ناتوانی آمریکا در نوسازی سازمان تجارت جهانی

تاریخ : 1401/07/09
Kleinanlegerschutzgesetz, Crowdfunding, Finanzierungen
تجارت بین‌الملل حکمرانی جهانی سرمایه‌گذاری خارجی
نمایش ساده

گزیده جستار: می‌توان پِی برد که وصف «ناتوانی آمریکا در نوسازی سازمان تجارت جهانی» باید در جایگاه معلول قرار گیرد که علت آن بی‌شک «ناتوانی آمریکا در نوسازی نظم جهانی» می‌باشد.

اين نوشتار در تاريخ نهم ‌مهرماه ۱۴۰۱ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.

 

ناتوانی آمریکا در نوسازی سازمان تجارت جهانی

 

 

«دهه‌هایی هستند که هیچ اتفاقی در آن‌ها نمی‌‌افتد و هفته‌هایی هستند که به‌اندازه دهه‌ها در آن‌ها اتفاقاتی می‌‌افتد». این سخنان به ولادیمیر لنین؛ انقلابی بلشویک، نسبت داده می‌شود که به فروپاشی سریع روسیه تزاری در بیش از ۱۰۰ سال پیش اشاره دارد. ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در مجله فارن‌افرز نوشت که اگر این سخنان به‌راستی متعلق به لنین باشد، باید این را هم اضافه می‌کرد که دهه‌هایی نیز وجود دارد که در آن‌ها به‌اندازه چند قرن اتفاقاتی می‌افتد. جهان در میانه چنین دهه‌ای قرار دارد. 

اگرچه بسیاری از قوانین اصلی که سازمان تجارت جهانی بر پایۀ آن‌ها و با باور به آن‌ها پایه‌گذاری شد و همچنان لازم و قابل‌اجرا هستند؛ اما درعین‌حال این سازمان از زمان ایجاد، درزمینۀ بهبود قوانین موجود در تجارت جهانی یا وضع قوانین جدید لازم‌الاجرا در جهت بهبود روند آن بر اساس فرضیه‌ای فوق‌الذکر شکست‌خورده است.

1) ضرورت نوسازی سازمان تجارت جهانی

الزامات تجارت جدید برای دنیای جدیدی که به آن واردشده‌ایم تغییر کرده است. جیمز بچوس (James Bacchus) به‌عنوان عضوی از هیئت مؤسسان سازمان تجارت جهانی بر این نظر است که سازمان تجارت جهانی با حال و هوای قرن بیستم ساخته شده و هنگام نوشتن اساسنامه و قواعد مربوط به آن و هنگام تأسیس سازمان، تحولات شگرفی که سال‌های بعد به‌سرعت پیش آمد، پیش‌بینی‌نشده بود. پس برای اینکه این سازمان بتواند راه خود را ادامه دهد باید با قرن بیست و یکم همگام شود و علاوه بر آن باید با دوران بعد از کرونا که به نظر وی دیگر قطعاً شبیه قبل نخواهد شد انطباق پیدا کند تا بتواند کارکرد مؤثری بر روند جهانی‌سازی داشته باشد. به نظر بچوس این سازمان در حال حاضر دچار بحرانی است که بیش از همه در کارکرد نهادهای تصمیم‌گیری و حل اختلاف آن مشخص است و عمدۀ علت آن نبود قوانین یا عدم‌کفایت قوانین موجود برای بحران‌هایی است که دنیای تجارت با آن روبه‌رو است.

هدف از ایجاد سازمان تجارت جهانی، تسهیل مبادلات تجاری بین کشورها در راستای جهانی‌سازی بود و به این دلیل طی یک توافق جمعی این تصمیم گرفته شد که نابرابری منابع بین کشورها وجود داشت. کشورهای مختلف ازنظر کیفیت و کیمیت منابع مختلف در دسترس، با یکدیگر تفاوت داشتند و درنتیجه با اتکا به تولید و صادرات کالاهایی که منابع بیشتری ازنظر کیفیت و کمیت منابع مختلف در دسترس، با یکدیگر تفاوت داشتند و درنتیجه با اتکا به تولید و صادرات کالاهایی که منابع بیشتری از آن را اختیار داشتند، سود کسب می‌کردند. سودی که قرار بود اختلاف میان سطح رفاه کشورها را کاهش دهد و جهانی درمجموع ثروتمندتر بسازد.

