گزیده جستار: در سال۲۰۱۶ کاخ سفید به پنتاگون دستور داد که استفاده از عبارت «رقابت قدرتهای بزرگ» را متوقف سازد. هدف، کماهمیت انگاشتن نقش چین و روسیه بود.
اين نوشتار در تاريخ ششم اسفندماه ۱۴۰۱ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
اين گفتوگو در تاريخ هشتم اسفندماه ۱۴۰۱ در روزنامه تعادل منتشر شده است.
انفجار نورداستریم:
جهانیزدایی در بازارهای انرژی
در سال۲۰۱۶ کاخ سفید به پنتاگون دستور داد که استفاده از عبارت «رقابت قدرتهای بزرگ» را متوقف سازد. هدف، کماهمیت انگاشتن نقش چین و روسیه بود. گویی آمریکاییها در یک پارادوکس گیر افتادهاند: از یکسو به چین و روسیه بها میدهند و میکوشند از نفوذ این کشورها در سطح جهان بهره ببرند و از سوی دیگر، به دنبال کوچک یا کماهمیت جلوه دادن نقش این کشورها هستند. جای تعجب نیست که مارگارت مکمیلان مورخ چنین نتیجهگیری کرده که ما از پیش وارد عصر جدید و ناپایداری شدهایم.
حمله روسیه به اوکراین در فوریه سال 2022، حمله تمامعیار به نظم لیبرال جهانی بود؛ نظمی که شعارش کاهش جنگ و ترویج دموکراسی، حقوق بشر و تجارت آزاد است. مسکو با بازگشت به دوران تهاجم آشکار و امپریالیسمِ قبل از سال ۱۹۴۵، کارزاری خشونتبار را برای تسخیر همسایه ضعیفتر به راه انداخت. جنگ همچنین باعث تلاش گسترده غرب برای تحریم روسیه و کمک به اوکراین شد. مایکل مکفول؛ سفیر سابق آمریکا در روسیه، استدلال میکند که ما منافع امنیتی [در کمک به اوکراین برای شکست روسیه] داریم. بگذارید خیلی ساده بگوییم: اگر پوتین در دونباس پیروز شود و تشویق شود که بیشازپیش به داخل اوکراین ورود کند، این برای متحدان ناتوی ما تهدید خواهد بود. به همین ترتیب، استفان هدلی؛ مشاور سابق امنیت ملی، تأکید میکند که ایالاتمتحده نگرانی دائمی در جلوگیری از بازداشتن پوتین از این امر دارد که وی فکر کند در پنج یا ده سال آینده میتواند این عملکرد را تکرار کند. این نگرانی خاص به توضیح این مسئله کمک میکند که چرا دستکم برخی در دولت بایدن خواستار «تضعیف روسیه» با دردسرسازی و زخمی کردن روسیه در اوکراین هستند. همانطور که یک سخنگوی شورای امنیت ملی آمریکا گفت یکی از اهداف ما محدود کردن توانایی روسیه برای انجام دوبارهکاری شبیه به این بوده است آنهم با تضعیف قدرت اقتصادی و نظامی روسیه برای تهدید و حمله به همسایگانش. نسخه گسترده جنگ، اوکراین را نه به خود روسیه، بلکه به بزرگنمایی بالقوه بازیگران دیگر، بهویژه چین، مرتبط میکند. خود بایدن نسخهای از این استدلال ارائه کرد و در ماه مارس نوشت اگر روسیه بهای سنگینی برای اقدامات خود نپردازد، این پیام را به سایر متجاوزان احتمالی خواهد داد که آنها نیز میتوانند سرزمینی را تصرف کنند و کشورهای دیگر را تحت سلطه خود درآورند. درجایی دیگر، او تأکید میکند که در طول تاریخ خود، آموختهایم که وقتی دیکتاتورها بهای حملات خود را نمیپردازند، هرجومرج بیشتری ایجاد میکنند و درگیر تجاوز بیشتری میشوند. این نگرانی تنها مربوط به بایدن نیست، مایکل مککال؛ نماینده تگزاس، میگوید که عدم اقدام در اوکراین، پوتین و دیگر مستبدان را با نشان دادن تسلیم ایالاتمتحده در برابر شمشیربازیشان جسورتر میکند و نتیجه میگیرد که اعتبار ایالاتمتحده از کییف تا تایپه نمیتواند ضربه دیگری از این نوع را تحمل کند. جدا از نگرانیها در مورد بزرگنمایی آینده، دسته دوم استدلالها بر این باور است که ایالاتمتحده منافعی پایدار در اوکراین دارد؛ زیرا «نظم بینالمللی لیبرال» را تحت تأثیر قرار میدهد. آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا، اظهار