نهضت ملی شکت خورد تا مصدق قهرمان بماند

تاریخ : 1402/05/28
Kleinanlegerschutzgesetz, Crowdfunding, Finanzierungen
حقوق نفت و گاز
نمایش ساده

گزیده جستار: نام فاستر دالاس به‌عنوان قهرمان جنگ سرد در صفحات تاریخ آمریکا ثبت شد و نام او همچنان بر هر هواپیمایی که از بزرگ‌ترین فرودگاه واشنگتن پرواز می‌کند یا در این فرودگاه فرود می‌آید در اذهان تداعی می‌شود.

اين نوشتار در تاريخ بیست‌وهشتم مرداد‌ماه ۱۴۰۲ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.

 

نهضت ملی شکت خورد

تا مصدق قهرمان بماند

 

 

نزدیک به هفت دهه از روزی می‌گذرد که رادیو تهران قطع شد و ناگهان شخصی پشت میکروفون فریاد زد «دولت مصدق سقوط کرد»! کودتایی که با برنامه آمریکا و برخی عوامل داخلی وابسته به دربار پهلوی شکل‌گرفته بود تا نتیجه سال‌ها مبارزه ملتی مظلوم برای ملی کردن نفت را از بین ببرد.

بازخوانی چندباره آن، تحلیل نادرست از روابط درونی نظام سلطه با نظم بین‌الملل و از بین رفتن سرمایه‌های داخلی در آینده را کاهش می‌دهد. هنری کیسینجر یک‌بار به‌طعنه گفت: «ممکن است دشمن آمریکا بودن خطرناک باشد؛ اما دوست آمریکا بودن کشنده است» (It may be dangerous to be America's enemy; but to be America's friend is fatal). نگارنده معتقد است این قاعده در رابطه با همه اعضاء و اجزای نظام سلطه به مدیریت پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد (آمریکا، بریتانیا، فرانسه، چین و روسیه)، ساری و جاری است. باید توجه داشت منافعی که نظام سلطه با سایر کشورها تعریف می‌کنند بر اساس تضاد منافع مقطعی بین خودشان است که در هرلحظه این منافع با منافع کلان‌تر بین خودشان قابل معامله است.