جیمز بچوس به‌عنوان مدیر مرکز فرصت‌های اقتصادی و محیطی جهانی در دانشگاه مرکزی فلوریدا با سابقۀ رئیس و قاضی اصلی هیئت استیناف سازمان تجارت جهانی، کتاب «پیوندهای تجاری» (Trade Links) با موضوع «قوانین جدید برای دنیای جدید» (New Rules For A New World) منتشره توسط انتشارات دانشگاه کمبریج در ماه مارس 2021 را به‌عنوان توصیه‌نامه‌ای بسیار جامع برای چگونگی انجام این انتقال فرض گرفته است.

به عقیدۀ نویسندۀ این کتاب تنها دلیل بحران کارکردی سازمان تجارت جهانی، ریشۀ قرن بیستمی قوانین حاکم بر نهادهای تصمیم‌گیری و حل اختلاف نیست؛ بلکه جهان نیز به‌شدت و به‌طور فزاینده‌ای در سال‌های اخیر عوض شده است. از بحران سال 2008 گرفته تا کووید همگی حوادث پیش‌بینی‌نشده‌ای بودند که بر اصولی که سازمان تجارت جهانی بر آن بنیان گذاشته شد، تأثیر داشته و آن را دستخوش تغییر کرده‌اند.

اگرچه بحران کووید نقطۀ عطفی درزمینۀ تجارت جهانی و پایه‌گذار بحرانی عمیق برای سازمان تجارت جهانی شد؛ اما این نهاد بین‌المللی پیش از شیوع کووید نیز در بحران قرار داشت. علت اصلی بحران پیش از کووید، تغییرات بزرگی بود که در ساختار اقتصادی جهان در سال‌های بعد از شکل‌گیری سازمان تجارت جهانی در سال 1995 رخ‌داده بود درحالی‌که مواردی مثل تجارت الکترونیک، قوانین رقابتی و حقوق مالکیت فکری مرتبط با این حوزه در این سازمان روزآمد نگردیده بود. تجارت الکترونیک در حال حاضر سهم بزرگی از تجارت را در جهان به خود اختصاص می‌دهد و فرآیند آن حتی باعث شده مقیاس شرکت‌ها و تولیدکننده‌هایی که می‌توانند در تجارت جهانی سهم داشته باشند تغییر کند و به همین دلیل هیچ نهادی بدون داشتن قوانین کامل و فراگیر برای این بخش نمی‌تواند ادعای قانون‌گذاری بر تجارت بین کشورهای جهان داشته باشد.

در سال‌های پس از بحران 2008، همۀ خوش‌بینی‌های پیشین در تمام زمینه‌ها ازجمله فواید و مزیت‌های تجارت جهانی، جای خود را به نگرانی و حتی بدبینی دادند به نظر می‌آمد مردم بیشتر به این دیدگاه متمایل می‌شوند که شرکت کشورها در این بازار، بیشتر از سود ضرر داشته و باعث از بین رفتن مشاغل، بسته شدن کارخانه‌ها و مشکلات اجتماعی شده است.

اما قبل از اینکه دولتمردان و مسئولان این سازمان برای حل این مشکلات فکری کنند بحران کووید از راه رسید و داستان را کاملاً تغییر داد. بروز بحران کرونا با تحت تأثیر قرار دادن روند تجارت جهانی، اعمال محدودیت بر صادرات و واردات به‌طور عام و تجهیزات پزشکی به‌طور خاص که هر کشور به دلیلی به وضع آن‌ها در دوران بحران پرداخت و عقب‌نشینی کشورها از همکاری‌های چندجانبه که پیش‌تر بر سر آن توافق کرده بودند، تنها این بحران را جدی‌تر و عمیق‌تر کرد.

