گزیده جستار: بهرغم جنجالهای رسانهای، به نظر میرسد حداقل آنچه جدایی اقتصاد آمریکا و چین توصیف میشود رخ نخواهد داد و دو کشور سالهای متمادی شرکای تجاری مهم یکدیگر باقی خواهند ماند؛ ولی درهرصورت زمان خداحافظی با جهانیسازی و سلام بر تکنوناسیونالیسم (ملیگرایی فنّاورانه) فرارسیده است.
اين نوشتار در تاريخ بیستویکم آبانماه ۱۴۰۱ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
جنوب جهانی در برابر غرب جهانی
نوریل روبینی؛ یکی از شناختهشدهترین اقتصاددانهایی است که به بدبینی مشهور است، نقل میکند که از رئیسجمهور یک کشور آفریقایی پرسیدم که چرا فنّاوری 5 جی را بهجای غرب از چین میخرد؟ در جواب گفت که ما یک کشور کوچکیم، بالاخره یکی جاسوسی ما را میکند. پس از فنّاوری چینی استفاده میکنیم که ارزانتر است.
هنری کیسینجر به تازگی با هشدار نسبت به خطراتی که این ماجراجویی امریکا خواهد داشت، گفت: «ما در آستانه جنگ با روسیه و چین بر سر مسائلی هستیم که تا حدودی خود ایجاد کردهایم، بدون اینکه بدانیم این جنگ چگونه قرار است پایان یابد و قرار است به کجا برسیم».
پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ جهان، بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند که «گروه ۷» فلسفه وجودی خود را از دست میدهد و جای آن را «گروه ۲۰» میگیرد؛ گروهی که شامل چین، روسیه و تعدادی از کشورهای عضو جنوب جهانی است. بااینوجود اکنون برخلاف این تحلیل؛ با تشدید رقابتهای ژئوپلیتیک، اهمیت «گروه ۷» بار دیگر نمایان شده است.
نوریل روبینی صادقانه اذعان میکند که جنگ جهانی سوم واقعاً شروعشده است (World War III Has Already Effectively Begun)؛ در اوکراین و فضای سایبری که قطعاً. آمریکا بهتازگی قوانین جدیدی را تصویب کرده که صادرات دستگاههای نیمهرسانا به شرکتهای چینی بهمنظور استفاده در بخش هوش مصنوعی یا رایانش کوانتومی یا نظامی را ممنوع میکند. اروپاییها میتوانند به تجارت با آمریکا و چین ادامه دهند؛ اما به دلیل مسائل امنیت ملی این تجارت امکانپذیر نخواهد بود. تجارت، سرمایهگذاری، فنّاوری، اینترنت، همهچیز به دودسته تقسیم شده یا میشود. او میگوید که برای نشست صندوق بینالمللی پول به واشنگتن رفته بودم. نیل فرگوسن، مورخ و کارشناس اقتصادی در سخنرانی خود در این نشست گفت اگر خوششانس باشیم بحران اقتصادی همانند آنچه در دهه 70 میلادی رخ داد، اتفاق میافتد نه جنگ دهه 40 میلادی.
1) نظم جدید سهقطبی جهانی
جنگ در اوکراین و تنشهای فزاینده پیرامون تایوان از کانونهای تلاش جدید امریکا هستند که پیامدهایی وخیم به همراه دارند: بحرانهای جهانی انرژی و مواد غذایی که ناشی از تحریمها علیه روسیه است، اختلالات در زنجیره عرضه و تأمین، تنشهای تجاری و رقابتهای فناوری که همگی با رکود اقتصادی و رکود تورمی قریبالوقوع همراه هستند. مسکو و پکن هر دو متهم به برهم زدن نظم جهانی مبتنی بر قوانین موجود هستند؛ اما شواهد اثبات این امر قانعکننده نیست. مارکو کارنلوس؛ دیپلمات سابق ایتالیایی، در یادداشتی که در مورد دردهای تولد نظم نوین جهانی (The Birth Pangs of a New World Order) برای میدلایستآی نوشته درواقع این رویارویی هنوز میتواند منجر به شکلگیری یک نظم جدید جهانی شود؛ بهسوی یک سیستم ایدهآل حقیقتاً چندقطبی، یا بهتر است بگوییم بهاحتمالزیاد سهقطبی. قطب نخست، بلوک دموکراتیک غرب به رهبری امریکا که توسط گروه سهگانۀ گروه هفت (G7)، ناتو و اتحادیه اروپا، یک اتحاد جدید تجسمیافته خواهد بود. دومین بلوک، اوراسیا به رهبری چین و روسیه است که ایران و برخی از جمهوریهای آسیای مرکزی در حال حاضر به آن ملحق شدهاند. بلوک سوم شامل مابقی کشورهای جهان میشود که اکنون عنوان جنوب به آنها اختصاصیافته است؛ دولتهایی که تمایل به حفظ فاصله خود از دو بلوک دیگر دارند. جنوب در حال رها کردن خود از شر چندین دهه قیمومیت سیاسی، اقتصادی و مالی