کرد که نظم بینالملل قاعدهمند که برای حفظ صلح و امنیت حیاتی است، با حمله غیرقانونی و غیرموجه روسیه به اوکراین در معرض آزمایش قرارگرفته است. جاشوا شیفرینسون؛ دانشیار دانشکده سیاست عمومی مریلند، بر این نظر است که بزرگنمایی روسیه بهخودیخود چالشی برای اصول کلیدی است که عمدتاً نامشخص هستند؛ اما ظاهراً تصوراتی مبنی بر اینکه دولتهای قدرتمند نباید از زور برای تحمیل اراده خود به بازیگران ضعیفتر استفاده کنند و نقض حاکمیت دولت نباید تحمل شود که ظاهراً نظم لیبرال بر آن استوار است. نادیده گرفتن تجاوز روسیه، عملکرد آینده سیستم تحت حمایت ایالاتمتحده را زیر سؤال میبرد. همانطور که آناپلبام استدلال میکند ایالاتمتحده باید از زمانی روی این درگیری سرمایهگذاری کند که دریابد درک واقعبینانه و صادقانه از جنگ این درکی است که اکنون با کشوری روبهرو هستیم که انتقامجوست، به دلایل ایدئولوژیک به دنبال گسترش قلمرو خود است و میخواهد به حضور آمریکا در اروپا پایان دهد، مایل به پایان دادن به اتحادیه اروپاست، مایل است ناتو را تضعیف کند و دیدگاهی اساساً متفاوت نسبت به دیدگاه ما به جهان دارد. به زبان ساده، «انفعال» خطر تقویت اصول جایگزینی را به همراه دارد که نظم بینالمللی بر آن استوار است و احتمالاً به ایالاتمتحده آسیب میرساند.
1) جهانیزدایی
پس از جنگ جهانی دوم، ایالاتمتحده و شرکای آن؛ به قول جان ایکنبری، نظم بینالمللی چندوجهی و گسترده را ایجاد کردند که حول محور باز بودن اقتصادی، نهادهای چندجانبه، همکاری امنیتی و همبستگی دموکراتیک سازماندهی شده بود. هدف این نظم ایجاد چرخهای بافضیلت بود که در آن شبکهای از دموکراسیها بیشتر تجارت کرده و مؤسسات بیشتری ایجاد میکردند و بهنوبه خود «دولت نمایندگی» و بازارهای آزاد را در سراسر جهان تثبیت و منطقه در حال گسترشی از صلح را ایجاد میکرد. بسیاری از نیروها نظم لیبرال جهانی را دامن میزدند: از تغییرات تکنولوژیک گرفته تا معماران فردی مانند فرانکلین روزولت و هری ترومن.
مهمترین موتور همانا تهدید یا ظهور سه قدرت بزرگ خطرناک در دهه ۱۹۴۰ بود: آلمان نازی، امپراتوری ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی. کایل لاسکورتزدر کتاب خود به نام Orders of Exclusion نشان داده است که طی قرنها، نظمهای بینالمللی اغلب برای مهار یک تهدید ایجادشدهاند: از نظم حاکمیت دولت پس از جنگهای ۳۰ ساله و نظام کنسرتها پس از جنگهای ناپلئونی (که هدف آن حفاظت از سلطنتهای محافظهکار بود) تا دیدگاه ویلسونی درباره خودمختاری ملی پس از جنگ جهانی اول (مقابله با پیام بلشویکی). در همین راستا، در دهه ۱۹۴۰، خطر بزرگ برلین، توکیو و مسکو؛ ایالاتمتحده و شرکای آن را برانگیخت تا اختلافات خود را کنار بگذارند، بر وسوسه تمرکز بر مسائل داخلی غلبه کنند و نظم لیبرال جهانی را به وجود آورند. دموکراسیها دو انتخاب داشتند: باهم یا جدا از هم باشند. واشنگتن به ایجاد نهادهایی مانند سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) کمک کرد. ایالاتمتحده به کشورهای دوست دسترسی به بازار خود و همچنین کمکهای اقتصادی از طریق طرح مارشال را ارائه کرد. بهنوبه خود، شبح در حال ظهور ارتش سرخ، متحدان را تشویق کرد تا حضور نظامی طولانیمدت آمریکا در خاک خود را بپذیرند و کشورهای اروپایی را تشویق کرد تا اقتصادهای خود را در جامعه اروپایی (که به اتحادیه اروپا تکامل یافت) ادغام کنند. همه این ابتکارات دارای یک هدف ایدئالیستی بودند، اما هیچیک از آنها بدون تهدید امنیتی رخ نمیداد. خطر شدید در دهه ۱۹۴۰ نیز سیاست داخلی ایالاتمتحده را