2) ناتوانی آمریکا در نوسازی نظم جهانی

ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در مجله فارن‌افرز نوشت که جهان و سیاست بین‌الملل با یک دهه خطرناک مواجه است؛ بازه زمانی که می‌تواند به‌اندازه یک قرن در آن اتفاقات جدیدی رخ دهد. به اعتقاد این پژوهشگر ارشد مسائل بین‌الملل، جهان را خطر افول شدید نظم تهدید می‌کند؛ آن‌هم به‌دلیل جنبه‌های ژئوپلیتیک سنتی شامل رقابت قدرت‌های بزرگ، جاه‌طلبی‌های امپراتوری‌مآبانه و نزاع بر سر منابع و همچنین مواجهه با چالش‌های جدیدی چون تغییرات آب و هوایی، همه‌گیری‌ها و اشاعه هسته‌ای.

ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در مقالۀ «دهۀ هولناک» (The Dangerous Decade) راجع به سیاست خارجی برای جهان در بحران (A Foreign Policy for a World in Crisis) در شمارۀ سپتامبر- اکتبر ۲۰۲۲ مجلۀ فارن‌افرز نوشت: همچون دیگر نقطه عطف‌های تاریخی، خطر امروز از افول شدید نظم جهانی ناشی می‌شود؛ اما بیش از هرلحظه اخیر دیگری، این افول به‌دلیل هم‌زمانی تلاقی تهدیدهای قدیمی و جدید شدیدتر هم شده است آن‌هم در لحظه‌ای که ایالات‌متحده در موقعیت مناسبی برای مقابله با آن‌ها قرار ندارد.

2-1) بی‌نظمی در خارج

جهان از یکسو، شاهد احیای برخی از بدترین جنبه‌های ژئوپلیتیک سنتی است: رقابت قدرت‌های بزرگ، جاه‌طلبی‌های امپراتوری‌مآبانه و نزاع بر سر منابع.  امروز، روسیه از سوی فردی به نام ولادیمیر پوتین رهبری می‌شود که در آرزوی بازآفرینی حوزه نفوذ روسیه و شاید حتی یک امپراتوری روسی است. پوتین مایل است تقریباً هر کاری برای رسیدن به این هدف انجام دهد و می‌‌تواند هر طور که می‌‌خواهد عمل کند؛ زیرا محدودیت‌‌های داخلی بر رژیم او عمدتاً از بین رفته است. در همین حال، در دوران ریاست‌جمهوری شی جین پینگ، چین تلاش برای برتری منطقه‌ای و برتری بالقوه جهانی را آغاز کرده است و خود را در مسیری قرار می‌دهد که منجر به افزایش رقابت یا حتی رویارویی با ایالات‌متحده می‌شود. از سوی دیگر این، همه چیز نیست. این خطرات ژئوپلیتیک در حال برخورد با چالش‌‌های پیچیده جدیدی هستند که برای روزگار معاصر مهم هستند، مانند تغییرات آب و هوایی، همه‌‌گیری‌‌ها و اشاعه هسته‌‌ای. جای تعجب نیست که پیامدهای دیپلماتیک ناشی از رقابت‌‌های فزاینده، همکاری قدرت‌های بزرگ در چالش‌‌های منطقه‌‌ای و بین‌‌المللی را تقریباً غیرممکن کرده است، حتی اگر این همکاری به نفع آن‌ها باشد.

تصویر پیچیده‌‌تر این واقعیت است که دموکراسی و انسجام سیاسی آمریکا به‌اندازه‌ای درخطر است که از اواسط قرن نوزدهم دیده نشده است. این مهم است؛ زیرا ایالات‌متحده تنها یک کشور در میان بسیاری از کشورها نیست: رهبری ایالات‌متحده پشتیبان نظمی است که در ۷۵ سال گذشته در جهان وجود داشته است و امروز هم چنان است و از اهمیت آن کاسته نشده است.

بااین‌حال، ایالات‌متحده‌ای که از درون دچار مشکل و نقار و بحران شده باشد، تمایل و توانایی کمتری برای رهبری درصحنه بین‌المللی خواهد داشت. این شرایط یک دور باطل را به راه انداخته است: تشدید رقابت ژئوپلیتیک، همکاری موردنیاز برای مشکلات جدید جهانی را دشوارتر می‌‌کند و محیط رو به وخامت بین‌‌المللی به تنش‌‌های ژئوپلیتیک بیشتری دامن می‌‌زند؛ همه این‌ها در زمانی است که ایالات‌متحده ضعیف شده و حواسش پرت شده است. شکاف وحشتناک بین چالش‌‌های جهانی و واکنش‌‌های جهانی، افزایش چشم‌‌انداز جنگ‌‌های قدرت‌های بزرگ در اروپا و هند و پاسیفیک و پتانسیل فزاینده برخی بازیگران منطقه‌ای برای ایجاد بی‌‌ثباتی در خاورمیانه در کنار هم قرار گرفته‌‌ تا خطرناک‌‌ترین لحظه را از جنگ جهانی دوم تاکنون رقم بزنند.