غرب است. این امربر همسویی خودکار جنوب با بلوک اوراسیا دلالت ندارد؛ اما مطمئناً بهسوی سیستم بینالمللی نرم و روانتر گرایش خواهد داشت. از واکنشها نسبت به جنگ در اوکراین میتوان استنباط کرد که راهاندازی تظاهرات جهانی به تشویق غرب علیه روسیه، دیگر برای کشورهای جهان چندان جذابیتی ندارد و این بازی بهزودی علیه چین نیز شروع خواهد شد و حتی شاهد کمرنگتر شدن این روند علیه پکن خواهیم بود. سهگانه غربی تلاش میکند تا قلبها و اذهان را در جنوب به دست آورد، اما استانداردهای دوگانه و سیاستهای افراطی، دوگانگی و نظم جهانی مخدوش آن بر اساس قوانین تحریفشده، بسیار آزاردهندهتر است از حمله روسیه به اوکراین یا رویکرد قاطعانه چین در قبال مرزهای خودش. تاکنون چهارچوبهای سیاسی غیرغربی مانند بریکس شامل (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) و سازمان همکاری شانگهای برای دیگر کشورهای جهان بسیار جذابتر به نظر میرسند. پس قابلدرک است که چرا دموکراسیهای غربی تنها قادر به جذب دولتهایی همفکر از جمع محدود خود هستند که پیوستن سوئد و فنلاند به ناتو از شواهد این امر است. دیگر بازیگران؛ ازجمله ترکیه، الجزایر، مصر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، آرژانتین و مکزیک، قطعاً نگاهشان به منافع و مناطقی دیگر است. یک دیپلمات ارشد انگلیسی معتقد است: «دوستی با ایالاتمتحده بسیار دشوارتر از دشمنی با آنهاست». ازاینرو چین و روسیه در حال تمرکز روی جایگزینهایی برای دلار امریکا، سیستم پرداخت جهانی سوئیفت و بورسهای نیویورک و لندن هستند. شرکتهای دولتی چین از بازارهای بورس امریکا خارج میشوند. این در حالی است که ارزش اوراق بهادار خزانهداری امریکا در دستان چین است و اقدامات پکن ارزش آن را کاهش میدهد. البته این مانورها هنوز در مراحل ابتدایی خود هستند؛ اما در زمان مناسب میتوانند بسیاری از کشورهای جنوب را به خود جذب کند؛ بخصوص اگر غرب بر استراتژی احمقانه خود درخصوص استفاده از دلار و اولویت مالی آن بهعنوان یک سلاح اصرار بورزد. دولتهای بیشتری همچنان ممکن است به دنبال یافتن مکانهای امنتر برای نگهداری ذخایر طلا و ارز خود باشند؛ بهویژه پس از مصادره ذخایر ملی افغانستان و ونزوئلا به ترتیب توسط ایالاتمتحده و بریتانیا، البته تصرف بیسابقه 300 میلیارد دلاری ذخایر ارزی روسیه توسط کشورهای غربی نیز ناگفته بماند، بهتر است. جدا شدن پیشرفته اقتصادی روسیه از غرب و جدایی آن از چین در آینده نزدیک میتواند چشماندازی کاملاً متفاوت ایجاد کند. در مورد خاورمیانه نیز توافقاتی که از سوی دولت ترامپ حمایت و توسط جو بایدن؛ رئیسجمهور فعلی امریکا، تأییدشدهاند ازنظر اقتصادی بهویژه برای اسرائیل حائز اهمیت هستند؛ اما آنها بر دو فرض اشتباه تاریخی تکیه میکنند که برایشان گران تمام میشود: یکی اینکه مسئله فلسطین میتواند بدون عواقب برای مدتی نامعلوم کنار گذاشته شود و دیگری بیاهمیت شمردن افکار عمومی در جهان عرب. شواهد موجود تاکنون این است که شرکای سنتی امریکا در خاورمیانه، مانند مصر و عربستان سعودی، در حال بررسی پیوستن به بریکس هستند. ریاض در حال بررسی ایده دریافت یوآن بهجای دلار در ازای فروش نفت خود است، درحالیکه قرار است شیجینپینگ؛ رئیسجمهور چین، بهزودی به عربستان سعودی سفر کند. مقایسهای میان حسن نیت شیجینپینگ و رفتارهای اخیر جو بایدن علیه عربستان، قطعاً در این انتخاب بیتأثیر نخواهد بود؛ چراکه در جهان عرب، ظاهر همیشه با ماهیت در ارتباط است.
روح سند امنیت ملی 2022 آمریکا و حرف بنیادین آن، با ارزیابی از همین تهدیدات همهجانبهای که آمریکا در داخل و خارج با آنها روبهرو است، همراه است. میتوان گفت در بررسی تهدیدات، شیوهای ترکیبی مبتنی بر نگرش اقتصاد سیاسی بهکار گرفتهشده است. فیالواقع اقتصاد سیاسی امنیت ملی آمریکا، مبنای تحلیل تهدیدات است و لذا این مایه فنّاورانه آن بسیار برجسته است.
