارتباط با چالش مرکزی جنگ سرد، یعنی تشکیل «جنبش غیرهمسو» (non-aligned movement)، تعریف کردند.
به گزارش شورای اروپایی روابط خارجی (strategic interdependence) در مورد رویکرد جدید در دنیای قدرتهای متوسط (new approach in a world of middle powers)، دنیای امروز اما شبیه سال 1945 نیست. وقوع جنگ سرد جدید یا در کل وقوع جنگ واقعی یک احتمال است اما سرنوشت جهان نیست. ابرقدرتهای امروز، همانطور که قدرت بسیاری دارند، از میزان تسلطی که آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در آستانه جنگ سرد داشتند، برخوردار نیستند. سال 1950، آمریکا و متحدان اصلیاش (کشورهای عضو ناتو، استرالیا و ژاپن) و جهان کمونیست (اتحاد جماهیر شوروی، چین و بلوک شرق) رویهمرفته 88 درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میدادند. امروز، این کشورها در کل 57 درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میدهند و تمام آنها باید با بازیگران جدید در زمینههای نوظهور قدرت مانند فناوری و آبوهوا رقابت کنند. هزینههای دفاعی کشورهای غیرهمسو تا اواخر سالهای 1960 ناچیز بودند (حدود یک درصد از کل جهان) اما حالا به 15 درصد رسیده و بهسرعت در حال رشد است. در مناطقی مثل خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین که آمریکا و ژاپن مدتها سرمایهگذاری کردهاند تا روابط استراتژیک خود را بسازند، هیچ بازیگری نمیتواند سلطه آشکار داشته باشد. علاوه بر آن، نه چین و نه آمریکا آن ایدئولوژی الهامبخش را ندارند که گروههای نخبه و عموم مردم را در دوران جنگ سرد مجبور به همسویی مطلق کرد. چین امروز بهعنوان یک ایدئولوژی کمونیستی ظهور کرده که عناصر کاپیتالیستی بسیاری در اقتصاد خود دارد. در این میان، سوءاستفادههای دوران تکقطبی جهان، بهویژه جنگ عراق و افراطوتفریطهای مستبدانه دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، دیدگاه سنتی آمریکایی از دموکراسی لیبرال بهعنوان یک ارزش جهانی را لکهدار کرده است. چین و آمریکا در رقابت برای برتری ژئوپلیتیکال درگیر شدهاند و تمایل دارند از تمام ابزارهای در دسترس استفاده کنند تا به آن پایان دهند؛ اما بدون یک ایدئولوژی برای مشخص کردن، متعهد و ملزم کردن بلوکها، کشورها میتوانند با راحتی بیشتر و بدون همسو کردن خود با یکی از آنها عمل کنند.
بنابراین قرار نیست رقابت میان بلوک به رهبری چین و بلوک به رهبری آمریکا نظم نوظهور جهانی را تعریف کند. سطح جدیدی از قدرتهای میانی نیروهای فعال بیشتری نسبت به دوران جنگ سرد پیداکردهاند. این کشورها در حال افزایش نفوذ خود در روابط بینالملل هستند و تمایل دارند از اهرم رقابت آمریکا-چین به نفع خود استفاده کنند یا در موارد بسیار آن را بهچالش بکشند. تصمیمات آنها در روابط با یکدیگر و بین ابرقدرتها بهطور گستردهای مشخص میکند که نظم جدید جهانی در کجای طیف دوقطبی تا چندپارگی قرار میگیرد. اگر این قدرتها بهصورت جمعی خود را با یک ابرقدرت همسو کنند، ممکن است یک تقابل دوقطبی داشته باشیم. در عوض اگر به دنبال استراتژیهای بیقاعدهتری مانند اجتناب از همسویی مطلق باشد، آنوقت دورنمای بینظمتری خواهیم داشت. این گزارش میگوید که قدرتهای میانی در حال تشکیل جهان چندپارهتری هستند که سیاست خارجی در آن با رویکردهای معاملاتی (اقتصادمحور) فزاینده ( increasingly transactional approach) تعریف میشود. این گزارش قدرتهای میانی را میتوان به 4 گروه تقسیمبندی کرده است:
(1) صلحبانان (the peace preservationists): در سراسر منطقه ایندوپسیفیک، فاکتور اصلی برای تغییر شکل نظم جهانی ظهور چین و تبعات سیاسی، نظامی و اقتصادی جهانی آن است؛ منطقهای که در آن رقابت سیستماتیک بین آمریکا و چین ملموس است؛ بنابراین بسیاری از کشورهای این منطقه محافظان صلح هستند؛ آنها بر مدیریت ظهور چین بهعنوان قدرت هژمونیک و اجتناب از جنگ متمرکزشدهاند. اندونزی شاید واضحترین مثال باشد. این کشور استراتژی سیاست خارجی خود را «مستقل و فعال» تعریف میکند و بر غیرهمسویی، بیطرف بودن و ثبات تأکید دارد. اندونزی احترام به استقلال ملی و تمامیت ارضی را در حالی ترویج میکند که بر نیاز به دیالوگ، همکاری و اجماع کلی میان کشورها تأکید دارد. اندونزی فعالانه در سازمانهای بینالمللی و پلتفرمهای مختلف شرکت میکند. این کشور یکی از حامیان قوی «اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا» است و نقش فعالی در دیپلماسی منطقهای دارد. سنگاپور یک مثال واضح دیگر است. سنگاپور ازنظر فرهنگی و قومی مشترکات بسیاری با چین دارد (حدوداً 75 درصد از جمعیت این کشور پیشینه قومی چینی دارند). ازنظر اقتصادی سنگاپور برای تجارت بهشدت به چین وابسته است اما آمریکا بزرگترین سرمایهگذار در این کشور است. سنگاپور در سیاست خارجی خود نسبتاً میزانی از استقلال را دارد. این کشور به تحریمهای غرب علیه روسیه پیوست، در حال آموزش نیروهای نظامی خود برای تایوان است و همواره یکی از نزدیکترین شرکای امنیتی آمریکا بوده است. دیگر قدرتهای منطقه مانند ژاپن، کره جنوبی و تایوان در واکنش به ظهور چین بیشتر از گذشته خود را با آمریکا همسو کردند تا بهمنظور اطمینان از منافع خود بتوانند نظم به رهبری آمریکا را حفظ کنند. درعینحال، بازیگران آسیای شرقی در روابط اقتصادی و فناوری خود به بازار چین بهعنوان بخشی از زنجیره تأمین بهشدت نیاز دارند.
(2) حصارکشان آمریکا (the America hedgers): این کشورها بهطور سنتی به دایره نفوذ آمریکا تعلق دارند. حالا اما تلاش میکنند با پیدا کردن شرکای جدید مانع از وابستگی بیشازپیش خود به آمریکا شوند. پتانسیل انرژی دو منطقه آمریکای لاتین و کشورهای حاشیه خلیجفارس بدان معنی است که آنها اهرم فزایندهای در روابط خود با قدرتهای بزرگ دارند. مداخلات تاریخی آمریکا، سیاست خارجی آمریکای لاتین را شکل داده است. در دوران جنگ سرد، آمریکا اغلب با آمریکای لاتین بهعنوان حیاطخلوت خود برخورد کرده است. زمانی که کشورهای منطقه کوچکترین نشانه به ایجاد رابطه با بلوک شوروی را نشان دهند، آمریکا مخالفت خود را بهشدت نشان میدهد. سیاستهای ناشی از مداخلات آمریکا و همچنین سیاستهای تند تعدیل اقتصادی «اجماع واشنگتن»، میراثی از رژیمهای خودکامه، جوامع چندقطبی و درگیریهای مدنی در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین را برجای گذاشته است. در سالهای اخیر، آمریکا و اتحادیه اروپا توجه خود را جای دیگری معطوف کردهاند، درحالیکه چین فعالانه روابط اقتصادی و سیاسی قوی را با کشورها و بازیگران آمریکای لاتین دنبال کرده و این منطقه را در ابتکار کمربند و جاده دخیل کرده است. روسیه نیز در این زمینه فعال بوده است. چین حالا یکی از بزرگترین مشتریان صادرات کشاورزی آمریکای لاتین و مواد معدنی مهم مانند مس و لیتیوم است. بااینوجود، اکثر کشورهای آمریکای لاتین به ارزشهای لیبرال دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد در غرب تمایل دارند؛ اما آنها مثل ژاپن و کره جنوبی خود را با قدرتهای غربی یا ائتلافهای امنیتی دائمالتاسیس همسو نکردهاند. واکنش آنها به جنگ در اوکراین هم نشاندهنده وابستگی آنها به ارزشهای غرب است و هم بیمیلی آنها به همسو شدن ژئوپلیتیکی. این کشورها اکثراً به سرکوب تهاجم روسیه در مجمع عمومی سازمان ملل رأی دادهاند اما درعینحال از تحریمهای غربیها حمایت نکردهاند چون آنها را فصل دیگری از درگیری شرق با غرب میدانند که اغلب نتیجهای جز تلفات جانبی نداشته است. مثال دیگری از حصاربانان آمریکا کشورهای شورای همکاری خلیجفارس مانند عربستان سعودی و امارات متحده عربی است که به ضمانتهای امنیتی طولانیمدت آمریکا مشکوکاند. آنها حالا اهداف خود را دارند و بهدنبال روابط اقتصادمحور با بازیگران مختلف جهان در آنچه بهعنوان نظم چندقطبی تصور میکنند، هستند. هم عربستان و هم امارات بهطور فزایندهای خود را بازیگران عمدهای میدانند که دیگر نیازی ندارند از سوی قدرتهای خارجی دیکته شوند.