خواه آن را یک توفان کامل - یا دقیق‌تر، یک توفان ناقص- بنامید یا خیر. هشدار دادن نسبت به این خطر به معنای پیش‌بینی آینده نیست. در حالت ایده‌آل، همه‌چیز به سمت بهتر شدن پیش خواهد رفت؛ اما چیزهای خوب به‌ندرت به‌خودی‌خود اتفاق می‌افتند. برعکس، اگر سیستم‌ها به حال خود رها شوند، وضعشان بدتر می‌شود؛ بنابراین وظیفه سیاست‌گذاران ایالات‌متحده، کشف مجدد اصول و عملکرد حکومت‌داری است: هدایت قدرت ملی و اقدام جمعی علیه گرایش به بی‌نظمی. هدف باید مدیریت برخورد ژئوپلیتیک قدیم و چالش‌‌های جدید، اقدام منضبط در آنچه دنبال می‌شود و ایجاد ترتیبات یا - بهتر است بگوییم- نهادهایی باشد که در آن‌ها اجماع کافی وجود دارد. برای انجام همه این کارها، واشنگتن باید برقراری نظم را بر تقویت دموکراسی در خارج [از کشور] اولویت دهد و هم‌زمان برای تقویت دموکراسی در داخل تلاش کند.

ایالات‌متحده با کارهایی که در داخل و در جهان انجام داد و نداد، بسیاری از میراث دوران پساجنگ سرد خود را هدر داد و نتوانست برتری خود را به نظمی پایدار تبدیل کند. وقتی پای روسیه به میان می‌آید، این شکست به‌ویژه قابل‌توجه می‌شود. علت هرچه که باشد، انکار این دشوار است که شش دولت و رئیس‌جمهور در ایالات‌متحده چیز زیادی در چنته ندارند تا درباره تلاش‌های خود برای ایجاد رابطه موفق پس از جنگ سرد با روسیه نشان دهند. تجاوز روسیه بسیاری از مفروضات را که بر تفکر درباره روابط بین‌‌الملل در دوران پساجنگ سرد تأثیر گذاشته بود، برهم زد. این امر تعطیلات تاریخی را که بر اساس آن جنگ بین کشورها نادر بود، به پایان رساند. رویکرد روسیه در حمله به اوکراین «هنجار» علیه تصاحب سرزمینی و قلمرو کشورها با زور را از بین برده است. این حمله نشان داده است که وابستگی متقابل اقتصادی سدی در برابر تهدیدات علیه نظم جهانی نیست. بسیاری بر این باور بودند که اتکای روسیه به بازارهای اروپای غربی برای صادرات انرژی خود باعث ایجاد محدودیت - یا در بهترین حالت خویشتن‌داری- می‌‌شود. درواقع، چنین روابطی همان‌گونه که نتوانست از آغاز جنگ جهانی جلوگیری کند، در تعدیل رفتار روسیه هم ناکام ماند. بدتر اینکه، وابستگی متقابل، محدودیت بر کشورهای دیگری بود که به روسیه وابستگی یافته بودند (مهم‌تر از همه آلمان) تا خود روسیه. به‌عبارت‌دیگر، این وابستگی، بیشتر به ضرر کسانی (و نه روسیه) تمام شد که به روسیه وابستگی داشتند.

