گزیده جستار: برژینسکی در کتاب «صفحۀ بزرگ شطرنج» بهطور بالقوه خطرناکترین سناریو را «ائتلاف بزرگِ» چین، روسیه و شاید ایران میداند. یک «ائتلاف ضدهژمونیک» که نه با ایدئولوژی بلکه با نارضایتیهای مکملِ همدیگر، متحد میشود.
اين نوشتار در تاريخ شانزدهم بهمنماه ۱۴۰۰ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
خطرناکترین سناریو:
ائتلاف بزرگ چین، روسیه و ایران
«جنگ را به سرزمین آنها ببرید و اجازه ندهید و نگذارید که جنگ را به خانه شما بیاورند، آنها را در موضع دفاعی قرار دهید و هرگز برای هیچچیز از آنها عذرخواهی نکنید» (هری ترومن؛ سی و سومین رئیسجمهور آمریکا).
نورپردازی پرچم چین بر روی برج آزادی تهران به مناسبت «سال نو چینی» با بازتابهای خبری متفاوت، با تردید و نوعاً منفی بهخصوص از سوی رسانههای فارسیزبان خارج از کشور مواجه شد. این در حالی است که همین اقدام بر روی برج خلیفه نهتنها چنین بازتابی نداشت بلکه حتی پوشش خبری مثبت هم داده شد. پیشتر، همین رویکرد در بازتاب تشریفات میزبانی جناب رئیسی توسط پوتین قابلمشاهده است. معروف است که انگلیسیها همیشه برای مقایسه روابط روسیه با ایران با روابط غرب با ایران می گویند که «افزایش روابط و همکاری روسیه و ج.ا.ایران باید فقط به بخش نظامی و امنیتی و منطقهای محدود شود و نباید فراتر رود؛ چون گسترش این سطح روابط همان سطحی باقی خواهد ماند و گسترش آن میتواند بهاندازه سطح یک دریا به نظر برسد، اما حتماً عمق آن کمتر از یک سانت است، چون با تغییر حکومت در روسیه و یا تغییر حکومت در ایران میشود همه آن روابط و همکاری نظامی و امنیتی و منطقهای را یکشبه از بین برد».
ریشهیابی این موضوعات، نگارنده را به تحلیلی از زبیگنیو برژینسکی کشاند که در زمره برجستهترین سیاستمداران، ژئواستراتژیستها و دولتمردان آمریکا قرار میگرفت؛ او در تاریخ پنجم خرداد سال 1396 در سن 89 سالگی درگذشت. در ادامه این تحلیل در حد بضاعت موردبررسی قرار گرفته است.
1) ائتلاف بزرگ
برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر رئیسجمهور پیشین آمریکا و متخصص روابط بینالملل بهخصوص کشور روسیه است در کتاب خود به نام «صفحۀ بزرگ شطرنج» (The Grand Chessboard) که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد، چگونگی استقرار هژمونی آمریکا در جهان را تحلیل کرده است و جهان را بهصورت صفحۀ بزرگ شطرنجی ترسیم کرده که آمریکا میباید با بازیگران اصلی سیاست و اقتصاد در جهان، تعاملی متناسب و متقابل داشته باشد و از این مسیر موقعیت برتر خود را استمرار بخشد. برژینسکی بازیگران اصلی در جهان را پنج کشور فرانسه، آلمان، روسیه، چین و هندوستان میداند و پنج کشور دیگر را که در جغرافیای سیاسی جهان نقش محوری دارند، کشورهای اوکراین، آذربایجان، کرهجنوبی، ترکیه و ایران به شمار میآورد. او در این کتاب دلایل خود را برای انتخاب این کشورها بهعنوان «کشورهای بازیگر اصلی» و «کشورهای محور» تشریح میکند و ادعا میکند که اگر آمریکا بتواند با این دو گروه از کشورها تعامل مناسبی را سازماندهی کند، قادر خواهد بود سلطه سیاسی و اقتصادی خود برجهان را ادامه دهد. برژینسکی در این کتاب اعلام میدارد که هرچند کشورهایی چون انگلستان، ژاپن و اندونزی بسیار پراهمیت هستند؛ ولی جزء کشورهای بازیگر اصلی یا محور درصحنه سیاست بینالمللی بهحساب نمیآیند و ازنظر جغرافیایی یا سیاسی جنبه استراتژیک برای آمریکا ندارند. پیام مهم این کتاب آن است که دوره کشورگشایی قدرتهای بزرگ به پایان رسیده و تعامل کشورها با یکدیگر در قرن ۲۱ چون بازی شطرنجی است که هرگاه کشوری با توجه به قواعد بازی، حرکتهای مناسبتری داشته باشد امتیاز بیشتری درصحنه بینالمللی کسب میکند. او استدلال میکند که قواعد بازی تغییر کرده و رابطه (یا رقابت) کشورها با یکدیگر همچون بازی شطرنجی است که تخصص در بازی و دسترسی به اطلاعات و البته تکیهبر امکانات اقتصادی موجبات پیروزی را فراهم میآورد.