(3) رؤیاپردازان پسااستعماری (the post-colonial dreamers): این گروه شامل مستعمرات پیشین در آفریقا و آسیای مرکزی است که مانند حصاربانان آمریکا تلاش میکنند با ایجاد روابط با کشورهای دیگر برای همیشه از یوغ اربابان استعماری سابق خود خارج شوند. برخی از آنها مدتها کشورهای غیرهمسو بودهاند و در حال بازآفرینی خود برای دوران جدید. دیگران برای اولین بار برای بیطرفی تلاش میکنند. برخلاف حصاربانان آمریکا بسیاری از رؤیاپردازان پسااستعماری استطاعت کافی برای بهچالش کشیدن اربابان پیشین خود را ندارند. دیدگاه غالب در کشورهای آفریقایی این است که نظم جهانی کنونی بیانی از دینامیکهای عمیقتر و ناعادلانهتر قدرت است. بحرانهای چندگانه جهانی مانند همهگیری کرونا و فوریت آبوهوایی بیشتر از همه آفریقا را تحت تأثیر قرار داده است. برخلاف کشورهای توسعهیافته، کشورهای آفریقایی فقیر گزینه افزایش بدهی ملی یا بستههای کمکی بهمنظور کنترل بحرانهای جهانی را ندارند. درنتیجه آنها به دریافت کمکهای بینالمللی از تمام متحدان خود بهشدت نیاز دارند. کشورهای آفریقایی برای افزایش خودکفایی خود در بحرانهای آینده نیاز دارند متحدان کنونی خود را حفظ و متحدان جدیدی را جذب کنند. استراتژی اولیه آنها برای تقویت قدرت خود، تقاضا برای نمایندگی بیشتر در ارگانهای پیشرو و چندجانبه حکمرانی جهانی است چون آنها معتقدند آفریقا در این نهادها بهخوبی دیده نمیشود و آوردهای برای قاره خود ندارد. رهبران کشورهای آسیای مرکزی وابستگی شدیدی به استقلال و حاکمیت ارضی دارند که کشورهایشان پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی بهدست آورده اما در بیان آن مشکلاتی دارند. وابستگی آنها به استقلال کشور توضیح میدهد که چرا هیچکدام از آنها از حمله روسیه به اوکراین حمایت نکردهاند. فقط قزاقستان و ازبکستان بهصراحت از جنگ روسیه فاصله گرفتهاند، اما هیچیک از کشورهای منطقه بهرغم وابستگی تاریخی خود به روسیه به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل در محکومیت جنگ رأی منفی ندادند. آنها یا رأی ممتنع دادند یا در رأیگیری شرکت نکردند. کشورهای آسیای مرکزی زیرساختهای خود را از دوران شوروی به ارث بردهاند که در وصل کردن آنها به بقیه کشورهای جهان نقش مؤثری به روسیه داده است؛ بنابراین قدرت گرفتن آنها به معنی جذب بازیگران جدید است که آمادهاند برای تنوعبخشی به اقتصاد خود سرمایهگذاری کنند. سرمایهگذاریهای چینیها بهویژه در ایجاد زیرساختهای جدید کاربردی بوده است که به کشورهای آسیای مرکزی اجازه داد وابستگی سنتی خود به روسیه را خنثی کنند. همکاریهای بینالمللی آنها شامل برقراری روابط با ترکیه، کره جنوبی و کشورهای حاشیه خلیجفارس بوده است.