سید محمدکاظم سجادپور بر این نظر است که در ورای تحلیلهایی که از تهدیدات و متقابلاً تدبیرهای امنیت ملی در این سند آمده است، روشن میشود که اولاً دولت فعلی آمریکا، بر پیوند بین اقتصاد سیاسی داخلی و امنیت بینالمللی تأکید دارد؛ بنابراین نوسازی و بهروز کردن زیربناهای اقتصادی و سیاسی برای افزایش قدرت رقابت جهانی آمریکا، اصل اولیه است. در همین چارچوب، به معضلات گوناگون داخلی آمریکا با جزئیات پرداختشده و حتی در مبحثی چون تروریسم، به چالش تهدیدات تروریستی بومی آن کشور ناشی از نژادپرستی، دوقطبی شدن و گسترش تنفر توجه شده است. ثانیاً، تهدیدات بنیادین آمریکا در دو گروه، دستهبندیشده است. دسته اول تهدید چین و روسیه است و دسته دوم تهدیدات جهانی از تغییر اقلیم تا بیماریهای واگیردار تشریح شدهاند. نحوه برخورد با هرکدام از تهدیدات البته متفاوت عنوانشده است. تهدید چین همراه با امکانات و ظرفیتهای این کشور برجسته شده ولی روسیه عمدتاً در متن قارهای اروپا و آنهم در قالب حمله به اوکراین زیر ذرهبین رفته است. سند ازنظر سخن نسبت به روسیه بسیار با تنفر و انزجار برخورد کرده است؛ ولی درباره چین بهرغم سنگین بودن تهدیدها با ترکیبی از مهار و همکاری، سخن نرمتری مشاهده میشود. ثالثاً، امکان همکاری آمریکا با بازیگران مختلف در چهارگوشه جهان بسیار مورد تأکید قرارگرفته و جزئیاتی از ماهیت و چگونگی و البته تفاوت همکاریها ذکرشده و بر این مطلب پافشاری شده است که آمریکا میتواند با همکاری با دیگران، رهبری جهانی خود را تثبیت کند. در این سند راهبردی از تهدید ایران هم سخن گفته شده، ولی برجستگی با چین و روسیه است. رابعاً، واژه «ما» پربسامدترین واژه در این سند بوده است و «ما» به معنای ایالاتمتحده، بسیار با اعتمادبهنفس ترسیمشده است. میتوان گفت باور به «ما» حالت مذهبی و ماورایی پیداکرده است. این خود نوعی بازسازی و برساختگی از دوگانه «ما» و «دیگران» در تاریخ روانشناسانه ایالاتمتحده است که خود را روشنایی در جهان ظلمانی میبیند.
2) غرب جهانی در برابر جنوب جهانی
ایالاتمتحده برای پیروزی در آنچه بایدن آن را «رقابت با چین بر سر آینده جهان» (Contest for the Future of our World) نامیده، به شکل روزافزون به دنبال شبکهای بینالمللی از همپیمانهاست که میتوان آن را «غرب جهانی» (Global West) نامید.
غرب جهانی مانند جنوب جهانی (Global South)، بیشتر با ایدهها تعریف میشود تا جغرافیا. اعضای غرب جهانی، دموکراسیهای ثروتمند دارای پیوندهای مستحکم امنیتی با ایالاتمتحده هستند. در کنار همپیمانهای سنتی غرب در اروپا و شمال آمریکا، کشورهایی نظیر ژاپن و استرالیا نیز جزو این گروه قرار دارند. کشورهای غرب جهانی بهطور کامل در برنامه اعمال تحریمها علیه روسیه مشارکت دارند. آنها همچنین کشورهایی هستند که واشنگتن امیدوار است با آمریکا در «جنگ سرد جدید» (Emerging Cold War) با چین، همراه باشند.
تیزترین لبه چالش پکن-مسکو، نظامی و ارضی است و در این میان، اوکراین و تایوان در خط مقدم قرار دارند. البته غرب جهانی به شکل روزافزون از تهدید اقتصادی (Economic Coercion) نشئتگرفته از روسیه و چین آگاه میشود. این ریسک میتواند توقف صادرات انرژی از روسیه به اروپا یا تحریم تجاری چین علیه کشورهایی نظیر کره جنوبی یا لیتوانی که مطابق خواست پکن عمل نمیکنند، باشد. موضوع مهم دیگر احتمال استیلای چین بر فناوریهای آینده (Technologies of the Future) است. غرب جهانی از تحقق این احتمال بسیار نگران است. درصورتیکه چین به چنین موقعیتی دست یابد، چیزی را به وجود خواهد آورد که یکی از مقامات آمریکایی آن را «یک خودکامگی هولناک نظارت» (A Terrifying Surveillance Autocracy) با دسترسی جهانی توصیف کرده است.
نشانههای نزدیکشدن اعضای غرب جهانی به هم در حال افزایش است. در اجلاس اخیر ناتو، برای نخستین بار از استرالیا، ژاپن و کره جنوبی دعوت شد تا در این نشست حضور پیدا کنند. بیانیه منتشرشده پس از نشست ماه ژوئن ناتو نخستین سندی بود که در آن از چین بهعنوان تهدید نامبرده شد. حضور ناوهای اروپایی در اقیانوس آرام و شرق آسیا بیشتر شده است. پیمان امنیتی بین استرالیا، بریتانیا و آمریکا (Aukus) نشانهای دیگر از نزدیک شدن اعضای غرب جهانی است. در حوزه قدرت و مدیریت اقتصادی، مهمترین واحد سازماندهی کننده (Key Organising Unit)، گروه هفت اقتصاد صنعتی است.
