عدم‌رستگاری جمعی در نهضت ملی شدن نفت

تاریخ : 1401/12/27
Kleinanlegerschutzgesetz, Crowdfunding, Finanzierungen
حقوق نفت و گاز
نمایش ساده

گزیده جستار: محمدعلی موحد نوشته تأثیر مشکلات ناشی از ساختار عمدۀ فئودالیستی جامعۀ ایرانی و رویکردهای تاریخیِ نیروهای اجتماعی را در شکل‌گیری این ناکامی ملی منکر نیست؛ اما همواره عنصر اصلی این مصیبت را آن می‌داند که ایرانیان اجازه دادند تنش و غوغاگری بر آن‌ها چیره گردد و هوش و حواس رهبرانِ جنبش را برباید.

اين نوشتار در تاريخ بیست‌وهفتم ‌اسفند‌ماه ۱۴۰۱ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.

 

عدمرستگاری جمعی

در نهضت ملی شدن نفت

 

 

ترور رزم‌آرا در مسجد شاه شرایط را به نفع این جبهه و اهداف آن‌ها تغییر داد. مصدق در خاطراتش گفته است: «قاتل رزم‌آرا هم هر کس بود رفع زحمت اعلیحضرت کرد». 16 اسفند 1329 رزم‌آرا ترور شد، 17 اسفند کمیسیون نفت پیشنهاد «ملی کردن صنعت نفت» را تصویب کرد، 27 اسفند مجلس شورای ملی و 29 اسفند مجلس سنا آن را به تصویب رساند. امضای این مصوبه توسط شاه موجب استعفای حسین علا، نخست‌وزیر جدید شد و همین هم موجب شد که مصدق با تعارف جمال امامی‌خوئی، از رهبران اکثریت در مجلس، نخست‌وزیری را بپذیرد. تعارفی که این بار آمد داشت و تازه مصدق شرط هم گذاشت که در همین جلسه باید «خلع‌ید از شرکت نفت ایران و انگلیس» مصوب شود.

شاه هیچ‌گاه مصدق را به چشم همراه نمی‌دید و این پیروزی اپوزیسیون و حضور او در رأس دولت را به نفع خود نمی‌دانست. 19 تیرماه مجلس شورای ملی به درخواست او به مصدق رأی اعتماد داد؛ اما از سناتورها 14 نفر از 36 نفر به او رأی دادند که با وساطت شاه رأی اعتماد مصدق حاصل شد. این لطف شاه و به عبارتی اگرچه منتی بود که شاه می‌خواست بر سر مصدق بگذارد تا از گزند او در امان باشد؛ اما بالاخره در پی اختلافات شاه و نخست‌وزیر به‌ویژه بر سر وزارت جنگ، در 25 تیر 1331، مصدق استعفا داد. مجلس به قوام برای نخست‌وزیری تمایل نشان داد و فراکسیون جبهه ملی سرسختانه جلوی آن ایستاد و از شاه تقاضای انحلال مجلس را کرد. شاه موافقت نکرد و قوام با بیانیه تندی مبنی بر «جدایی دین از سیاست» کارش را شروع کرد و همین موجب شد از «فداییان اسلام» و «بازار و اصناف» و روحانیونی چون آیت‌الله کاشانی گرفته تا «جبهه ملی» و «حزب توده (غیررسمی)» و «حزب پان ایرانیست» به مخالفت با قوام قیام کنند و قیام 30 تیر برای بازگرداندن مصدق رخ دهد. مجلس منحل نشد، قوام استعفا داد و مصدق با 61 رأی از 64 رأی، نماینده دوباره نخست‌وزیر شد. مصدق وزارت جنگ و اخذ امتیاز قانون‌گذاری در مجلس برای شش ماه را برای تغییر در مناسبات حکومت به دست آورد؛ اما از این به بعد تا کودتای 28 مرداد نه دولت مصدق از نگاه پادشاهی دولت مقبول بود و نه مصدق و یارانش تمایلی برای چنین همراهی از خود نشان دادند. تلاش پی‌درپی برای محدود کردن شاه به سلطنت و دوری از حکومت اتفاقی بود که درنهایت با آشفته شدن اوضاع و چنددستگی در فعالیت تشکیلاتی جبهه ملی موجب پیروزی کودتاچیان در کودتای 28 مرداد 1332 شد. کودتایی که به موجبش بسیاری از رهبران جبهه ملی و یاران مصدق بازداشت و برخی اعدام شدند و خفقان سیاسی در پی آن شکل گرفت. وضعیتی که در پس آن جبهه ملی را به دشمن داخلی شماره یک حکومت پهلوی بدل کرد و اجازه فعالیت را عملاً از آن‌ها گرفت.