بعد از کودتا 28 مرداد 1332 غلامحسین صدیقی وزیر کشور او گفت: «وقتی کودتا شد من پیش مصدق بودم، گفتم خیلی بد شد». مصدق گفت: «اتفاقاً خیلی خوب شد؛ از حالا به بعد می‌گویند مصدق را آمریکا و انگلستان برکنار کردند و نه مجلس». این یعنی مصدق بدش نمی‌آمد از حادثه‌ای که اتفاق افتاد و او می‌دانست آمریکا علیه او توطئه می‌کرد و می‌خواست مشخصاً به دست قدرتی به نام آمریکا برکنار شود. علی‌اکبر رنجبر کرمانی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر و مترجم کتاب‌های تاریخی، می‌گوید که «این نکته که مصدق بسیار مایل بود این‌طوری کار را تمام کند را شاید برای اولین بار دریکی از کتاب‌های جلال آل احمد دیدم، نمی‌دانم در غرب‌زدگی یا در خدمت و خیانت روشن‌فکران می‌گوید که مصدق  برکناری خودش را زرنگانه بست بیخ ریش آمریکا»! وی ادامه می‌دهد که: «رسول‌الله (ص) از قضاوت تاریخ نمی‌ترسید و تکلیف الهی خود را انجام می‌داد. امثال مصدق اما حاضرند یک ملت شکست بخورد؛ اما مصدق قهرمان باشد. آقای کاشانی یک روز قبل از کودتا در نامه‌اش به مصدق می‌گوید شما حاضرید نهضت را به شکست بکشانید؛ اما قهرمانانه کنار بروید. این کار را مصدق در 30 تیر هم کرده بود؛ وقتی استعفا داد می‌خواست در اوج محبوبیت و در اوج قهرمانی کنار برود و در تاریخ بگویند یک شخصی پیدا شد بنام مصدق که داشت این کارها را می‌کرد و ارتجاع و دربار و انگلستان برکنارش کردند. این برای مصدق بس بود؛ ولی نهضت و ملی شدن نفت چه می‌شد و انقلابی که در جهان برپاشده بود چه می‌شد؟ وقتی به مهمانی می‌روید دوست دارید که از شما پذیرایی کنند. مصدق به مهمانی تاریخ آمده بود و می‌خواست پذیرایی شود و پذیرایی هم شد و بازهم می‌شود. البته مردی به این پاکی را هم تاریخ پذیرایی می‌کند و حقش هم هست که پذیرایی بشود». اعضای جبهه ملی پس از کودتا حتی یک اعلامیه هم ندادند. پس از کودتا در منزل آیت‌الله زنجانی نهضت مقاومت ملی با حضور مذهبی‌ها تشکیل شد؛ اما ملیّون پای‌کار نیامدند و همان نهضت مقاومت ملی را هم ملی مذهبی‌ها پای‌کارش آمدند؛ کسانی مانند دکتر شیبانی  و مرحوم سحابی و ... که البته همان‌ها هم  جز چند تا اعلامیه کار دیگری نکردند و نهضت در سال 35 عملاً بی‌اثر و بی‌وجود شده بود. جبهه ملی‌‌ها پس از کودتا به دنبال زندگی و معیشت خود رفتند و منتظر ماندند تا آمریکا در سال 1339 و در دولت کندی، فضا را باز کند و آنان بتوانند جبهه ملی دوم را شکل بدهند. جبهه ملی دوم؛ یعنی اینکه جبهه ملی از 28 مرداد تا آن زمان فعالیتی نداشته است. در آن فاصله زمانی تنها حزب ایران فعالیت داشت که آنان هم حامی آیزنهاور بودند.