روسیه یک مشکل حاد و کوتاه‌مدت برای ایالات‌متحده است. در مقابل، چین چالش میان‌مدت و بلندمدت بسیار جدی‌تری را ایجاد می‌کند. این قول که ادغام چین در اقتصاد جهانی این کشور را ازنظر سیاسی بازتر، بازارگراتر و در سیاست خارجی معتدل‌تر می‌کند، جواب نداد و حتی نتیجه معکوس داشته است. امروز، در چین شرکت‌های دولتی در همه‌جا حضور دارند؛ درحالی‌که دولت به دنبال محدود کردن صنعت خصوصی است. چین مرتباً اموال فکری دیگران را دزدیده و آن را دست‌کاری کرده است. این کشور همسایگان خود را ازنظر اقتصادی تحت‌فشار قرار داده است. آنچه مسلم است این است که شی و دیگر رهبران چین تصور می‌‌کنند که چین برای رفتار تهاجمی خود، با توجه به اینکه دیگران بیش‌ازحد به صادرات آن یا دسترسی به بازارش وابسته هستند، هزینه کمی خواهد پرداخت. تا حال این فرض به اثبات رسیده است.

با این اوصاف، با تشدید بحران در روابط واشنگتن با مسکو و پکن، روسیه و چین نزدیک‌‌تر می‌‌شوند. آن‌ها با یک سیستم بین‌المللی تحت رهبری ایالات‌متحده دشمنی مشترک دارند؛ سیستمی که برای نظام‌های سیاسی آن‌ها در داخل و جاه‌طلبی‌های خارجی‌شان ناسازگار است. آن‌ها به‌طور فزاینده‌ای مایل هستند به اعتراضات خود عمل کنند و این کار را به‌صورت متوالی انجام می‌دهند. برخلاف ۴۰ یا ۵۰ سال پیش، این ایالات‌متحده است که اکنون خود را موجود عجیبی در رابطه با دیپلماسی مثلثی می‌بیند.

با تیره شدن تصویر ژئوپلیتیک در میان قدرت‌های بزرگ، شکافی بین چالش‌های جهانی و ابزارهای مقابله با آن‌ها بازشده است. بهداشت جهانی را در نظر بگیرید. همه‌گیری کووید محدودیت‌های سازمان بهداشت جهانی و عدم تمایل یا ناتوانی حتی کشورهای ثروتمند و توسعه‌یافته را برای پاسخ به بحرانی که آن‌ها دلایل زیادی برای پیش‌بینی آن داشتند، آشکار کرد. حدود ۱۵ تا ۱۸ میلیون نفر در سراسر جهان تاکنون درنتیجه این بیماری جان خود را ازدست‌داده‌اند که میلیون‌ها نفر از آن‌ها در حقیقت به شکلی غیرضروری تلف شدند. این البته نمونه‌‌ای بارز از ناکارآمدی‌های قدیمی ژئوپلیتیک آشنا را به‌دست می‌دهد که با مشکلات جدیدی آمیخته‌شده است

در میان دیگر چالش‌‌های جهانی، تغییرات اقلیمی مسلماً بیشترین توجه بین‌‌المللی را به خود جلب کرده است و به‌درستی هم‌ چنین است. تا زمانی که جهان در این دهه پیشرفت سریعی در کاهش انتشار گازهای گلخانه‌‌ای نداشته باشد، حفظ و حفاظت از حیات آن‌گونه که می‌‌شناسیم و می‌دانیم، در این سیاره بسیار دشوارتر خواهد شد؛ اما تلاش‌های دیپلماتیک کم است و هیچ نشانه‌ای از بهبود نشان نمی‌دهد. آحاد کشورها اهداف اقلیمی خود را تعیین می‌‌کنند و هیچ هزینه‌‌ای برای نرسیدن به این اهداف تا نصفه و نیمه رسیدن تعیین نشده است. ایجاد رشد اقتصادی پس از همه‌‌گیری و گرفتار شدن در عرضه انرژی؛ نگرانی‌‌ای که با جنگ در اوکراین و اختلالاتی که در بخش انرژی ایجاد شده، تشدید یافته است، تمرکز کشورها را بر امنیت انرژی به بهای ملاحظات آب و هوایی افزایش داده است.