(4) قدرتهای چنددلبر (the polyamorous powers): برخلاف حصاربانان آمریکا و رؤیاپردازان پسااستعماری، قدرتهای چنددلبر برای دفاع از استقلال خود در برابر هیچ کشور بخصوصی تلاش نمیکنند. همانند قدرتهایی که خط سیر صعودی مشخصی دارند، آنها از نقش خود در نظم جدید جهانی بهاندازه کافی اطمینان دارند و برای ورود به رابطه با هر نوع شریکی خوشحالاند. مثلاً ترکیه با غرب رابطه خود را دارد درحالیکه هند کاملاً هیچ پیوندی ندارد و هر دو از بازی در این میدان خوشحالاند. در کل، ترکیهای که از غرب عبور کرده با نظم کنونی جهانی مشکل دارد. احساس میکند استقلال کشور و نگرانیهای امنیتی از نهادهای جهانی باید شناختهشدهتر باشد و برتری آمریکا در نظم جهانی بهطور فزایندهای ناخوشایند است. این همان دلیلی است که رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه دشنامهای مخفیانهای را نثار غرب میکند و شعارزده از نظم جهانی انتقاد میکند: «جهان بزرگتر از پنج است» (the world is bigger than five) رهبری ترکیه میخواهد تغییراتی را در سیستم سازمان ملل ایجاد کند و معتقد است که میتواند نقش رهبری سیاسی را برای لیگ محرومان بازی کند که شامل بسیاری از کشورهای خاورمیانهای، آسیای مرکزی و کشورهای آفریقایی است که روابط اقتصادی، سیاسی یا خویشاوندی را با آنکارا ایجاد کردهاند. درعینحال ترکیه برای بخش زیادی از دوران پس از جنگ بخشی از غرب بوده است. از اوایل دهه 1950 در نهادهای یورو-آتلانتیک خود را جاساز کرده و یکی از اعضای مؤسس شورای اروپا و یکی از اعضای فعال در ناتو و نامزد عضویت در اتحادیه اروپا بوده است.
در این گزارش تعریف گستردهای از قدرتهای میانی آمده که شامل کشورهای متنوعی ازجمله هند، برزیل، عربستان سعودی، ژاپن، قزاقستان، آفریقای جنوبی و ترکیه میشود تا این حقیقت را بازتاب دهد که بازیگران بسیاری در حال شکلدهی نظم جدید جهانی به روشهای مختلف هستند. در کل، آنها حتی یک مشخصه مشترک ندارند که آنها را بهعنوان یک گروه تعریف کند؛ بهجز رویکرد سیاست خارجی با هدف به حداکثر رساندن قدرت خود بهجای پذیرفتن هر نوع ایدئولوژی خاص. آنها اغلب این هدف مشابه از قدرت فزاینده را با استفاده از استراتژیهای کاملاً مشخص دنبال میکنند. مثلاً در زمینه جنگ روسیه در اوکراین، نگرانی از حق حاکمیت، همسویی و ناهمسویی قدرت میانی با غرب بسته به استراتژیشان مشخص میشود؛ بنابراین پیشنیاز درک نظم جهانی آتی یا بینظمی، درک کامل از بازیگران قدرتهای میانی گوناگونی است که به آن بستگی دارند. تصویری که از چنین تحلیلی بیرون میآید تصویر یک جهان دوقطبی یا حتی نظم چندقطبی بهخوبی تعریفشده، نیست. برخی از قدرتها استراتژی سیاست خارجی خود را علیه ابرقدرتها تعریف میکنند. سنگاپور، اندونزی، ژاپن، کره جنوبی و دیگران متمرکزشدهاند تا برای حفظ ثبات، مانع از تبدیلشدن چین به یک قدرت هژمونیک شوند. از سوی دیگر بسیاری از کشورها در آمریکای لاتین یا در حاشیه خلیجفارس که مدتهای طولانی در دایره نفوذ آمریکا قرار داشتند، حالا تلاش میکنند از طریق تشکیل روابط با قدرتهای مختلف و بهویژه چین مانع وابستگی شدید شوند؛ اما قدرتهای میانی استراتژیهای سیاست خارجی خود را فقط در مقابل ابرقدرتها تعریف نمیکنند. مشخصه اصلی تفکر استراتژیک در کلونیهای پیشین و کشورهای پیشین عضو اتحاد جماهیر شوروی این بود که چگونه با ایجاد روابط با دیگران روابط را با حامیان پیشین خود کمتر کنیم. برخی از این کشورها مانند مصر برای طولانیمدت کشورهای ناهمسو بودهاند و در حال بازسازی جایگاه خود در دوران جدید؛ دیگران مانند کشورهای آسیای مرکزی برای اولین بار دارند روابط ناهمسو ایجاد میکنند. در این میان، بازیگران عملگرا مانند هند و ترکیه با هدف دوستی با همه و نبودن رعیت کمی انگیزه میگیرند.