متحول کرد. آمریکاییها انزواگرایی بین دو جنگ را کنار گذاشتند، از کارزار جنگ جهانی دوم و همچنین مبارزه جهانی علیه کمونیسم حمایت کردند، در یک عصر استثنایی دوحزبی گرد هم آمدند و از گسترش عظیم دولت فدرال (که در طول جنگ جهانی دوم ۱۰ برابر شد) حمایت کردند. خطر فاشیستی و کمونیستی تأثیر بسیار قدرتمندی بر محافظهکاران آمریکایی داشت؛ محافظهکارانی که بر نگرانیهای خود در مورد دولت بزرگ در داخل و شرکای ناسپاس در خارج غلبه کردند و پذیرفتند که برای شکست دادن شرور هر باری را به دوش بکشند. ازقضا، ناپدید شدن تهدید شوروی در سال ۱۹۹۱ ممکن است نظم لیبرال جهانی را تضعیف کرده باشد. بدون وجود ارتش سرخ برای تمرکز ذهنها، دموکراسیها در سراسر جهان فشار یکسانی را برای محافظت از سیستم احساس نمیکردند. کشورهای غربی گاهی همرزمان سابق خود را «مفتخورهایی» میدیدند که حتی از نهادهای بینالمللی بریده بودند. آمریکاییها علاقه خود را به نظم جهانی از دست دادند، مشکلات داخلی را در اولویت قراردادند و سپس رئیسجمهوری مخالف این نظم (دونالد ترامپ) را انتخاب کردند. پایان اتحاد جماهیر شوروی به این معنی بود که «پایان تاریخ» وجود نخواهد داشت. البته تهدید بهطور خودکار برای نظم لیبرال جهانی خوب نیست.
جنگ اوکراین چگونه بر نظم لیبرال تأثیر خواهد گذاشت؟ سهسال پیش، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، هدف خود را بازنگری یا سرنگونی نظم جهانی اعلام کرد: «ایده لیبرال منسوخشده است.» روسیه به دنبال ایجاد شراکت با چین و سایر کشورها برای به چالش کشیدن نظام تحت رهبری آمریکا و ایجاد جهان چندقطبی جدید بود که مسکو آن را «فرآیند عینی» نامید.
جنگ در اوکراین احتمالاً سالها به اشکال مختلفی ادامه خواهد داشت که تأثیر آن را بهعنوان محرک بلندمدت جهانیزدایی تشدید میکند. هر دو طرف یک سرزمین را میخواهند و معتقدند زمان به نفع آنهاست و به دیگری اعتماد ندارند. آتشبس ممکن است، اما صلح پایدار دستنیافتنی خواهد بود. این جنگ، جهانیزدایی و جداسازی مداوم را از چهار طریق پیش میبرد. اول، شوکهای کالایی و عرضهای ایجادشده، تمایل سیاستگذاران به تشویق زنجیرههای عرضه اضافی و انعطافپذیر، درونسپاری، «به دوستانسپاری»، منطقهسازی و ذخیرهسازی را تقویت میکند. دوم، بزرگی محض و قدرت تحریمهای غرب علیه روسیه باعث میشود کشورهای دیگر نگران شوند که آنها یا شریک تجاری اصلیشان ممکن است نفر/کشور بعدی باشد و بهاینترتیب حرکت به سمت زنجیرههای تأمین امنتر را تسریع میکند. سوم، همدردی عمومی چین در قبال روسیه در جریان درگیری در اوکراین، چشمانداز رقابت ابرقدرتها و درنتیجه جدایی بین غرب و چین را تیرهتر میکند. درنهایت، خود شرکتها هم از ریسکهای واردات و شوکهای قیمتی آسیبدیدهاند و به اضافهکاری و ذخیرهسازی گرایش دارند.
برای پاسخ به این سؤال که «حمله روسیه به اوکراین درنهایت آمریکا و متحدانش را تقویت خواهد کرد یا تضعیف؟» دومینیک تیرنی؛ استاد علومسیاسی دانشکده سوارثمور، بر این نظر است که باید بین منابع بینالمللی و داخلی نظم لیبرال تمایز قائل شد. در سطح بینالمللی، جنگ سیستم ائتلافها و نهادهای تحت رهبری ایالاتمتحده را به هم پیوند داده است. بااینحال، در سطح داخلی آمریکا، این پیوند چندانکه باید به شکل مساوی رخ نداده است. تهدید روسیه برای غلبه بر دوقطبی شدن عمیق در ایالاتمتحده یا متقاعد کردن محافظهکاران پوپولیست برای سرمایهگذاری در نظم لیبرال بسیار دور و مبهم است. جنگ اوکراین نظم جهانی را تقویت کرده است؛ اما این دستاوردها آسیبپذیر هستند و نقطهضعف در درون آمریکا نهفته است.