جک سالیوان، مشاور امنیت ملی بایدن اخیرا این گروه را «کمیته هدایتکننده جهان آزاد» (The Steering Committee of the Free World) توصیف کرد. در «گروه ۷» اولیه که دهه ۱۹۷۰ شکل گرفت، تنها یک کشور آسیایی یعنی ژاپن عضو بود. به شکل رسمی و غیررسمی، اعضای آسیایی غرب جهانی همچنین شرکای کلیدی در «گروه ۷ نوسازیشده» (Revamped G7) هستند.
گیدون راخمان در مقالۀ اخیر خود (Xi Jinping’s China and the Rise of the Global West) در فایننشالتایمز تصریح میکند که در درون غرب جهانی، به شکل روزافزون، از ضرورت کاهش آسیبپذیری در برابر تهدیدهای اقتصادیِ (Vulnerability to Economic Coercion) چین بحث میشود. کاهش آسیبپذیری میتواند از طریق ایجاد زنجیرههای تأمین و برقراری روابط تجاری با کشورهای دموکراتیک و دوست انجام شود. جنت یلن، وزیر دارایی آمریکا این روند را «تقویت دوستان» (Friendshoring) نامیده است. از سوی دیگر برای مقابله با توسعهطلبی چین در جهان در حوزههای زیرساخت و فناوری تلاشهایی آغازشده است. اعضای «گروه ۷» در نشست ماه ژوئن 2022 یک صندوق ۶۰۰ میلیارد دلاری را برای سرمایهگذاری در زیرساختهای جهانی تأسیس کردند؛ اما شاید این شروع دیر باشد و مبلغ در نظر گرفتهشده کافی نباشد. پروژه راه ابریشم قرن ۲۱ چین سال ۲۰۱۳ آغاز شد و از قبل ۴هزار میلیارد دلار برای آن یعنی پروژههای زیرساختی جهان صرف شده است.
حتی در درون غرب جهانی ممکن است اقدامات یکجانبه آمریکا سبب ناامیدی اعضا شود. تصمیم اخیر آمریکا برای اعمال محدودیت بر صادرات فناوری به چین سبب میشود که فعالیتهای تجاری برای برخی از بزرگترین شرکتهای فناوری در کره جنوبی، ژاپن و اروپا بسیار پیچیده شود. اگر آمریکا مایل است ائتلاف جدید را حفظ کند، باید شرکای خود را متقاعد کند که شدیدترین ترسها درباره روسیه و چین منطقی هستند. رفتار و سیاستهای رئیسجمهور چین مسلماً به آمریکا در این زمینه، یعنی متقاعد کردن شرکای واشنگتن کمک خواهد کرد. به نقل از فاینانشیال تایمز، اتحادیه اروپا، آمریکا را به نقض قوانین سازمان تجارت جهانی متهم کرده و اعلام کرده است که حتماً اقدامات تلافیجویانهای را علیه آمریکا در دستور کار قرار خواهد داد. درواقع طرفهای اروپایی ناراحت اجرای جزئیات قانون کاهش مالیات در آمریکا هستند که در قالب آن آمریکا بودجه سنگینی را به توسعه انرژیهای سبز تخصیص داده که با اجرای آن به شرکتها و مصرفکنندگان آمریکایی یارانه میدهد و همچنین مشوقهای مالیاتی برای آنها در نظر گرفته است. قانون کاهش تورم در آمریکا که در ماه تابستان به امضای رئیسجمهور این کشور رسید، شامل حدود 369 میلیارد دلار سرمایهگذاری در امنیت انرژی و مقابله با تغییرات آب و هوایی است. این مزایا برای شرکتهای تولید خودروهای برقی باعث میشود که شرکتهای اروپایی در بازار آمریکا مزیت رقابتی خود در برابر شرکتهای داخلی این کشور را از دست بدهند. طرفهای اروپایی خواستار آن هستند که آمریکاییها به شرکتهای اروپایی هم مزایای مذکور را ارائه دهند. اروپاییها میگویند که باید 9 بند از قانون کاهش تورم در آمریکا اصلاح شود؛ چراکه این موارد یارانهها و معافیتهای مالیاتی را فقط محدود به کالاهایی میکند که در داخل آمریکا تولید میشود و از سوی دیگر فقط مشمول شرکتهایی میشود که در داخل آمریکا فعالیت میکنند. درعینحال تیری برتون، مسئول بازار اینترنتی کمیسیون اروپایی هشدار داده که بروکسل با اقدامات آمریکا مقابلهبهمثل خواهد کرد. وی میگوید: این یارانهها با قوانین سازمان تجارت جهانی در تضاد است. اگر واشنگتن نگرانیهای شرکای اروپایی را مدنظر قرار ندهد، اتحادیه اروپا شکایت خود را در سازمان تجارت جهانی دنبال میکند.
3) جنوب جهانی در برابر غرب جهانی
استراتژی 2022 امنیت ملی آمریکا تأکید میکند که جمهوری خلق چین بزرگترین چالش ژئوپلیتیک آمریکا (America’s most Consequential Geopolitical Challenge) است. درزمانی که روسیه در اروپا جنگ به راه انداخته، بسیار جالبتوجه است که آمریکا، چین را بزرگترین تهدید توصیف کرده است. آمریکاییها چین را ابرقدرت رقیب با اهداف و جاهطلبیهای جهانی میبینند، درحالیکه از دید آنها، روسیه قدرت روبهزوال و البته خطرناکی است که بهطور فزاینده به چین وابسته میشود.