ازنظر این گزارش البته اروپاییها از این تحلیل جدا هستند. بسیاری از کشورهای اروپایی بهنوبه خود قدرتهای قابلتوجهی هستند و اتحادیه اروپا در کل پتانسیل رقابت تقریباً برابر با چین یا آمریکا را دارد؛ اما اتحادیه اروپا یک کشور-ملت نیست و نمیتواند آن پتانسیل را در وضعیت نهادی کنونی درک کند. رمز واژههای مختلف در بروکسل مانند «استقلال استراتژیک» (strategic autonomy)، تمایل برای استقلال بیشتر از آمریکا در امتداد خطوط قدرتهای میانی را ثابت میکند. برخلاف قدرت پنهان کشورهای عضو اتحادیه اروپا، اما آنها در استراتژیهای سیاست خارجی خود هماکنون بهشدت به واشنگتن وابستهاند. این موضوع البته نشاندهنده ارزشهای مشترک اروپا و روابط تاریخی با آمریکاست. همانطور که جنگ در اوکراین ثابت کرده است، روابط ترنسآتلانتیک برای دفاع از اروپا مهم است. لفاظیهای اروپاییها بهطور گستردهای نشاندهنده وابستگی عمیق و ادامهدار به نظم به رهبری آمریکا یا حتی نوعی نوستالژی است. اروپاییها در تعریف تعامل خود با قدرتهای دیگر بیشترین اتکای را به ایده آمریکاییها درباره نظم مبتنی بر قوانین و مبتنی بر ارزشهای لیبرال دارند. این روایت که بیشتر بر اساس ارزشهای اروپایی است تا منافع، روندی را در بسیاری از دیگر مناطق جهان بهجای میکشد. اتحادیه اروپا را در برابر چالشهایی قرار میدهد که در سیاست واقعی خود آنچه میخواهد را عملی نمیکند، بهویژه در زمینههایی مانند مهاجرت و قیمت کربن و همچنین نمیتواند با این واقعیت کنار بیاید که این تنها قدرتهای بزرگ نیستند که نقش مهمی را در تعریف نظم جدید جهانی بازی میکنند. اتحادیه اروپا وابستگیهای متقابل پیچیدهای با بازهای از بازیگران دارد. وقتی صحبت از انرژی میشود، جدایی کامل از وابستگی متقابل با روسیه یکی از اصلیترین مشکلات است. برای تأمین فلزهای زمینی کمیاب و دیگر مواد معدنی که برای گذار به انرژیهای پاک حیاتی هستند، اروپا نیاز دارد چین را در نظر بگیرد و بهطور همزمان با آن رقابت کند. درعینحال، مواقعی خواهد بود که اروپا منافع خود را متفاوت از آمریکا تعریف میکند. اینکه بتواند بهعنوان یک بازیگر سازنده در شکلدهی به نظم جدید جهانی ظهور کند بیشتر به تمایل سیاسی کشورهای عضو بستگی دارد که با یکدیگر همکاری کنند بهجای اینکه وابستگیهای متقابل پیچیده را مدیریت کنند. آنها باید در دوران تغییر جهت چشمانداز ژئوپلیتیکی، رویکرد راهبردیتری را برای محافظت از منافع خود به روشی که دیگر قدرتهای میانی عمل میکنند، پیش بگیرند. اروپاییها نباید آمادگی خود را برای سناریویی جدید از جنگ سرد محدود کنند چون تمام قدرتهای میانی در حال آمادگیاند و نظم پیچیدهتری را شکل میدهند.
آنها به روابط مشارکتی با بازهای از قدرتهای دیگر مانند اتحادیه اروپا علاقه دارند. تسلیحاتی کردن مدیریت مهاجران (weaponisation of migration management) بهوسیله ترکیه، تونس، مراکش و بازهای از دیگر کشورهای آفریقایی برای دریافت امتیاز از اروپا بر میزان تغییر توزیع قدرت تأکید میکند. برای ایجاد رویکرد راهبردیتر برای وابستگی متقابل، اروپاییها میتوانند درسهای بسیاری از قدرتهای میانی یاد بگیرند که در حال شکلدهی نظم جدید هستند.