با توجه به شوکهای دوگانه جنگ و کووید و این واقعیت که هر دو عامل تأثیر مستمر بر بازارها خواهند داشت، بسیاری از اقدامات ناشی از این شوکها ازنظر سیاسی بهسختی قابلبرگشت خواهند بود و بسیار طولانیتر ازآنچه در ابتدا در نظر گرفتهشده بود، باقی خواهند ماند. بسیاری از کارشناسان در بهروزرسانیهای تحولات میدان نبرد و تأثیر عظیم روابط گسسته روسیه با غرب گیج و سردرگم شدهاند. به نظر میرسد سیاستگذاران ایالاتمتحده از خطرات ناشی از آن غافل هستند؛ زیرا آنها جنگ را بهشدت دنبال میکنند و جامعه تجاری معمولاً آن را دریافت نمیکند. عمیقترین خطر، جنگ بین ایالاتمتحده (ناتو) با روسیه است که بعید به نظر میرسد؛ زیرا هزینه آن برای هر دو طرف زیاد است؛ اما با توجه به موفقیتهای اوکراین در میدان نبرد که تا حدی بر اساس سلاحهای غربی است و دیدگاه ولادیمیر پوتین مبنی بر اینکه کنترل دونباس یک نیاز وجودی برای روسیه است، درگیری قابلتصور است. تهدید پوتین به استفاده از سلاحهای هستهای، خطرات و پیامدهای احتمالی را برای روابط بینالملل بیشتر میکند. بااینحال، تحولات برخاسته از جنگ اوکراین، سالها و چهبسا تا یک نسل گریبان گیر جهان خواهد بود.
2) جهانیزدایی در بازارهای انرژی
جهانیزدایی ناشی از جنگ، تأثیر ماندگاری بر بازارهای انرژی خواهد داشت. یکی از اثرات طولانیمدت بر بازارهای انرژی، همانا جابهجایی و تحرک جریان سوختهای فسیلی به سمت منطقهایسازی است؛ یعنی جهانیزدایی از بازار. دو عامل یا محرک اصلی مرتبط با جنگ در اینجا وجود دارد. اول، کشورها اکنون هیدروکربنی را که از کشورهای نسبتاً نزدیک و «دوست» میآید بیشتر ترجیح میدهند. شوکهای واردات و قیمت در بحران اوکراین این انگیزه را بسیار تقویت کرده است. دوم، ایالاتمتحده و اتحادیه اروپا، در حال حاضر نفت و گاز «خوب» را بر نفت و گاز «بد» ترجیح میدهند؛ البته متمایز از جهتگیری سیاسی کشور تأمینکننده.
اولین گروه انرژی «ایالاتمتحده -کانادا - آمریکای لاتین - اتحادیه اروپا» است. صفحه اصلی جدید در اینجا، پیوند گاز طبیعی مایع (LNG) بهشدت تقویتشده بین ایالاتمتحده و اروپاست. در سطوح فعلی، ایالاتمتحده حدود دوسوم گاز طبیعی مایع خود را به اروپا میفروشد که تقریباً دو برابر سطح قبل از جنگ است که ۱۵درصد از نیاز گاز اروپا را تأمین میکند. اگر اهداف بیانیه مشترک اخیر ایالاتمتحده-اتحادیه اروپا محقق شود، این رقم به بیش از ۲۰درصد خواهد رسید. نقش ایالاتمتحده در تأمین گاز موردنیاز اروپا، حتی با توجه به این واقعیت که مصرف گاز اروپا در حال کاهش است، به طرز چشمگیری افزایشیافته است. ایالاتمتحده به شریک استراتژیک اروپا در این زمینه تبدیلشده است. اروپا عملاً خط لوله گازی «بد» روسیه را جایگزین گاز طبیعی مایع «خوب» آمریکا کرده است. پیوند گستردهتر «ایالاتمتحده، کانادا و آمریکای لاتین» بهخوبی تثبیتشده است. کانادا مقادیر زیادی نفت خام به ایالاتمتحده میفرستد. تولیدکنندگان آمریکای لاتین نیز عمدتاً ایالاتمتحده را تأمین میکنند، اما ادغام با آمریکای لاتین بهطور کامل با صادرات بنزین و گازوئیل ایالاتمتحده به بازارهای آنها ایجاد میشود. این جریانهای «خوب» انرژی ادامه خواهند داشت.