کشورهای غرب جهانی استدلال میکنند که برای دفاع از ارزشهای جهانی و تقویت نظم لیبرال در جهان در کنار هم قرارگرفتهاند؛ اما چین و روسیه میگویند غرب جهانی، تلاشی است برای از نوساختن سلسلهمراتب (Rebuild a Hierarchy) که در امپریالیسم و برتری سفیدپوستان (White Supremacy) ریشه دارد. نکته جالبتوجه این است که نظرسنجیها در کشورهای جنوب جهانی نشان میدهد، استدلال چین و روسیه (Russo-Chinese Arguments) اغلب در بین مردم جنوب جهانی طرفداران (Receptive Audience) خودش را دارد.
بزرگترین چالش آتی خارجی برای اقتصاد چین، تنشهای رو به رشد پکن با غرب بهویژه آمریکاست. بهاحتمالزیاد در آینده آمریکا محدودیتهای بیشتری بر کالاهای صادراتی به چین اعمال خواهد کرد؛ این یعنی دسترسی پکن به فناوریهای پیشرفته و تجهیزات مهم بیشازپیش محدود خواهد شد. تنش در روابط چین و اتحادیه اروپا سبب میشود که پکن نتواند فناوریهای موردنیاز خود را از این اتحادیه تأمین کند. فقدان افراد طرفدار اصلاحات در کمیته دائمی پولیتبوروی حزب کمونیست به این معناست که سیاست تجاری چین و دیپلماسی این کشور کمتر آشتیجویانه خواهد بود و این عامل، ریسک تشدید تنشهای تجاری بین آمریکا و چین را بالا میبرد. کاهش اولویت اصلاحات و تمرکز بر نقش عوامل داخلی در رشد اقتصادی سبب نارضایتی آمریکا میشود و برخی شرکتهای آمریکایی درباره ارتباط با چین تجدیدنظر خواهند کرد. انتظار میرود دولت بایدن، محدودیتهای صادرات کالا به چین را به صنایعی گسترش دهد که از دید چین استراتژیک هستند و در این حالت، دولت چین برای رسیدن به اهداف خود در حوزه نوآوری و... با مانع مواجه خواهد شد. دولت آمریکا همچنان چین را به خاطر رویههای غیرمنصفانه تجاری این کشور تحتفشار قرار داده و از تعرفه و ابزارهای غیرتعرفهای برای تغییر رفتار پکن استفاده خواهد کرد.
در بیستمین کنگره حزب کمونیست چین، شیجینپینگ، رئیسجمهور این کشور، برای پنجسال دیگر به رهبری حزب و ریاستجمهوری انتخاب شد. او هفت عضو کمیته دائمی پولیتبورو (Politburo Standing Committee) حزب را از افراد طرفدار خود برگزید. این انتصابها و محتوای سخنان شی در کنگره حزب نشان میدهد که ازاینپس در تصمیمهای مهم چین، تمرکز و تأکید بیشتر بر سیاست و بهویژه وفاداری به رئیسجمهور خواهد بود؛ نه نتایج اقتصادی (Economic Outcomes). چین دومین اقتصاد بزرگ جهان و شریک تجاری اصلی اغلب اقتصادهای جهان است و تحولات در آن تأثیر زیادی بر اقتصاد جهان و بازارها دارد. متمرکز شدن قدرت در دستان شی و دیدگاههای او میتواند مسیر اقتصاد چین و جهان را تحتتاثیر قرار دهد.
پایبندی به اصلاحات و گشایش درهای اقتصاد به روی جهان، سیاستهایی بودند که از سوی آخرین رهبر تحولخواه چین یعنی دنگشیائوپینگ به اجرا گذاشته شدند. زونگ یوآن زو لیو در مقالۀ خود (Politics Will Determine China’s Economic Future During Xi’s Third Term) برای شورای روابط خارجی مینویسد که محتوای سخنان شی در بیستمین کنگره حزب نشان میدهد که او مصمم است آسیبپذیری اقتصاد چین در برابر اختلالهای بینالمللی (Global Disruptions) را کم کند. او در سخنان خود بر تقویت بخش تحقیقات بنیادی و نوآوری برای رونق اقتصاد و حفاظت از امنیت ملی تأکید و پنجبار به خودکفایی چین در حوزه فناوری (Self-reliance in Technology)، سهبار به لزوم تقویت زنجیرههای تأمین و تابآوری اقتصاد و امنیت (Strengthening Supply-chain Reliability, Resilience, and Security) و ۲۶ بار به امنیت ملی چین (National Security) اشاره کرد. شی در سخنان خود در نوزدهمین کنگره حزب کمونیست در سال ۲۰۱۷ نیز به این موضوع اشارهکرده بود؛ اما میزان تأکید او در سخنرانی سال2022 بیشتر بود.