 

 

1) عدم رستگاری به دلایل داخلی

هنگامی‌که دکتر مصدق آخرین پیشنهاد غربی‌ها را تحت عنوان «پیشنهاد چرچیل – آیزنهاور» برای پایان دادن به بحران ملی شدن صنعت نفت در اول اسفند سال 1331 دریافت کرد درواقع دیگر باید مطمئن می‌شد که با رد آن، دورۀ دیپلماسی به پایان می‌رسد و زمینه‌سازی برای برکناری و سقوط او در دستور کار دو قدرت جهانی و متحدان آن‌ها در دربار و ارتش قرار می‌گیرد.

بااین‌همه، مصدق به پیشنهاد چرچیل – آیزنهاور پاسخ رد داد و بعدازآن توطئه‌های پشت‌پرده یکی بعد از دیگری علیه دولت او آغاز شد. کار نهایتاً به نقطه‌ای رسید که حتی جلسات کابینۀ دکتر مصدق نیز به اغتشاش و بی‌نظمی کشیده شد، به‌طوری‌که او از کوته‌فکری برخی از وزیرانش دست حسرت بر سر می‌کوبید و آه و ناله سر می‌داد. در وصف همین وضعیت اسفبار، از مهندس مهدی بازرگان نقل شده است: «کودتای 28 مرداد به داد نهضت ملی و دولت دکتر مصدق رسید، وگرنه کار به‌جایی می‌رسید که آبروی کل نهضت به باد می‌رفت»!

کودتا سرانجام به وقوع پیوست و دکتر مصدق به‌عنوان «قهرمانی مظلوم و سازش‌ناپذیر که قربانی توطئۀ همدستی بیگانگان و متحدان داخلی آن‌ها شده است»، راهی تبعیدگاه احمدآباد شد. کودتا اما فقط به معنای برکناری دولت مصدق و شخص او از مقام نخست‌وزیری نبود؛ بلکه تمام مناسبات داخلی قدرت را بر هم زد و آن تنوع و تکثر سیاسی و تعادل شکنندۀ بین قطب‌های قدرت رسمی و اجتماعی را که پس از جنگ جهانی دوم در ایران ظهور کرده و مایۀ نشاط اجتماعی شده بود، به‌کلی نابود و ویران کرد.

به‌تدریج از اواخر سال 1331، ازنظر صادق زیباکلام بازار و کسانی که در کار اقتصادی بودند متوجه شدند توافقی صورت نمی‌گیرد و آن محبوبیت و حمایت یکپارچه‌ای که از مصدق در تیر 1331 بود کم شد و زمینۀ اجتماعی کودتا را به وجود آورد.

دکتر مصدق به‌عنوان یک رجل ملی باید به این وجه از ماجرا توجه کامل می‌داشت، اما نگرانی او عمدتاً به ملی شدن صنعت نفت به‌عنوان تنها عامل اعتبار اخلاقی دولتش معطوف شده بود. درواقع با کودتای 28 مرداد تمام امکانات مدنی و سیاسی جامعۀ ایرانی برای تعدیل قدرت استبداد که در طول بیش از یک دهه ذره‌ذره انباشت شده بود، از میان رفت و همین جنبۀ داستان، کودتا نامیدن رویداد 28 مرداد را موجه می‌سازد. احمد زیدآبادی بر این نظر است که قاعدتاً دکتر مصدق از طریقِ نوعی مصالحه با احمد قوام‌السلطنه یا معرفی جایگزینی برای خود از بین نیروهای معتدل‌تر جبهۀ ملی از قبیل مرحوم اللهیار صالح می‌توانست مانع انجام کودتا شود و به حفظ تکثر و تنوع سیاسی پدید آمده در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم در جامعۀ ایرانی یاری رساند. با این حساب، می‌توان در دلایل و اسباب کودتای 28 مرداد سهم و نقشی هم برای شادروان دکتر محمد مصدق قائل شد!