دومین گروه قوی «روسیه - چین» است. درحالیکه جریانهای قابلتوجهی بین این دو کشور به دلیل نزدیکی جغرافیایی و روابط سیاسی نزدیک در حال جابهجایی است، چین در گذشته وسعت/ دامنه این رابطه درزمینه انرژی را محدود کرده بود؛ زیرا به دنبال تنوع بخشیدن به منابع بوده است. بااینحال، از زمان شروع جنگ، چین خرید نفت با تخفیف روسیه را تقریباً ۳۰۰هزار بشکه در روز افزایش داده است و با توجه به اینکه روسیه دسترسی به بازار اروپا را ازدستداده است، این تجارت احتمالاً گسترش خواهد یافت. بهطور مشابه، روسیه باید جایگزینی برای بازارهای اروپایی خود بیابد. چین تنها بازار قابلاستفاده و بزرگ گاز خط لوله روسیه خواهد بود. سرمایهگذاری موردنیاز است، اما جریانها رشد خواهند کرد؛ همانطور که اقدامات اخیر برای شروع کار روی خط لوله گازی «قدرت سیبری 2» از روسیه به چین از طریق مغولستان نشان داد. محرک اصلی جریانهای بزرگتر انرژی روسیه به چین، سیاست است؛ اگر از دیدگاه غرب نگریسته شود، اینها جریان نفت و گاز «بد» هستند.
سومین گروه کلیدی «خاورمیانه-آسیا» است. در اینجا، محرک جریانهای قوی در حال حاضر عمدتاً نزدیکی و پتانسیل بازار است. آسیا همچنان در حال ساخت پالایشگاه است و کشورهای خاورمیانه به دنبال ارسال نفت خام به بازارهای محصولات پالایششده و با رشد بالاتر هستند. به دلیل سیاسی شدن انرژی در دوران پس از جنگ، بر میزان و اندازه این جریانها فشار صعودی وارد خواهد شد. قبل از جنگ، قتل جمال خاشقجی نفت «بهاندازه کافی خوب» عربستان را در سایه بدی قرار داده بود. از زمان شروع جنگ در اوکراین، سعودیها و اماراتیها تصمیم گرفتند روابط خوبی را با روسیه و اوپکپلاس حفظ کنند، درحالیکه ریاض در برابر افزایش تولید برای سازگاری با واشنگتن مقاومت کرده است. تصمیم اخیر اوپکپلاس برای کاهش تولید ۲ میلیون بشکه در روز این موضوع را ثابت میکند. این جنگ باعث خواهد شد که نفت عربستان همچنان «بهاندازه کافی خوب» باقی بماند؛ اما در سایهای تاریکتر قرار گیرد. با گذشت زمان، بهویژه در دورههایی که بازار «فشرده» نیست و غرب میتواند تولیدکنندگان خود را انتخاب کند، ملاحظات سیاسی به این معنی است که احتمالاً نفت عربستان خریداران مشتاقتری در آسیا نسبت به غرب پیدا میکند.
درنهایت، چند کشور و منطقه وضعیت مبهمتری خواهند داشت. هند یک کشور شناور باقی خواهد ماند و نفت خود را از روسیه تأمین خواهد کرد، آنهم درحالیکه این نفت خام ارزان است. واردات نفت خام هند از روسیه از ۳۰هزار بشکه در روز قبل از جنگ به بیش از ۸۰۰هزار بشکه در روز در حال حاضر افزایشیافته است. دهلینو نیز خرید خود از خاورمیانه را افزایش خواهد داد.
آفریقا نیز شناور خواهد ماند. تأمینکنندگان غرب آفریقا بازارهای اروپایی را هدف قرار خواهند داد که به دنبال جایگزینی عرضه روسیه هستند. تأمینکنندگان آفریقای شرقی بیشتر به آسیا نگاه خواهند کرد. کشورهای واردکننده آفریقایی از منابع مختلف، ازجمله تولید قارهای، استفاده میکنند.