از سوی دیگر، شی امسال در سخنرانی خود خواستار شکلگیری «سیستم اقتصادی متنوع و باثبات بینالمللی» (Diversified and Stable International Economic System) شد و تأکید کرد که چین در آینده اثرگذاری بیشتری در تعیین قواعد و استانداردهای بینالمللی خواهد داشت. درمجموع، سخنان شی در کنگره حزب کمونیست و انتصابهای او نشان میدهد که افق اقتصاد چین بیشتر از سیاست تأثیر خواهد پذیرفت تا دینامیک عرضه و تقاضای بازار (Supply and Demand Dynamics)؛ اما واقعیت مهم این است که اولویت دادن سیاست بر مکانیسم بازار سبب تضعیف روند اصلاحات و گشایش اقتصادی چین به روی جهان میشود؛ روندی که طی چهار دهه اخیر وجود داشته است. سیاستهای موردنظر شیجینپینگ بر تنش بین چین و غرب میافزاید و درنهایت ظرفیت رشد اقتصاد این کشور را کاهش میدهد.
هرگونه لطمه به اقتصاد چین اثرات فراگیر و عمیقی بر اقتصاد جهان خواهد داشت؛ چراکه این کشور بزرگترین شریک تجاری ۱۲۰ اقتصاد جهان و نقشآفرین بزرگ درصحنه اقتصاد دنیاست و اگر تغییرات محسوسی در سیاستهای اقتصادی دولت چین رخ دهد، اثرات آن در تمام جهان احساس خواهد شد. دولت چین از ماه مه سیاستهای حمایتی را اتخاذ کرده است تا اثرات قرنطینه شهرها برای مهار کرونا را جبران کند. این سیاستها تدابیر اتخاذشده از سوی بانکهای مرکزی بزرگ در غرب برای مهار تورم را تضعیف میکنند. در سال 2022 نرخهای تورم در اقتصادهای بزرگ بهسرعت بالا رفته که یکی از عوامل این امر، وجود اختلال در زنجیرههای تأمین است. چین در این زنجیرهها جایگاه مهمی دارد و اگر اختلالی در بخشهای تولید کارخانهای این کشور پدید آید، زنجیرههای تأمین دچار مشکلات بزرگی خواهند شد.
مهمترین برنامه اقتصادی شیجینپینگ در دو دوره ریاستجمهوریاش، پروژه راه ابریشم قرن ۲۱ بود که پروژه عظیم زیرساختی بینالمللی (A Globe-spanning Infrastructure Project) است. این پروژه سبب نگرانی کشورهای غربی درباره توسعه نفوذ چین در زیرساختهای استراتژیک جهان و افزایش ظرفیت ناوگان این کشور شده است. غرب در واکنش به این نگرانی تلاش کرده است از گسترش نفوذ چین جلوگیری کند. شی در سخنرانی خود در بیستمین کنگره حزب کمونیست به تداوم تلاشها برای پیشبرد پروژه یادشده اشاره کرد؛ اما بیشتر بر لزوم خودکفایی چین در حوزه فناوری و زنجیرههای تأمین تأکید داشت. این هدف از طریق استراتژی «جریان دوگانه» (Dual Circulation) قابلتحقق است. شیجینپینگ و مقامات بلندپایه چین، استراتژی جریان دوگانه را از سال ۲۰۲۰ یعنی زمانی که سرد و پرتنش شدن روابط چین و غرب شروع شد، آغاز کردند. استراتژی جریان دوگانه با استراتژی «بیرونرفت» (Going Out) جیانگزِمین، رئیسجمهور پیشین چین در تضاد است. جیانگزِمین، اواخر دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ بر چین حکمرانی میکرد. در استراتژی «بیرونرفت» او، به استفاده از بازارهای خارجی برای حمایت از رشد اقتصاد چین اولویت داده میشد، درحالیکه در استراتژی جریان دوگانه، اولویت بازارهای خارجی (External Circulation) برای کمک به رشد اقتصاد حذف شده و در عوض به مصرف داخلی (Domestic Circulation) توجه میشود. شی بارها بر خودکفایی برای رشد اقتصاد و نوآوری تأکید کرده است. او دسامبر 2021 برای افزودن بر نقش و اثرگذاری بازار داخلی، پیشنهاد ایجاد «بازار یکپارچه ملی» (Unified National Market) را مطرح کرد. او معتقد است تشویق رقابت و بهینهسازی بازار کار، رشد مطلوب اقتصاد و ارتقای نوآوری با کمک این بازار یکپارچه ملی قابل تحقق خواهد بود. از سوی دیگر شیجینپینگ بارها بر ارتقای توانایی در فناوریهای بنیادی تأکید کرده است تا از وابستگی به آمریکا کاسته شود. هدف وی این است که بهطور کامل از توانایی دولت چین در تمرکز بر منابع برای تقویت توان این کشور در حوزه فناوری و نوآوری استفاده شود. در این راه دو چالش فوری در برابر اقتصاد چین وجود دارد: تقاضای ضعیف داخلی و میزان بالای بدهیها. هر دو چالش یادشده به بخش ساختوساز که مدتهاست دچار بحران است مرتبط هستند. بحران در بخش ساختوساز سبب شده است تا تقاضا برای کالاهایی نظیر فولاد، سیمان، مواد شیمیایی و... کاهش یابد. همچنین تقاضا برای کالاهای مصرفی نظیر لوازمخانگی کمتر شده است. نکته دیگر این است که ضعف در بخش ساختوساز در حال کاستن از درآمد دولتهای محلی است؛ درنتیجه وضعیت مالی بیشازپیش نگرانکننده شده و بحران بدهیها شدت یافته است. تمامی این عوامل سبب میشود که شی برای تشویق تقاضای داخلی با موانع گوناگونی مواجه باشد.