یک‌بار دیگر، یک نگرانی سنتی ژئوپلیتیک با یک مشکل جدید برخورد کرده است و مبارزه با هر یک را دشوارتر می‌کند. وقتی صحبت از اشاعه هسته‌ای می‌شود، واقعیت پیچیده‌تر است. برخی از محققان پیش‌بینی کرده‌اند که ده‌ها کشور تاکنون سلاح‌های هسته‌ای ساخته‌اند. درواقع، تنها ۹ کشور برنامه‌های تمام‌عیاری را در همین رابطه توسعه داده‌اند. در غیاب اشاعه، سلاح‌های هسته‌ای ارزش جدیدی پیداکرده‌اند. نتیجه‌ای که ممکن است دیگران را متقاعد کند که دست کشیدن از سلاح‌های هسته‌ای امنیت یک کشور را کاهش یا در معرض خطر قرار می‌دهد. رژیم‌‌های عراق و لیبی پس از کنار گذاشتن برنامه‌های تسلیحات هسته‌‌ای خود سرنگون شدند؛ امری که می‌‌توانست رهبران دیگر کشورها را در انجام این کار مردد کند یا آن‌ها را تشویق کند که مزایای توسعه یا دستیابی به قابلیت‌‌های هسته‌‌ای را در نظر بگیرند.

فرانسیس فوکویاما نیز در مقالۀ خود (Pathways from Polarization) منتشره در 3 اوت 2022 آورده است که دوقطبی‌گرایی و تقسیم جامعۀ آمریکا به دو قطب تندوتیز آبی و قرمز، امروز بزرگ‌ترین نقطۀ ضعف آمریکاست. روش‌های تغییر قوانین نهادی، حزب سوم و سازمان‌های مردمی همگی اجزای مهمی هستند که می‌توانند در قطبیت زدایی نقش داشته باشند. نکته در این است که بسیاری از این پیشنهاد‌هایی که برای اصلاحات سیاسی داده‌اند با مسئلۀ مرغ و تخم‌مرغ روبه‌رو هستند؛ تا وقتی‌که سطح دوقطبیت را کاهش ندهید نمی‌توانید قوانینی را برای کاهش دوقطبیت به اجرا درآورید. مسیر راهکارهای بلندمدت در مدتی کوتاه سد می‌شود. تنها راه‌حل این معما از خود فرایند دموکراتیک می‌گذرد؛ یعنی پیروزی انتخاباتی قاطع یک حزب که به دنبال انجام تغییرات جدی باشد و بتواند آن‌ها را به اجرا درآورد. آیا ممکن است چنین انتخابات دوران سازی در آمریکای معاصر اتفاق بیفتد؟ بله به شرطی که یکی از دو حزب سیاسی هم در شعارها و هم در خط‌مشی‌هایش موضعی واقعاً معتدل و میانه‌رو در پیش گیرد. فوکویاما ادامه می‌دهد خوشمان بیاید یا نه از بین دو حزب موجود باید حزب دموکرات را انتخاب کنیم. این را نمی‌گویم چون خودم عضو حزب دموکراتم؛ بلکه صرفاً با توجه به چیزی می‌گویم که این حزب‌ها در واقعیت بدان تبدیل‌شده‌اند.

2-2) بی‌نظمی در داخل

ریچارد هاس؛ در همان مقالۀ «دهۀ هولناک» ادامه می‌دهد که همان‌طور که مشکلات جدید و قدیمی باهم برخورد می‌کنند و نظم تحت رهبری ایالات‌متحده را به چالش می‌کشند، شاید نگران‌کننده‌ترین تغییرات در داخل خود ایالات‌متحده رخ دهد. این کشور نقاط قوت بسیاری دارد؛ اما برخی از مزایایش؛ حاکمیت قانون، انتقال منظم قدرت، توانایی جذب و حفظ مهاجران بااستعداد در مقیاس بزرگ، تحرک اجتماعی و اقتصادی، اکنون نسبت به گذشته قطعیت کمتری دارد و مشکلاتی مانند خشونت با اسلحه، جرم و جنایت در مناطق شهری، سوء‌مصرف مواد مخدر و مهاجرت غیرقانونی بارزتر شده است. علاوه بر این، شکاف‌های سیاسی هم این کشور را عقب نگه‌داشته است. امتناع گسترده جمهوری‌خواهان از پذیرش نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ که منجر به حمله به ساختمان کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ شد، احتمال ظهور «مشکلاتی» از نوع ایرلند شمالی اما با نسخه آمریکایی را نشان می‌دهد. خشونت محلی باانگیزه‌های سیاسی ممکن است در ایالات‌متحده امری عادی شود. تصمیمات اخیر دیوان عالی و واکنش‌های متفاوت داخلی به آن‌ها، تصور و برداشت از «ایالات متفرقه آمریکا» (Disunited States of America) را تقویت کرده است. درنتیجه، مدل سیاسی آمریکا جذابیت کمتری پیداکرده و عقب‌‌نشینی دموکراتیک در ایالات‌متحده به عقب‌‌نشینی درجاهای دیگر هم کمک کرده است. آنچه وضعیت را بدتر می‌کند سوءمدیریت اقتصادی ایالات‌متحده است که منجر به بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ شد و اقدامات اشتباه اخیر باعث افزایش سرسام‌‌آور تورم می‌شود و به شهرت و اعتبار این کشور لطمه می‌‌زند.  شاید نگران‌کننده‌ترین مسئله، از بین رفتن ایمان به ثبات اساسی واشنگتن باشد.