محمدرضا پهلوی نیز از آن‌طرف انتقاد نزدیک‌ترین افراد به خود را برنمی‌تابید. پس از کودتا حتی شخصی مانند منوچهر اقبال که پزشک بود و متملق‌ترین فرد سیاسی کل دوره ۵۷ ساله خاندان پهلوی شمرده و گفته می‌شود  ۷۰ پست و مقام داشت و ۱۴ سال رئیس شرکت نفت بود، هنگامی‌که پس از برکناری در آبان ماه سال ۱۳۵۶ به شاه نامه نوشت و از نارضایتی مردم خبر داد، محمدرضا شاه در جواب گفت که او (اقبال) در جریان نیست و شاه بهتر می‌داند. منوچهر اقبال همین‌که از قدرت کناره‌گیری کرد، منتقد سیستم شد. او در ۴ آذر ۱۳۵۶ چند هفته پس از کناره‌گیری از قدرت فوت کرد (محمود سریع‌القلم، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، ص. 212). اسدالله علم، شاه را لویی چهاردهم خطاب می‌کرد و شاه نیز از این تمثیل لذت می‌برد؛ ضمن اینکه علم از این فرصت برای مال‌اندوزی استفاده می‌کرد در حدی که از افرادی که او را ملاقات می‌کردند پول می‌گرفت (همان، ص. 212).

محمدرضا شاه بسیار مطالعه می‌کرد، جلسه‌ای می‌گذاشت، با دقت گوش می‌کرد به پیشرفت اقتصادی و به اعداد و ارقام علاقه وافر نشان می‌داد؛ ولی او خود را شاه می‌دانست و احتمالاً تصور می‌کرد که جمیع مسائل فقط در ذهن او شکل می‌گیرند و مدیرانی که با دستورِ کار محدود سازمانی نزد او می‌آیند «کل» را نمی‌بینند و متوجه ملاحظات او نیستند. او خود را فراتر از قاعده، آیین‌نامه، اساس‌نامه و مصوبات می‌دانست و وقتی زیرمجموعه‌ای، از خود درجه‌ای از استقلال نشان می‌داد آزرده‌خاطر می‌شد و مقدمات حذف آنان را فراهم می‌کرد. شاید تنها دلیل مهم بقای امیرعباس هویدا  صرف‌نظر از توانمندی‌های شخصی و مدیریتی، اطاعت محض او بود. امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر به آنتونی پارسونز سفیر انگلیس می‌گوید: می‌دانی آنتونی تعریف اعلی‌حضرت از دیالوگ چیست؟ این است: من می‌گویم، شما گوش می‌کنید و اعلی‌حضرت تغییر نمی‌کند (ص. 248). پرویز ثابتی نفر دوم ساواک به صحبتی با هویدا در سال ۱۳۵۲ اشاره می‌کند که اوج ناامنی افراد در حکمرانی تک‌نفره را نشان می‌دهد. روزی با هویدا در ایام نخست‌وزیری درباره گروه‌های چریکی صحبت می‌کردیم و می‌گفتم که این‌ها سیانور به همراه دارند وقتی قرار ملاقات می‌گذارند سیانور زیر دندانشان است که اگر دستگیر شوند، فوراً قورت بدهند و باعث مرگ سریع شود. هویدا گفت: ۲ تا از این قرص‌های سیانور را به من بدهید. گفتم برای چه‌کاری می‌خواهید؟ در جواب گفت: اگر یک‌وقتی اتفاقی افتاد ما هم قورت بدهیم (ص. 249).