دارون عجماوغلو در مقالۀ اخیر خود (China’s Economy is Rotting from the Head) در مارکتواچ واقعیت را این میداند که رشد سریع اقتصادی چین در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ حاصل سرمایهگذاری عظیم، انتقال فناوری از غرب و تولید برای صادرات بود؛ اما رشد صادراتمحور (Export-led Growth) نمیتواند برای همیشه ادامه پیدا کند و الگوی رشد باید تغییر کند. پیشتر بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند که شی با اجرای برنامه عظیم اصلاحی نسبت به این تحول لازم واکنش نشان خواهد داد؛ اما آنچه رخداده با پیشبینیها در تضاد است و شواهد زیادی نشان میدهد که افزایش کنترل حزب بر اقتصاد کشور لطمات زیادی به اقتصاد و جامعه وارد خواهد کرد.
ختم کلام
هنری کیسینجر در مباحثه خود با ریچارد هاس در اندیشکدۀ شورای روابط خارجی آمریکا (Lessons From History Series) بیان داشته حداقل شرط تحقق دستاوردهای بزرگ یک جامعه این است که آن جامعه به اهداف و سابقه تاریخی کشورشان اعتقاد داشته باشد. اگر سیستم آموزشی یک کشور بهطور فزایندهای بر کاستیهای تاریخ خود متمرکز شود و کمتر به اهداف جامعه توجه کند، آنگاه ظرفیتش برای اقدامات بینالمللی به انحراف کشیده شده و صرفاً در درگیریهای داخلی هدر میرود. اگر این کشمکشهای داخلی اتخاذ تدابیر ضروری برای تفکر استراتژیک را دشوار کند، آنگاه نظام بینالملل و امنیت کشورها به شکلی جدید مختل میشود. آمریکا در هر دولتی از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون تلاش کرده نقش رهبری نظم جهانی را بازی کند؛ اما شرایط فعلی آمریکا را ضعیف کرده است. نوع رهبری که ما در زمان انحصار قدرت هستهای و اقتصادی بسیار زیاد اجرا کردیم از نوع رهبری که حالا به آن نیاز داریم تفاوت دارد. حالا مسائل اقتصادی و اجتماعی بسیار پیچیده شده است؛ بنابراین، تعدیل تفکر آمریکایی (Adjustment of American Thinking) مستلزم مرحله جدیدی از خلاقیت است مانند آنچه پس از جنگ جهانی دوم انجام دادیم. موفقیت این سیاست در تبدیلشدن به یک مسیر جدید، بهعلاوه ظهور واقعیتهای جدید در عرصه قدرت و تأثیر سایر کشورها؛ مانند چین و بلکه ظهور هند یا برزیل، مستلزم یک سیستم آموزشی است که رهبرانی تربیت کند که بتوانند به این ویژگیها فکر کنند و یک نظام بینالمللی در رهبری مؤثر جهانی ایجاد کند که حزبی نباشد و بلکه تا حدی فرهنگی باشد.
چالش اساسی با روسیه زمانی بهوجود آمد که دیوار برلین فروریخت و کل منطقه بین مرکز اروپا و مرز روسیه شروع به تغییر کرد. ایالاتمتحده تلاش کرد تا کل این منطقه را، بدون استثنا، در یک سیستم استراتژیک تحت رهبری آمریکا ادغام کند، بهطوریکه کمربند ایمنی که روسیه در طول تاریخ خود از آن برخوردار بود از میان رفت. به همین دلیل است که این سیاست عاقلانهای نیست که آمریکا بخواهد اوکراین را در ناتو بگنجاند؛ بنابراین مسئله این است که آیا میتوان با پوتین صلح کرد؟ زیرا باید بررسی شود؛ اما اگر فکر میکنیم که با جانشین او میشود صلح کرد باید گفت لزوماً جانشین او ممکن است بیشتر به عنصر ناسیونالیسم توجه کند که این رویکرد کار را سخت میکند؛ بنابراین باید به دنبال فرصتی برای ایجاد ترتیباتی بود که آزادی اوکراین را تضمین کند و این واقعیت را هم در نظر داشت که ازاینپس اوکراین بخشی از سیستم اروپایی خواهد بود؛ بنابراین موضوع عضویت اوکراین در ناتو به این معنا حلشده است؛ خواه رسمی یا ضمنی و روسیه بهنوعی، همین حالا هم جنگ را باخته است. مذاکره با روسیه باید به ایجاد رابطهای بین اروپا و روسیه که حالا به محدودیتهای خودآگاهتر است، مربوط باشد؛ بنابراین چالش روسیه تا حدی به آمریکا بستگی دارد که آیا میتواند گفتوگویی را طراحی کند که قدرت نظامی خود را حفظ کند؛ اما به رهبران روسیه اجازه دهد مفهومی از همزیستی را درک کنند و درنهایت به مفهوم همزیستی پایبند باشند. مطرح کردن پیششرط سرنگونی یک رهبر، این کار را دشوارتر میکند.