3) جهانیزدایی در انفجار نورد استریم
روزهای پایانی سپتامبر ۲۰۲۲ بود که خطوط لوله نورداستریم ۱ و ۲ واقع در بستر دریای بالتیک که وظیفه انتقال حجمی برابر با ۱۱۰میلیارد مترمکعب گاز از مبدأ روسیه به اروپا را بر عهده داشتند، براثر حادثهای مشکوک منفجر شد. نورداستریم مجموعهای از خطوط لوله انتقال گاز طبیعی واقع در اروپاست که با گذار از بستر دریای بالتیک، گاز را از مبدأ روسیه به آلمان منتقل کرده و شامل دو خط لوله میشود که از شمال غربی روسیه تا نزدیکی شمالشرقوز آلمان امتداد داشته و بهعنوان نورداستریم ۱ شناخته میشود. دو خط لوله دیگر نیز از همین منطقه در روسیه آغازشده و به لوبمین در آلمان میرسد که به نورداستریم ۲ مشهور است. خبرگزاری فرانسه ساعاتی پس از حادثه به نقل از مرکز لرزهنگاری سوئد گزارش کرد قبل از نشت گاز از خط لوله نورداستریم، وقوع دو انفجار در زیر دریا ثبتشده بود. سازمان زمینشناسی دانمارک نیز در آن زمان اعلام کرد این سیگنالها شبیه سیگنالهای زلزله نبوده و بیشتر به سیگنالهای ثبتشده از انفجار شباهت داشتهاند. زلزلهشناسان دانشگاه اوپسالای سوئد نیز اعلام کردند انفجار دوم برابر با قدرت انفجار بیش از ۱۰۰ کیلوگرم دینامیت بوده و افزوده بود انفجار در عمق آب اتفاقافتاده است و نه در بستر دریا.
خرابکاری در خطوط لوله نورداستریم و متعاقب آن، افتتاح خط لوله بالتیک برای جبران بخشی از ناترازی عرضه و تقاضای گاز در سطح قاره سبز، درست در زمانی رخداد که روسیه و اروپا در حال مذاکره برای حصول توافق درباره مناقشه اوکراین بودند. درنتیجه این اتفاق عملاً فرصت مذاکره و امید به تفاهم طرفین از بین رفت، چراکه روسیه ابزار چانهزنی خود یعنی فرصت تأمین گاز اروپا را ازدسترفته دید. علاوه بر همه، با افتتاح خط لوله بالتیک قدرت توزیع گاز در اختیار لهستانی قرار گرفت که دشمنی دیرینه با روسیه داشته و دارد.
بلافاصله پسازاین حادثه رسانهها و دولتمردان بسیاری از کشورهای ذینفع، رایزنیها در مورد علت حادثه را آغاز و انگشت اتهام را بهسوی یکدیگر نشانه گرفتند. کرملین بهعنوانمثال، در اولین اظهارنظرها این حادثه را اقدامی خرابکارانه و تروریستی از سوی ایالاتمتحده و اروپا اعلام کرد. نشریه آلمانی اشپیگل نوشت که سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا موسوم به سیا، هفته قبل از حادثه به تعدادی از کشورهای اروپایی ازجمله آلمان هشدار داده بود خطوط لوله گاز نورداستریم ممکن است طی حملاتی در آینده نزدیک مورد هدف قرار گیرند. این هشدار نهتنها از صراحت کافی برخوردار نبود بلکه سازمان سیا، حتی از بردن نام روسیه بهعنوان متهم تهاجم احتمالی نیز طفره رفته بود. به گزارش یورونیوز و به عقیده تحلیلگران بازار انرژی، ایالاتمتحده درنهایت تنها برنده این بازی میتوانست باشد؛ کشوری که از یکسو از صادرات بیشتر گاز به اروپا منتفع میشد و از سوی دیگر از تداوم تنش بین اتحادیه اروپا و روسیه بهمنظور تضعیف هر دو طرف جنگ و وابسته نگاهداشتن اروپا به خود، استقبال میکرد. موضوعی که در آن زمان فراتر از هر سناریوی دیگر، بهاحتمال دست داشتن آمریکا در این اقدام خرابکارانه دامن میزد.