بدون اجماع بین آمریکایی‌ها درباره نقش مناسب کشورشان در جهان، نوسانات وحشتناکی در سیاست خارجی ایالات‌متحده از نفوذ فاجعه‌بار دولت جورج بوش در عراق تا ضعف مؤکد دولت اوباما در خاورمیانه و جاهای دیگر و تا بی‌‌کفایتی و معامله‌‌گرایی دولت ترامپ؛ که بسیاری را به شک انداخت که آیا تعهدات قبلی یا ثابت دیگر در واشنگتن اهمیت دارد یا خیر، رخ‌داده است. دولت بایدن کارهای زیادی برای اولویت دادن به ائتلاف‌‌ها و مشارکت‌‌ها انجام داده است؛ اما در برخی مواقع تردیدها را درباره استواری و شایستگی آمریکا، به‌‌ویژه در جریان خروج هرج‌‌ومرج‌وار نیروهای آمریکایی از افغانستان در سال گذشته، تقویت کرده است. این واقعیت که نمی‌توان پیش‌بینی کرد که چه‌کسی در آینده دفتر بیضی‌شکل را اشغال خواهد کرد، چیز جدیدی نیست. چیزی که جدید است این است که نمی‌توان درباره این مسئله زیاد به حدس و گمان پرداخت که این شخص چگونه به رابطه ایالات‌متحده با جهان رسیدگی خواهد کرد. نتیجه این است که متحدان و شرکای ایالات‌متحده به‌طور فزاینده‌ای چاره‌ای ندارند جز اینکه اتکای مستمر به واشنگتن را در مقابل گزینه‌های دیگر، مانند خودکفایی بیشتر یا احترام به همسایگان قدرتمند، بسنجند. یک خطر دیگر این است که توانایی واشنگتن برای بازدارندگی رقبا کاهش می‌یابد؛ زیرا دشمنانش ایالات‌متحده را بسیار متفرق و نامنسجم دیده یا می‌بینند که این کشور تمایلی به اقدام ندارد.

 

 

ختم کلام

ریچارد هاس؛ در همان مقالۀ «دهۀ هولناک» تصریح می‌کند که در مواجهه با هیاهوهای ژئوپلیتیک و چالش‌‌های جهانی که به نظر می‌‌رسد مشخصه این دهه است، هیچ دکترین یا ساختار فراگیری برای سیاست خارجی آمریکا نمی‌‌تواند نقشی را ایفا کند که «مهار» (Containment) طی دوران جنگ سرد ایفا کرد، زمانی که این مفهوم از میزان مناسبی از وضوح و اجماع برخوردار بود. چنین ساختارهایی برای هدایت سیاست‌گذاران، توضیح سیاست‌‌ها به مردم، اطمینان بخشی به متحدان و علامت دادن به دشمنان مفید هستند؛ اما دنیای معاصر به کار چنین چارچوب ساده‌ای نمی‌آید. امروزه، چالش‌های بسیار زیادی از انواع مختلف وجود دارد که در یک ساختار واحد قرار نمی‌گیرند. نظم ژئوپلیتیک سنتی‌ای (Traditional Geopolitical Order) وجود دارد که منعکس‌کننده توازن قدرت و میزان اشتراک هنجارها است و چیزی وجود دارد که می‌توان آن را «نظم جهانی‌شدن» نامید که منعکس‌کننده وسعت و عمق تلاش مشترک برای رویارویی با چالش‌هایی مانند تغییرات آب‌وهوا و بیماری‌های همه‌گیر است. نظم جهانی (یا فقدان آن) به‌طور فزاینده‌ای مجموع این دو است. واقعیت این است که دیگر نمی‌توان از نظم جهانی به‌عنوان یک پدیده واحد صحبت کرد. این به آن معنا نیست که ایالات‌متحده باید به‌سادگی از این وضعیت دفاع کند و هر موضوع سیاست خارجی را به‌صورت جداگانه یا در انزوا بررسی کند؛ اما به‌جای یک ایده بزرگِ واحد (A Single Big Idea)، واشنگتن باید از تعدادی اصول و شیوه‌ها برای هدایت سیاست خارجی خود استفاده کند و خطر ایجاد فاجعه در دهه آینده را کاهش دهد. این تغییر به یک سیاست خارجی‌ای تبدیل می‌شود که عمدتاً مبتنی بر مشارکت انتخابی همفکران برای رسیدگی به چالش‌های جهانی است که ایالات‌متحده نمی‌تواند به‌تنهایی از آن‌ها چشم‌پوشی کند یا از عهده آن‌ها برآید. علاوه بر این، ترویج دموکراسی در داخل به‌جای خارج باید در کانون توجه ایالات‌متحده باشد؛ زیرا در صورت شکست تلاش، چیزهای بیشتری برای ساختن و از دست دادن بیشتر وجود دارد.