دکتر سریع‌القلم دو عامل زیر را علل اصلی ناکامی ایرانیان در حکمرانی مطلوب قلمداد می‌کند: ۱) فقدان نظام مدیریت شفاف اقتصادی و ۲) فقدان ساختار سیاسی دربرگیرنده (Inclusive). به‌عبارت‌دیگر از ۶ متغیر خوشه‌های عِلّی (Casual Clusters)، دو مورد فوق به‌عنوان یک نظر، مبنا هستند و چهار مورد دیگر (افکار مختلف، فرهنگ، جغرافیا و شخصیت) معلول هستند. در دوره نوین جهانی و عصرِ مدرنیته، هیچ کشوری از پرداختن به سالم‌سازی و شفاف‌سازی اقتصادی مستثنا نیست. حداقل ۷۰ سال است که کانون حکمرانی و سیاست‌ورزی در جهان، اقتصادی است. به‌محض اینکه رشد و توسعه اقتصادی هدف اصلی یک کشور نشد، مشکلات شروع می‌شود.

مخالفت با تلاش‌های اصلاحی و انحراف آن‌ها در خاورمیانه معمولاً ناشی از سه عامل اصلی بوده است. عامل اول شامل ملاحظات ایدئولوژیک است که با عدم اجماع درباره ماهیت و ابزار اصلاحات اقتصادی از یکسو و عدم مشارکت مؤثر ذی‌نفعان مختلف در فرآیند و اجرای برنامه‌های اصلاحی از سوی دیگر مشخص می‌شود. عامل دوم نگرانی‌های اجتماعی-اقتصادی است. بسیاری از سیاست‌های اصلاحی، شکاف بین ثروتمندان و فقرای را قبل از اینکه توده‌ها بتوانند تأثیرات مثبت آن را احساس کنند، افزایش می‌دهد. وجود بیکاری و فقر بالا، مقاومت فقرا در برابر اصلاحات را برمی‌انگیزد. درنهایت، سومین عاملی که باعث مخالفت با تلاش‌های اصلاحی می‌شود، تلاش برخی از اعضای نخبگان اقتصادی و سیاسی برای حفظ امتیازات خود در ترتیبات اقتصادی فعلی و آتی است. سیاست‌ها و تغییرات نهادی بنابراین با عبور از صافی چارچوب حل‌وفصل سیاسی دستخوش تغییر و تحریف می‌شوند. پس از دکتر مصدق، در ادامۀ روزگاران پهلوی دوم نیز با توجه به چارچوب حل‌وفصل سیاسی نامولد، اصلاحات اقتصادی تنها بر میزان رانت‌جویی‌های مخرب افزود و موجبات انباشت اولیه را برخلاف تصور فراهم نکرد.

2) عدم رستگاری به دلایل خارجی

باور رایج این است که دخالت جدی آمریکا در ایران با کودتای 1953/ 1332؛ که همراه بود با تثبیت و تحکیم سلطنت محمدرضا شاه، آغاز شد. یرواند آبراهامیان در کتاب اخیرالانتشار خود؛ بحران نفت در ایران، می‌نویسد که این مداخله بسیار زودتر و از هنگام ملی شدن صنعت نفت، در اردیبهشت 1330 صورت گرفت. بیش‌ترین میزان مداخله در سه بزنگاه بوده است: سرآغاز جریان ملی شدن نفت؛ خیزش معروف سی تیر و تقابل آشکار شاه و مصدق در نهم اسفند 1331 معروف به واقعۀ اسفند. در یادداشتی از شورای امنیت مورخ 24 اردیبهشت 1332 آمده است که «شاه مایل است سفیر بداند که او بر این باور است اگر اقدامات سفیر در آن هنگام (نهم اسفند 1331) نبود نهاد سلطنت در ایران از میان می‌رفت» (ص. 20).

شائول بخاش، تاریخ‌نگار ایران مدرن، به هنگام تحلیل انقلاب 1979/ 1353 می‌نویسد: «کودتا رویدادی بنیادی در تاریخ ایران مدرن بود... مشارکت سیا و سازمان اطلاعات بریتانیا در کودتا که موجب سرنگونی نخست‌وزیر بسیار محبوب و منتخب شد، به‌صورت زخمی عمیق در تصور تاریخی ایرانیان باقی ماند و بر روابط ایران و آمریکا سایه انداخت». مالکوم ایکس می‌گفت: «عواقب اعمال بد دامن‌گیر انسان می‌شود» (همان، ص. 244).