به نظر برژینسکی برای اولین بار در تاریخ پس از فروپاشی شوروی شاهد جهانی هستیم که قدرت برتر بینالمللی در آن، از اوراسیا نیست. برای تداوم چنین شرایطی لازم است قدرتهای اوراسیایی کنترل شوند که این کار از طریق مدیریت کمهزینه منطقه بالکان اوراسیا امکانپذیر است؛ زیرا این منطقه اولین جایی است که قدرتهای اوراسیا برای افزایش قدرت بینالمللی خود خواهان نفوذ در آن هستند. منطقه «بالکان اوراسیا» (Eurasian Balkans) شامل جنوب غرب اروپا، آسیای مرکزی، حوزه خلیجفارس، خاورمیانه و بخشهایی از جنوب آسیا است. درواقع آمریکا باید خط مقدم خود را در نزدیکترین قسمت به مرزهای قدرتهای رقیب ایجاد کرده و نگه دارد و اجازه قدرت گرفتن هیچکدام از قدرتهای اوراسیایی شامل چین، روسیه، هند، ایران و غیره را در آن ندهد. برژینسکی پیشنهاد میدهد ایالاتمتحده از توسعهطلبی قدرتهای خارجی در این منطقه همان استفادهای را بکند که از نفوذ شوروی در منطقه بالکان اروپا انجام داده بود؛ یعنی با ایجاد بیثباتی از طریق برانگیختن نهضتهای مردمی، قدرت روسیه، چین، ایران و غیره را تضعیف کند و بیثباتی را به داخل قلمرو این قدرتهای رقیب بکشاند. این الگویی است که بر اساس آن و بافاصله کمی از انتشار کتاب، عملیات سیا برای انقلاب رنگی (Color Revolutions) در بالکان اوراسیا آغاز شد. در دهه دوم قرن حاضر نیز الگوی پیشنهادی برژینسکی دستکم برای دو کشور اثرگذار دیگر اجرایی شد: اوکراین در حاشیه امنیتی روسیه و سوریه در حاشیه امنیتی ایران. ایجاد بیثباتی (Destabilization) از درون، همان کاری بود که نهضتهای ملیگرا در کشورهای بالکان اروپا انجام دادند. ایالاتمتحده با بهکارگیری مدلهای مختلفی از انقلاب رنگی قصد ایجاد بیثباتی در حاشیه امنیتی قدرتهای اوراسیا را دارد. اگر این پیشروی بتواند موجب براندازی دولتهای کوچک و جانشینشدن دولتهای غربگرا شود، چهبهتر، اما اگر نشد، بیثبات
نگهداشتن این دولتها خود موجب تضعیف قدرتهای اوراسیا خواهد شد. واشینگتن برای رسیدن به هر دو هدف از دولتهای هممرز و متحد خود (مثلاً ترکیه در منازعۀ سوریه و لهستان در بحران اوکراین) برای آموزش نظامی مخالفان داخلی و تزریق پول و تسلیحات استفاده کرد. این مداخله غیرمستقیم از هزینه سیاست هژمونیطلبی ایالاتمتحده در اوراسیا میکاهد. او برای کاهش هرچه بیشترِ هزینه سیاست پیشنهادیِ خود، تأکید میکند واشینگتن نباید منافع حیاتی قدرتهای اوراسیا را تهدید کرده و آنها را به واکنش وادارد، علاوه بر اینکه از ورود بازیگران دیگر از اروپا به این منطقه جلوگیری کند. برای این کار پیشنهاد میدهد از گسترش اعضای اتحادیه اروپا حمایت شود تا تنوع دولتها در آن افزایش یافته و از تبدیل آن به یک بلوک یکدست و یکپارچه که امکان تصمیمسازی علیه منافع ایالاتمتحده را افزایش میدهد، پیشگیری شود.