در این میان موضوع اصلی در ترویج دموکراسی در داخل ایالات‌متحده، «اتاق پژواک» (Echo Chamber) است. ما چه بدانیم چه ندانیم، به سمت افراد و اطلاعاتی گرایش پیدا می‌‌‌کنیم که طرز تفکر و اعتقادات فعلی ما را تائید می‌کنند. ما به افراد و ایده‌‌‌هایی کشش داریم که با جهان‌‌‌بینی ما هماهنگ هستند یا نهایتاً آن را شکل می‌دهند. دوران پاندمی، شکاف‌‌‌ها و گسل‌‌‌های نگران‌‌‌کننده‌‌‌ای را در آمریکا و سایر نقاط دنیا آشکار کرد. دوقطبی‌‌‌های فزاینده سیاسی، ناآرامی‌‌‌های اجتماعی و تفرقه‌‌‌افکنی‌‌‌ها، همه و همه مهر تأییدی بر سوگیری‌‌‌های گسترده هستند؛ تقویت یکسری عقاید در گروه‌‌‌های اقتصادی-اجتماعی و مرزهای نژادی که بحران «دوقطبی» را پدید می‌آورد. خروج از اتاق پژواک و جلوگیری از پیش‌‌‌فرض و تعصب، نه آسان است و نه غریزی؛ اما در بحران‌ها یک ضرورت است؛ چون پیش‌بینی و درک ابعاد بحران سخت است. یک بحران معمولاً بر اساس قوانین و ساختارهای فعلی شما عمل نمی‌‌‌کند. بحران‌ها سرکش و مستقل‌اند و به شکل‌‌‌هایی تکامل و گسترش می‌یابند و ما را احاطه می‌کنند که حتی تصورش را هم نمی‌کردیم. به همین علت، وقتی بحرانی رخ می‌دهد، هم‌زمان با تحولات در شرایط پیرامون ما و سازمان، رهبری شرایط نیز برگشت‌پذیر، منعطف، چابک، پویا و عاری از سوگیری باشد.

بدین ترتیب می‌توان پِی برد که وصف «ناتوانی آمریکا در نوسازی سازمان تجارت جهانی» باید در جایگاه معلول قرار گیرد که علت آن بی‌شک «ناتوانی آمریکا در نوسازی نظم جهانی» می‌باشد. تسلط و برتری ایالات‌متحده بر قدرت و صلح آمریکاییِ (Pax Americana) پساجنگ سرد؛ نه الزاماً به‌دلیل افول آمریکا، بلکه به‌دلیل آنچه فرید زکریا آن را «ظهور دیگران» (The Rise of the Rest) نامید؛ یعنی توسعه اقتصادی و نظامی سایر کشورها و نهادها و ظهور جهانی که با توزیع بسیار گسترده‌تر قدرت تعریف می‌شود، در شُرف کاهش قرارگرفته است.