چین به این دلیل که کشور بزرگی است، همیشه چالش خاص خودش را برای آمریکا داشته است. آمریکا هرگز با کشوری با قدرت اقتصادی و حتی تا حدی، نظامی مشابه با چین برخورد نکرده است. فلسفه رهبری چین تقریباً برعکس آمریکا است. آمریکا زمانی از محیط امپریالیستی خود بیرون آمده که اقیانوسها در دو سویش بود و بنابراین سیاست خارجی را بر مبنای جهانیشدن ایجاد کرد. البته مشکلات خاصی وجود داشت که راهحل دقیقی داشت و پسازآن تنشهای ناشی از این مشکلات از بین میرفت و درک متقابلی از موضوعات یا منافع ایجاد میکرد. چین اما به تاریخ خود از منظر یکروند مداوم هزاران ساله مینگرد و بنابراین آنها کمتر نگاه ظاهری به مسائل دارند و مسائل را بیشتر فرآیندی میبینند. ازآنجاییکه چین ازنظر نظامی و اقتصادی به کشوری قدرتمند تبدیل شده، این مشکل ذاتی به وجود آمده است. تفاوتهای ایدئولوژیک هم وجود دارد. رهبران آمریکایی این اعتقاد را دارند که ارزشهایشان بهکل جهان مربوط است و بنابراین کشورها را با میزان نزدیکیشان با تصورات خود از رفتار صحیح، قضاوت میکنند. چینیها به سیاست خارجی بهعنوان عملکرد نهادهای تاریخی نگاه میکنند. آنها از کمونیسم نه برای تبلیغ، بلکه برای سازماندهی جامعه خود استفاده میکنند و بنابراین شدیداً جنبه تبلیغی سیاست آمریکا را نادیده میگیرند. چین تا حدی به دلیل ترسش از اتحاد جماهیر شوروی وارد آغاز روابط با آمریکا شد و بهاینترتیب نیکسون و مائو توانستند بر سر ترتیبات نظم بینالملل، آنگونه که فهم کرده بودند و در مورد رابطه آمریکا با چین ازنظر منافع ملی هر دو طرف و تنظیم اقدامات در چارچوب تفاهمها به توافق برسند. با قدرتمندتر شدن چین و قرار گرفتن در موقعیتی تقریباً برابر با ایالاتمتحده، مجموعه جدیدی از مسائل به وجود آمد. چالشی کلیدی ازنظر فلسفی در روابط با دشمنان وجود دارد. آیا بهترین راه مقابله با آنها این است که در هر زمان و هر موقعیت سعی کرد در موقعیت برتر در مقایسه با آنها قرار گرفت؟ یا بهتر است درک کرد که هر یک از آمریکاییها باید بخشی از یک سیستم جهانی باشند و مادامیکه در درون این سیستم هستند بدانند که اقدامات هرکدام از آنها بر دیگری اثرگذار است. آمریکا اکنون در مرحلهای هست که از چهار دولت قبل آغاز شد و ادامه یافته است. مبنایش هم این است که هر یک از طرفین تشخیص میدهد که طرف دیگر یک تهدید بالقوه است و بنابراین احساس میکند که باید سطحی لازم از تسلیحات را داشته باشد؛ اما بهموازات آن فکر میکند که تلاش برای اقدامات مشارکتی را بیشتر کند. این تلاشها باعث میشود که یکطرف به این فکر نکند که از قدرت برترش در هر زمینهای، علیه دیگری استفاده کند. این روند عملکرد خوبی داشت. درواقع در چهار دولت بسیار خوب کار کرد؛ اما در دو دولت گذشته عنصر تقابل به عنصر اصلی تبدیل شد و بنابراین آنچه باید انجام شود، این است که دیده شود آیا میتوان سطحی از گفتوگو با چین برقرار کرد که در آن بتوان بر خطرات اصلی در جهان تمرکز کرد. یکی از خطرات بزرگ در جهان این است که جنگ بین کشورهای پیشرفته مانند چین و ایالاتمتحده احتمالاً ویرانی در جهان ایجاد میکند که تأثیر آن حتی از جنگ جهانی اول هم بیشتر است؛ بنابراین دو طرف حداقل باید بپذیرند که این خطری است که فقط آنها قادر به غلبه بر آن هستند. هنگامیکه توافق کردند که سیاستهایشان بر اساس آن مبنای مشترک اجرا شود، آنوقت میتوانند از دیدگاه خارجی، مکانیسمهایی را راهاندازی کنند که بهوسیله آنها بتوانند در مراحل اولیه بحرانها با یکدیگر صحبت کنند تا ببینند چگونه میتوان دامنه بحرانها را محدود کرد یا از آنها اجتناب کرد.
بهرغم جنجالهای رسانهای، به نظر میرسد حداقل آنچه جدایی اقتصاد آمریکا و چین توصیف میشود رخ نخواهد داد و دو کشور سالهای متمادی شرکای تجاری مهم یکدیگر باقی خواهند ماند؛ ولی درهرصورت زمان خداحافظی با جهانیسازی و سلام بر تکنوناسیونالیسم (ملیگرایی فنّاورانه) فرارسیده است... و این روایت همچنان برای هفتههای بعد باقی است...