 تا مدت مدیدی به نظر می‌رسید که شاه نظیر سایر سردمداران خاورمیانه با یک معضل اساسی مواجه شد. اسلام که قبلاً یک قدرت بزرگ جهانی بود رنگی از قدمت پیداکرده بود. اکثر مسلمین از نفوذ و دست‌اندازی علوم غربی و لامذهبی به زندگی آن‌ها نفرت داشتند. بریان لپینگ در کتاب «سقوط امپراتوری انگلیس و دولت دکتر مصدق» (ترجمۀ محمود عنایت) قضاوت مردان بردباری نظیر ترومن و آچسن مبنی بر اینکه مصدق؛ علی‌رغم بسیاری از مضارش، رهبری بود که می‌توانست به غرب کمک کند و رویدادهای ایران را مهار نماید احتمالاً درست بود. خست و تنگ‌نظری شرکت سابق نفت و دولت انگلیس که از ضعف تمام‌عیار اقتصادی انگلیس و خشم سفارتش از مقابله با یک نخست‌وزیر ایرانی که نمی‌توانست وی را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار دهد. تا آنجا که هم به ایرانی‌ها و هم به انگلیسی‌ها مربوط می‌شود سوءِ قضاوت فاحشی به بار آورد (ص. 69).

 

 

 

روشن‌سازکلام

حکایت «استیفای حقوق نفت» تا کودتا حدوداً شش سال ادامه یافت، شش سالی که از غرورانگیزترین و افتخارآمیزترین و درعین‌حال از پُرتنش‌ترین و پُر شر و شورترین ایام تاریخ معاصر ایران بود. مبارزۀ حق‌طلبانه و استقامت و پایداری ایران در بخش اعظم این شش سال مایۀ مباهات بود. نام ایران و مرحوم مصدق همۀ دنیا پیچیده بود و چشمِ دل ملت‌های استعمار زده به‌سوی ایران بود. پس چه شد که آن شَهد به شرنگ مبدل گشت و سرانجام آن عزت و سرفرازی به خفت و خواری کشید؟ محمدعلی موحد در کتاب «گفته‌ها و ناگفته‌ها» که به‌عنوان تعلیقه ای بر کتاب «خواب آشفتۀ نفت» نوشته تأثیر مشکلات ناشی از ساختار عمدۀ فئودالیستی جامعۀ ایرانی و رویکردهای تاریخیِ نیروهای اجتماعی را در شکل‌گیری این ناکامی ملی منکر نیست؛ اما همواره عنصر اصلی این مصیبت را آن می‌داند که ایرانیان اجازه دادند تنش و غوغاگری بر آن‌ها چیره گردد و هوش و حواس رهبرانِ جنبش را برباید. در سرتاسر این شش سال تعصب و خشونت بیداد می‌کرد. فضای سیاسی جامعه فضایی تب آلود و مخاصمه‌جوی و هیجان‌زده بود. قتل، ترور، فحش، ناسزا، شعار، لجن‌پراکنی، افشاگری و مبارزه‌طلبی مجال تمکین نمی‌داد و کمتر جایی برای آینده‌نگری و مصلحت‌جویی باقی می‌گذاشت؛ لاجرم آغازی به آن شیرینی و دل‌انگیزی و پایانی چنان تلخ و جان‌گزا داشت (ص. 55). موحد در همین کتاب توصیه می‌کند نباید فراموش کرد که هیچ اختلافی در سطح دولت‌ها تا قیام قیامت دوام نمی‌آورد و روزی فیصله می‌یابد. بخت بلند، عزم آهنین و شجاعت اخلاقی می‌خواهد تا ملتی سکون و آرامش را حفظ کند و فضای سیاست را از عربده و جنجال دور نگاه دارد و رهبران و دست‌اندرکاران را یاری دهد تا دستخوش وسوسه‌ها نگردند و موقعیت‌ها را دریابند و ادب مبارزه را از دست ندهند و پوست همدیگر را نکنند و کشور را به بن‌بست نکشانند.