سیمور هرش؛ روزنامهنگار برجسته آمریکایی، در وبلاگ خود؛ که اخیراً به سرخط اخبار رسانهها تبدیل شد، علت انفجار در خطوط لوله نورداستریم را عملیات بمبگذاری در اعماق دریا توسط غواصان نیروی دریایی آمریکا دانست. هرش؛ برنده «جایزه ادبی پولیتزر»، در گزارش خود (How America Took Out The Nord Stream Pipeline) و به نقل از منبعی ناشناس آورده است در ژوئن 2022، نیروی دریایی آمریکا به نروژ در نصب مواد منفجره روی خطوط لوله نورداستریم در بستر دریای بالتیک کمک کرد. ایالاتمتحده و نروژ اما در واکنش، این ادعا را بهاتفاق رد کردند. هرش ادعا کرده غواصان نیروی دریایی که تحت پوشش رزمایش ناتو فعالیت میکردند، مواد منفجره با قابلیت کنترل بیسیم را در مسیر خطوط لوله نورداستریم واقع در بستر دریای بالتیک که از روسیه تا آلمان امتداد دارد جایگذاری کرده و حدود سه ماه بعد یعنی در ماه سپتامبر، مجموع سه خط از چهار خط لوله موجود را با هدایت از راه دور، منفجر و تخریب کردند. این روزنامهنگار برجسته حتی بهطور مستقیم به جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا اشاره کرد و مدعی شد تخریب خطوط لوله، تصمیم شخص رئیسجمهور ایالاتمتحده بود. به عقیده هرش، هدف بایدن از این اقدام ممانعت از دسترسی کرملین به درآمد میلیاردی حاصل از صادرات گاز طبیعی روسیه بود. او ادامه داد این ایده در مرحله نخست، در سال۲۰۲۱ بین مقامات امنیتی کاخ سفید مطرحشده بود. هرش در گزارش خود، حادثه مربوط به خطوط لوله نورداستریم را عملیاتی خرابکارانه و تعمدی از سوی واشنگتن خواند که سازمان سیا البته مجری این عملیات بوده است. این گزارش همچنین ادعا میکند که تصمیم برای انجام انفجار خرابکارانه در خطوط لوله نورداستریم، پس از ۹ماه رایزنی و گفتوگوی جدی و فوق محرمانه میان حلقه نزدیکان بایدن در کاخ سفید، نهایی شده است. در مقاله هرش، موضوع اصلی رایزنیهای محرمانه، چگونگی اجرای عملیات نبوده است بلکه اجتناب از برجای گذاشتن کوچکترین سرنخ از آمران و عاملان این اقدام خرابکارانه، در رأس اولویتهای کاخ سفید عنوانشده است.
آدرین واتسون؛ سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید، در واکنش به این اتهامات، اظهارات هرش را از پایه بیاساس و نادرست خواند. او در گفتوگو با رسانهها اعلام کرد این گزارش «کاملاً تخیلی» و زاده ذهن هرش است. کاخ سفید این گزارش را یک توهم نامید و سازمان سیا هم آن را کاملاً جعلی خواند. در آنسوی میدان و به گزارش شبکه روسی راشاتودی، کرملین مدتهاست ادعا میکند تنها طرفی که از خروج خطوط لوله نورداستریم از مدار گازرسانی منتفع میشود، ایالاتمتحده است که متعاقب این حادثه، حجم عرضه گاز طبیعی مایع این کشور به اروپا بهشدت افزایش داشته است. گفتنی است سرگئی لاوروف؛ وزیرخارجه روسیه، اخیراً نیز ایالاتمتحده را به دخالت مستقیم در انفجارهای خطوط لوله نورداستریم متهم کرد. روسیه با مهر تائید زدن به مقاله هرش اعلام کرد این موضوع باید توسط نهادهای نظارتی بینالمللی و با جدیت پیگیری شود. دولت روسیه با جدیت خواستار اجرای عدالت در این مورد است. رئیس دومای مجلس نمایندگان روسیه، در این زمینه از جامعه جهانی خواست این مقالۀ منتشرشده را نقطه آغازی برای انجام تحقیقات بینالمللی بداند تا از این مسیر بانیان این اقدام خرابکارانه شناسایی و به سزای عمل خود برسند. در همین چارچوب، دمیتری پسکوف؛ سخنگوی کرملین، اعلام کرد بیاعتنایی جامعه جهانی به این موضوع منصفانه نیست. او افزود این مقاله حتی در رسانههای غربی منعکس و بازنشر نشده است.
روشنسازکلام
کریگ جان موری؛ نویسنده اسکاتلندی، روزنامهنگار و دیپلمات سابق، در مطلبی (Sy Hersh & The Way We Live Now) به چرایی انتشار مقالۀ سیمور هرش در فضای مجازی بهجای روزنامههای بزرگ و معتبر جهان پرداخت. اینکه سیمور هرش که مسلماً بزرگترین روزنامهنگار در قید حیات است، نمیتواند افشاگری بزرگ درباره انفجار خط لوله انتقال گاز نورد استریم را در واشنگتنپست یا نیویورکتایمز منتشر کند و مجبور است یادداشت خود را در اینترنت بارگذاری کند، شاخص واضحی برای از بین رفتن آزادی در بهاصطلاح دموکراسی غربی است.