کاظم جلالی در یادداشتی که در یکی از معتبرترین نشریات دیپلماتیک روسیه منتشر شده آورده است که برژینسکی یک لهستانی ضد روسیه بود که اعتقاد داشت پس از فروپاشی شوروی کمونیستی و تجزیه آن، باید در ادامه پروژه اضمحلال کشور بزرگ و قوی روسیه، ابتدا این کشور را در مرزهایش با ایجاد حکومتهای ضد روسیه مهار و سپس تجزیه کرد. برژینسکی بشدت به خارج کردن اوکراین از دایره نفوذ روسیه اصرار داشت و اعتقاد داشت که احیای امپراتوری روسیه نوین بدون اتحاد با اوکراین امکانپذیر نیست. عملیات تغییر رژیم در کشورهای اوکراین و گرجستان با انجام انقلابهای مخملی و رنگین برای اخراج روسیه از این کشورها در همین راستا انجام گرفت و برنامه آینده تغییر رژیم کشور بلاروس برای اخراج روسیه از این کشور، جهت تکمیل این پروژه خواهد بود. ازنظر نخبگان ضد غربی روسیه، آمریکا با انجام کودتای ضد روسی در اوکراین پیشازاین در سال 2014 از خط قرمز امنیت ملی روسیه عبور کرده است. بر این اساس، راهاندازی و هدایت اغتشاشات و شورشهای خیابانی مشابه آنچه از ماه ژانویه سال ۲۰۲۱ در روسیه آغاز شده در دستور کار سرویسهای اطلاعاتی غربی قرار گرفته است؛ با این تفاوت که این بار نه با تکیهبر توان و ظرفیت احزاب غربگرا، بلکه بر روی مفاهیم و شعارهای دارای مقبولیت اجتماعی مانند عدالت، مبارزه با فساد و تبعیض و غیره متمرکزشدهاند و هدف اصلی این روند که پیشبینی میشود تا انتخابات ریاست جمهوری 2024 تداوم داشته باشد؛ شکستن و مخدوش کردن تصویر قهرمان پوتین در میان مردم روسیه جهت تأثیرگذاری بر نتیجه انتخابات و درنهایت براندازی حکومت روسیه نوین از داخل این کشور است. ازنظر نخبگان ضد غربی روسیه، دولت بایدن و اتحادیه اروپا با انجام پشتیبانی علنی رسانهای و حمایت مستقیم سیاسی و دیپلماتیک و تشدید تحریمهای علیه روسیه در پشتیبانی از اغتشاشات و شورشهای خیابانی در روسیه؛ این مرتبه با سرعت بیشتری و جسارت علنیتری از خط قرمز امنیت ملی روسیه عبور کردهاند.
2) ایران در ائتلاف بزرگ
ایران جزء کشورهای محور در کتاب «صفحۀ بزرگ شطرنج» نامبرده شده است و با وصف توجه به این نکته که این کتاب قبل از اتفاقات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نوشتهشده و هنوز در آن زمان ماشین بهاصطلاح مبارزه با تروریسم آمریکا به حرکت درنیامده بود و خبری از حمله آمریکا به عراق و افغانستان نبود. از ۵ کشور محوری که در این کتاب آورده شده ۳ کشور آن یعنی آذربایجان، ترکیه و ایران در همسایگی یکدیگرند و به نظر میرسد که نگاه استراتژیک آمریکا به این منطقه تنها به حکومت جورج بوش و یا حزب جمهوریخواه (و ازجمله تندروهای آن) محدود نمیشود؛ بلکه در کتاب برژینسکی که تحلیل در بستر سیاستهای دولت کارتر است نیز نگاه استراتژیک به منطقهای که ایران در آن قرارگرفته از اهمیت جدی برخوردار است.