در بهمن 1330؛ حدود 5 ماه پس‌ازآنکه ملی شدن صنعت نفت ایران از طریق بازپس‌گیری میدان‌های نفتی جنوب کشور اجرایی شده بود، بانک جهانی؛ که در آن زمان خیلی کوچک‌تر از اکنون بود و با عنوان «بانک بین‌المللی برای بازسازی و توسعه» شناخته می‌شد، به هر دو طرف مناقشه پیشنهاد داد به‌عنوان میانجی میان آنان عمل کند، رویارویی کنونی را خاتمه دهد و درنتیجه آتش‌بس برقرار و زمان لازم برای رسیدن به یک توافق میان دو طرف حاصل شود. همایون کاتوزیان بر این نظر است که با نگاهی پسارویدادی اگر بانک جهانی موفق به چنین مداخله‌ای می‌شد با اجتناب از کودتای مرداد 1332 ایران مستقل و دموکراتیک می‌ماند و نتایج حاصله می‌توانست دوران‌ساز باشد. مصدق با رد پیشنهاد بانک جهانی، بزرگ‌ترین اشتباه دوران خدمتش را مرتکب شد. این اشتباهی بود که نهضت ملی ایران را سرانجام محکوم به شکست کرد و هزینه‌اش برای مردم ایران، استقلال و جنبش دموکراتیک آنان بسیار گران تمام شد. مصدق خود پی برد که از پیشنهاد بانک جهانی می‌تواند به‌عنوان شروع توافقی شرافتمندانه از موضع قدرت بهره برد و اگر پشتیبانی کامل همکارانش را می‌داشت با آن موافقت می‌کرد و به‌واقع در آستانۀ توافق قرار داشت. متأسفانه برخی مشاوران نزدیکش خاطرنشان کردند که حزب توده چنین توافقی را گواهی بر خیانت مصدق اعلام خواهد کرد و به‌اشتباه نتیجه گرفتند که حمایت مردمی دولت از بین خواهد رفت. ترکیبی از این مشاوره از سوی مردان دارای حسن نیت اما حقیقتاً بی‌کفایت، در کنار نگرانی ناموجه مصدق نسبت به از دست دادن محبوبیت، دلایل اصلی شکست این مأموریت بود (اندیشه پویا، شمارۀ 85، ص. 77). محمد سروری؛ دانشجوی پیشین مصدق در مدرسۀ حقوق سیاسی، قاضی برجستۀ بسیار محترم و همچنین وزیر دادگستری و کشور سابق بود که مصدق بعداً او را در سال 1331 به سمت ریاست دیوان عالی منصوب کرد، درباره دیدارشان به همراه ابوالقاسم نجم‌الملک با مصدق چنین می‌گوید: «ما به نخست‌وزیر گفتیم که ازنظر ما این پیشنهادی قابل‌قبول است؛ زیرا صنعت نفت دوباره به کار می‌افتد، وخامت شرایط بین‌المللی کاهش می‌یابد و فضای لازم تنفس برای هر دو طرف فراهم می‌شود تا به شکل مسالمت‌آمیزی برای رسیدن به توافق نهایی مذاکره کنند. مصدق گفت او شخصاً موافق است؛ اما به او گفته‌شده است که اگر بدون درج عبارت «از طرف دولت ایران» در توافق آن را بپذیرد مردم تصور خواهند کرد که او خائن و عامل خارجی است. نجم‌الملک که رک‌گویی‌اش مشهور بود گفت اگر مشکل اعتبار خود شماست، شما می‌توانید کنار بکشید و اجازه بدهید عضو برجستۀ دیگری از نهضت ملی؛ نظیر الهیار صالح، وارد شود و توافق را امضاء کند. ظاهراً این حرف نابجا تلقی شد و مصدق را ناراحت کرد» (همان منبع، ص. 79). پس از شکست این مأموریت، ابوالحسن ابتهاج که در آن زمان سفیر ایران در فرانسه بود از رابرت ال.گارنر؛ معاون وقت بانک جهانی، در پاریس دلیل شکست مأموریت بانک جهانی را پرسید. گارنر به او گفته بود: «زمانی که با حسیبی خداحافظی می‌کردم به او گفتم اکنون‌که این پیشنهاد را رد کرده‌اید چه راه‌حل جایگزینی مدنظر دارید او پاسخ داد بود که پیرمردی نورانی در خواب به من گفت که ما قطعاً پیروز خواهیم شد!» (همان). مصدق مذاکره با بانک جهانی را به کمیسیون مشترک مجلس و سنا ارجاع داده بود و در عمل، کاظم حسیبی؛ مهندس تحصیل‌کردۀ فرانسه و مسلمان متعصبی که چیز چندانی از سیاست و اقتصاد بین‌المللی نفت نمی‌دانست، به‌عنوان مذاکره‌کنندۀ اصلی بود که سرانجام میانجی پاسخ ایران شد. او باافتخار تائید می‌کرد که یک‌تنه رد پیشنهاد بانک را مدیریت کرده است (همان منبع، ص. 78). نیکلاس گرجستانی در کتاب جدید خواندنی‌اش در نتیجه‌گیری‌اش دربارۀ مداخلۀ بانک جهانی، می‌نویسد که «در نگاهی پسارویدادی، هر دو طرف را می‌توان به خاطر عدم انعطاف در این موضوع شماتت کرد. مصدق می‌توانست به‌شرط آنکه کنترل عملیات در دست شرکت ملی نفت ایران باقی بماند، بی‌طرفی بانک جهانی را بپذیرد. از سوی دیگر گفت‌وگوهایی که در خود بانک جهانی شد نشان می‌دهد که این امکان برای بانک جهانی وجود داشته است که عبارت‌پردازی هوشمندانه‌ای را برای رفع نگرانی‌های دو طرف پیدا کند». حتی با این فرض که چنین «عبارت‌پردازی هوشمندانه‌ای» را می‌شد پیدا کرد، واقعیت آن است که شکست این مأموریت به‌هیچ‌وجه آسیبی به بانک جهانی وارد نمی‌کرد؛ اما اصرار اصلاح‌ناپذیر ایران بر روی چند کلمۀ حقوقی از طرف دولت ایران درنهایت برایش زیان‌بار تمام شد (همان منبع، ص. 79).