هرش داستان تخریب خطوط لوله نورد استریم توسط آمریکا را با جزئیات کامل، با ذکر تاریخ، زمان، روش و واحدهای نظامی درگیر میگوید. او همچنین همکاری نیروهای مسلح نروژ در کنار نیروی دریایی آمریکا در این عملیات را تشریح میکند. یکی از نکاتی که هرش زیاد بر آن تأکید نمیکند، اما ارزش گفتن را دارد، این است که نروژ و آمریکا دو کشوری هستند که به میزان زیادی از منفجر کردن خط لوله، سود مالی بردهاند. هر دو نهتنها مازاد صادرات عظیمی را از جهش قیمت گاز به دست آوردهاند، بلکه نروژ مستقیماً به میزان 40 میلیارد دلار در سال، خود را جایگزین روسیه کرده است. از سال 2023، پس از افتتاح دو پایانه جدید گاز طبیعی مایع در آلمان طی دو ماه گذشته که برای جایگزینی گاز روسیه با گاز آمریکا و قطر ساختهشده است، آمریکا پس از نروژ در رتبه دوم صادرات گاز قرار خواهد گرفت؛ بنابراین روسیه از تخریب نورداستریم ضرر مالی زیادی کرد ولی چه کسی سود برد؟ آمریکا و نروژ. دو کشوری که خط لوله را منفجر کردند؛ اما البته این جنگ ربطی به پول و هیدروکربن ندارد و همهچیز آزادی و دموکراسی است!
اینکه قوه مجریه آمریکا اقدامی جنگی را بدون تائید کنگره انجام دهد، اساساً خلاف قانون اساسی است؛ اما این، یکی از آن بقایای عجیب دموکراسی است که نخبگان نئولیبرال میتوانند بیسروصدا از کنار آن بگذرند.
مسئلهای که بیشتر نگرانکننده است، همدستی یکپارچه رسانههای جریان اصلی در نادیده گرفتن مسائل کاملاً بدیهی است. خط رسانهای که در اینجا (انگلیس) بیوقفه توسط بیبیسی و رسانههای سازمانی تکرار میشود، این است که روسها احتمالاً خودشان خط لوله را منفجر کردند؛ زیرا بر روی آن سرمایه زیادی کرده بودند و سه دهه فعالیت فشرده دیپلماتیک صرف آن شده بود تا باارزشترین منبع درآمد برای 40 سال آینده روسیه باشد؛ اما این ادعا به معنای واقعی کلمه باورنکردنی نیست.
این حادثه علاوه بر اینکه نشان داد که ما واقعاً در قلمرو تمامیتخواهی و دروغ بزرگ قرار داریم، مسئله بسیار مهمی را در مورد نحوه عملکرد «دروغ بزرگ» (Big Lie) یادآور شد. نکته مهم در دروغ بزرگ این نیست که مردم واقعاً یک ادعای نادرست را باور کنند بلکه باید معتقد باشند که در میدان نبرد خیر علیه شر هستند و لازم است روایتی را که ترویج میشود، به نفع مبارزه با شر بپذیرند؛ بنابراین نباید سؤال کرد بلکه فقط دنبالهرو بود که اگر سؤال کنید، شرارت را ترویج میکنید. روزنامهنگاران دولتی و سازمانی اگر تفکر کنند، افراد باهوشی هستند و متوجه میشوند که روایت انفجار خط لوله توسط روسیه دروغی آشکار است؛ اما آنها متقاعد شدهاند که فکر کردن در مورد آن ازنظر اخلاقی اشتباه است. به همین دلیل است که هیچیک از آنها ادعاهای احمقانه مبنی بر اینکه روسیه بهطور مکرر نیروهای خود را که نیروگاه هستهای زاپوریژیا هدف قرار میداد، به چالش نکشید و درواقع به همین دلیل است که هیچیک از آنها نسخه رسمی کاملاً مخوف داستان اسکریپال را موردتردید قرار نداد. اکثر آنها صرفاً معتقدند که همه افرادی که درست فکر میکنند از مبارزه تاریخی علیه روسهای شرور حمایت میکنند. در این شرایط، کسانی که از ترویج جنگ در اروپا انتقاد میکنند، نهتنها از همه رسانههای اصلی محروم و به گوشه و کنار اینترنت محدود میشوند، بلکه حتی بهشدت در رسانههای اجتماعی سرکوب خواهند شد. دقیقاً به همین علت است که مقاله سیمور هرش نمیتواند دهها میلیون خواننده داشته باشد.
کریگ جان موری تصریح میکند که با تهاجم روسیه به اوکراین مخالف است؛ اما با گسترش ناتو که یکی از دلایل اصلی جنگ است و همچنین با وجود خود ناتو هم مخالف است. ناتو یک ماشین جنگی است که منابع را از کارگران شاغل می مکد تا به کارخانههای اسلحهسازی منتقل کند و ویرانی را برای کشورهای درحالتوسعه که منابع طبیعی خود را در اختیار نخبگان میلیاردر غربی قرار نمیدهند، به ارمغان ببرد. مشکل اساسی، دستگاه تبلیغاتی است که جامعه را دستکاری و کنترل میکند، بهویژه که تفکر ضد روایت رسمی و مخالف در حال حاضر بهشدت و بهطور روشمند کنار گذاشتهشده است.