محمدعلی رجائی، نخست‌وزیر شهید، در تاریخ 14 اسفند 1359 در سخنرانی خود در این رابطه گفته است که: «مردم ما وقتی در زمان مصدق کم‌کم رهبران سیاسی را شناختند و دیدند که آن‌ها قادر نیستند بُعد مذهبی خواسته‌هایشان را برآورده کنند، کم‌کم از آن‌ها سرد شدند و ما امروز باید در تحلیل حرکت مردم و نهضت ملی در آن زمان چگونگی مسئله رهبر و رهبری را مدنظر قرار دهیم؛ ما دیدیم که رهبران [سیاسی] در آن زمان قادر نبودند رودرروی طاغوت قرارگرفته و با او مبارزه کنند. زمینه دیگری که موجب شکست دکتر مصدق شد، این بود که او از افراد خائن و طاغوتی در کارها استفاده می‌کرد و وقتی به او گفتند فلانی خائن است، مصدق به‌عنوان اینکه تخصص دارد وی را بر سرکار قرار می‌داد و ما در آن زمان شاهد خیانت‌های افراد متخصص بی‌ایمان بودیم و به همین منظور امروز ما می‌گوییم کسانی که در مصدر کارهای کلیدی قرار می‌گیرند ابتدا باید فردی معتقد و مؤمن و مکتبی باشند، آنگاه متخصص». شهید رجائی در پایان سخنان خود از توجه بیش‌ازحد دکتر مصدق به مجامع بین‌المللی و قراردادهای بین‌المللی، به‌عنوان عامل دیگری از شکست وی یادکرد و گفت: «از مجامع بین‌المللی چیزی عاید ما نمی‌شود. وقتی من برای شرکت در سازمان ملل عازم بودم و خدمت امام رفتم و کسب تکلیف کردم، امام فرمودند از این مجامع چیزی عاید ما نمی‌شود».

همواره این فاتحان هستند که غنائم را از آن خود می‌کنند و سال 1332 (1953) این قانون همچنان پابرجا بود. بیشترین غنیمت نصیب شرکت‌های صنایع نفتی آمریکایی شد. از این سال به بعد صنعت نفت ایران به‌شدت لهجۀ آمریکایی به خود گرفت. جان قزوینیان در کتاب ایران و آمریکا تاریخ یک رابطه می‌نویسد چرچیل خیلی زود متوجه این مهم شد و درست شش روز بعد از انجام کودتا در جلسۀ هیئت دولت به وزرای خود هشدار داد: «حالا کار برای آمریکا خیلی آسان است تا با صرف مقدار اندکی پول تمام منافع و زحمات بریتانیا را که طی سال‌های طولانی در ایران به دست آورده است مال خود کند» و این دقیقاً همان چیزی بود که اتفاق افتاد. طی 25 سال بعد صنعت نفت آمریکا میلیاردها میلیارد از این ایران سود برد و اگر بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس به توصیه‌ها گوش سپرده و رفتار خود را تغییر داده بودند این پول هنگفت می‌توانست در دست آن‌ها باقی بماند. این شرکت تنها به لطف از دست دادن 40 درصد از سهامی که زمانی سرمایۀ باارزش امپراتوری بریتانیا به شمار می‌رفت مجاز شد به صنعت نفت ایران بازگردد. نمایشی که هرچه بیشتر از زمان اجرای آن می‌گذشت نقش تدارکاتچی و پشتیبانی بریتانیا پررنگ‌تر می‌شد (ترجمه محسن عسکری جهقی، نشر نیماژ، ص. 367). دیوید اوئن؛ وزیر خارجه بریتانیا بین سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ (1356 تا 1358)، در روزنامه گاردین 24 مرداد 1402 گفت که بریتانیا باید به‌خاطر اعتبارش درنهایت به نقش کلیدی خود در کودتای ۱۹۵۳ (۲۸ مرداد ۱۳۳۲) که منجر به سرنگونی دولت محمد مصدق شد، اعتراف کند. در هفتادمین سالگرد کودتا علیه دولت مصدق، او به این روزنامه گفت: «دلایل خوبی برای اعتراف به نقش انگلیس به همراه ایالات‌متحده در (کودتای) سال ۱۹۵۳ در سرنگونی تحولات دموکراتیک وجود دارد. باید اعتراف کنیم که اشتباه کردیم و به گام‌‌‌هایی که به‌سوی ایران دموکراتیک در حال گسترش بود، آسیب زدیم. با این اعتراف تا حد اندکی به ایجاد اصلاحات کمک و آن را امکان‌پذیر کنیم».

کِرمیت روزولت؛ نوه تئودور روزولت رئیس‌جمهور سابق آمریکا، رئیس شعبه خاورمیانه سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و فرمانده عملیات کودتای ۲۸ مرداد، بعدها در دوران بازنشستگی اعتراف کرد: «جان فاستر دالاس؛ وزیر خارجۀ آمریکا در زمان ریاست جمهوری آیزنهاور و در هنگام این کودتا، به‌طور خاص چنان از این موفقیت بر خود می‌بالید که تصمیم گرفت این روش را برای مقابله با هر مشکل خارجی به کار گیرد». جان فاستر دالاس بعد از کودتای ایران یکی از طرفداران پروپاقرص سیاست خارجی مبتنی بر کودتا شد به‌گونه‌ای که روزولت با کنایه به وی می‌گفت: «نمی‌توانی دور دنیا بچرخی و از این کارها کنی». با این وصف نام فاستر دالاس به‌عنوان قهرمان جنگ سرد در صفحات تاریخ آمریکا ثبت شد و نام او همچنان بر هر هواپیمایی که از بزرگ‌ترین فرودگاه واشنگتن پرواز می‌کند یا در این فرودگاه فرود می‌آید در اذهان تداعی می‌شود (همان منبع، ص. 367).

محمود سریع‌القلم در کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عصر پهلوی مهم‌ترین نتیجه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه محمد مصدق را اتفاقی سیاسی می‌داند که موجب بازگشت محمدرضاشاه به عرصه حکمرانی و نه صرفاً سلطنت شد. حدفاصل سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، ۱۲ نخست‌وزیر، ۳۱ کابینه و ۱۴۸ وزیر نصب و عزل شده بودند. دوره دوم حکمرانی محمدرضا شاه از فردای کودتای ۲۸ مرداد شروع شد و به مدت ربع قرن ادامه داشت. به عقیدۀ او در این دوره تا حدی کشور به سمت توسعه حرکت کرد؛ اما ثبات و توسعه ایران نتیجه نهادسازی، آزادی بیان و رقابت سیاسی نبود؛ بلکه نتیجه حذف رقبا و انحصار در قدرت بود. طی ۲۵ سال، شاه با دو مفروض فردی کشور را به‌پیش برد. مفروض اول تمایل عامه مردم به رفاه و ثبات اقتصادی به‌عنوان فضا و فرصت کار و فعالیت بود؛ به‌طوری‌که اگر این مهم فراهم می‌شد، عامه از سلطنت وی حمایت می‌کردند. مفروض دیگر شاه این بود که تعداد مخالفان شاه اندک و همه این مخالفان که عموماً مارکسیست‌ها و اسلام‌گرایان بودند، بر ضد توسعه ایران کار می‌کردند. این دو پایۀ فکری به‌عنوان نگرش فردی دستگاه حکمرانی، از سوی شاه تبیین شد و طی ۲۵ سال مبنای عمل قرار گرفت و به اهداف مدنظر نیز رسید. اثر رشد درآمدهای نفتی برشدت گرفتن فردگرایی شاه در حکمرانی و کنار گذاشتن مشورت و خرد جمعی در اعمال قدرت کاملاً قابل‌اثبات است. در چنین فضایی است که نظام حکمرانی به عرصه سه دسته اشتباه اساسی اعم از اشتباهات رفتاری، اشتباهات ساختاری و اشتباهات مفهومی تبدیل می‌شود. اشتباه رفتاری در حکمرانی شامل هر نوع از خودرأی بودن و نقدناپذیری است؛ حال‌آنکه اشتباه ساختاری، عرصه را برای تصمیم‌گیری فردی فراهم می‌کند و اشتباهات مفهومی نیز به تلقی نادرست از روندها، موضوعات، مشکلات و شاید هم از همه مهم‌تر سنتز و کنار هم گذاشتن مسائل و اولویت‌بندی و روش حل مسائل می‌انجامد.

 

 

پس‌ازاین کودتا مصدق به اتهام خیانت و تمرد برابر فرمان سلطنتی بازداشت و در دادگاه نظامی محاکمه شد. در مدت محاکمه شاه از پشت‌صحنه مصدق را تحت‌فشار گذاشته بود تا پیش از آنکه دادگاه به صدور حکم برسد در ازای اقرار به‌اشتباه خود از بار مجازاتش بکاهد و شاه هم به این نمایش مسخره پایان دهد. مصدق این پیشنهاد را توهین‌آمیز تلقی کرد و عفو سلطنتی را نپذیرفت (همان منبع، صص. 371 - 369). مصدق در دادگاه نظامی‌اش در سال 1333 گفت: «آری، تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده‌ام و بساط استعمار و اعمال‌نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم‌ترین امپراتوری‌های جهان را از این مملکت برچیده‌ام» (جلیل بزرگمهر، دکتر مصدق در محکمۀ نظامی، ج. 2، ص. 778).

همایون کاتوزیان در سال 1369 در کتاب زندگی‌نامه سیاسی مصدق نوشت که مصدق در تمام دوران بزرگ‌سالی‌اش مبتلا به‌نوعی افسردگی مزمن بوده است. او تصریح کرد در تمام دوران نخست‌وزیری‌اش بدون داشتن هرگونه بیماری جسمانی، کشور را از روی تختخواب اداره می‌کرد. این موضوع هم‌اکنون از نامۀ خود مصدق به دوستش؛ آقای نوروزی، مشخص‌شده است که در آن می‌گوید مبتلا به «بیماری عصبی» است که تنها پزشک آن دکتر عبدالحسین میرسپاسی؛ روان‌پزشک برجستۀ تهران، است. کاتوزیان معتقد است بااینکه او رهبری بسیار توانا در اپوزیسیون بود برای نخست‌وزیری ساخته نشده بود و این را قاعدتاً خودش هم می‌دانست؛ زیرا قبلاً چندین بار آن را نپذیرفته بود و سرانجام براثر یک اتفاق آن را پذیرفت (اندیشه پویا، شمارۀ 85، ص. 80).

در آخر مصدق سه سال حبس انفرادی و حبس در منزل تا آخر عمر را تجربه کرد. شاه تا آخرین دقایق همچنان در هاله‌ای از ترس و واهمه از محبوبیت مصدق زندگی کرد. در محوطۀ آرامگاه مصدق در ملک شخصی‌اش در احمدآباد، در میان علف‌ها و خاشاک درِ آهنی فیروزه‌ای‌رنگی به درخت تکیه داده است که همان درِ خانۀ مصدق در تهران است و هنوز آثار ضربه‌ها و صدماتی که شعبان بی‌مخ‌های زمانه و نوچه‌هایش با سواری جیپ همچون دژکوب بر در خانۀ مصدق کوبیدند بر آن نمایان است (جان قزوینیان، همان منبع، صص. 371 - 369).