محسن رنانی اخیراً در سخنرانی خود در موسسه رحمان مدعی شده است که «خوشبختانه، امروز حکومت از بس به لحاظ کارآمدی پایین آمده و ازلحاظ اقتصادی ضعیف شده، بهشدت احتیاط میکند و به هر دری میزند تا از باتلاقی که در تنش با جهان و پروندۀ هستهای برای خودساخته، بیرون بیاید و خودش را آزاد کند. تمام تلاش حکومت این است که آبرومندانه از این بحران خارج شود؛ بنابراین میتوان امیدوار بود که حکومت در چشمانداز قابل پیشبینی به سمتی نخواهد رفت که ما با جهان بیرون، درگیر جنگ شویم. من این رویکرد را به فال نیک میگیرم و معتقدم هرچقدر هم که در این مذاکرات، امتیاز بدهیم، باز ضرر نکردهایم. برای اینکه به یک ثبات بلندمدت داخلی برمیگردیم و در سایۀ این ثبات، امکان جلب سرمایه، بازگشت نخبگان و سایر الزامات توسعۀ کشور فراهم خواهد شد» (هفتهنامۀ صدا، ش. 94، ص. 4).
نشریۀ فارین پالیسی هم در مقالهای تحت عنوان «دیپلماتهای ارشدِ جدید ایران یک مشکل هستند» (Iran’s New Top Diplomats Are a Problem) یادآور شده است که «اجرای عدالت روند رایج (Main Currency) روابط بینالملل نیست. ماهیت اغلب نامنصفانه نیروهای قدرت (Often Unfair Power Dynamics) که کنترلکنندۀ نظم منافع (Interstate Order Requires) است و در کنار بقیۀ شرایط ازجمله آشنایی با زبان سیستمهای بینالمللی، ساختارهای اداری و نحوۀ کار در داخل کشورها، عامل قدرت در روابط بینالملل هستند. این امر نیازمند دیپلماتهای باکفایتی است که تفاوت بین آنچه «مطلوب» (Desirable) است را با آنچه «منصفانه» (Just) است و آنچه «اساساً ممکن» (Materially Possible) است، بدانند. گمان نمیرود که هیچکدام از اینها را مذاکرهکنندگان ایرانی بدانند و بنابراین ناچار محکوم به شکست (Doomed to Fail) هستند. تاریخ این کشور مملو است از نمونههایی از «ایدئولوگهای مصالحهنکن و آشتیناپذیر» (Uncompromising and Firebrand Ideologues) که درنهایت واقعیتهای تلخ اما ثابت (Bitter but Immovable) نظم جهانی آنها را به زمین زد و یاد گرفتند که به تکنوکراتهای لایق و واقعیتگرا (Able and Pragmatic Technocrats) برای کشور تبدیل شوند. اینکه آیا آنهایی که امروزه رهبری دستگاه سیاست خارجی را بر عهدهدارند، ظرفیت چنین تغییر و تحولی را دارند، معلوم نیست؛ هرچند ما میتوانیم دلایلی داشته باشیم که همۀ امیدمان را در این خصوص از دست ندهیم. ایرانیها که اخیراً مطالبهگر رهایی از قیدوبند تحریمها هستند، شاید درنهایت بتوانند ثابت کنند که مخالفان (Naysayers) اشتباه میکنند. البته فعلاً نابرابریها (Odds) در مقابلشان انباشته شده است».
این ادعاها در حالی است که همانطور که کاظم جلالی در یادداشت خود تصریح کرده است هماوردی ایران و آمریکا یک هماوردی راهبردی است و یک دعوای سیاسی و تاکتیکی نیست که با رفتن این دولت یا آمدن آن فرد در آمریکا حلوفصل فوری و ریشهای شود. آمریکا در تمامی سالهای گذشته بهویژه پس از فروپاشی شوروی کمونیستی و بلوک شرق از جایگاه کدخدای دهکدۀ جهانی خواسته است که به ملت ایران این ادعا و آدرس غلط را تحمیل کند که با آمریکا همهچیز برای ایران دستیافتنی است و بدون آمریکا همهچیز برای ایران از دست میرود. ایران در این هماوردی چند استراتژی را همزمان دنبال کرده است: اول) افزایش دائم قدرت بازدارندگی ایران به اتکای خود؛ دوم) تلاش برای خنثیسازی اثرات جنگ اقتصادی آمریکا؛ سوم) توسعه درازمدت و پایدار روابط با قدرتهای بزرگ در سطح منطقه و بینالمللی شامل روسیه و چین؛ چهارم) باز نگهداشتن پنجره مذاکره با آمریکا در چارچوب دیپلماسی هماوردی. مدیریت دیپلماسی هماوردی ایران با آمریکا با رهبری ج.ا.ایران است.
نشریه فارینپالیسی دیماه ۱۳۹۸ از رائول مارک گرشت؛ افسر عالیرتبه سابق سیا که سالهاست روی مسائل ایران متمرکز و کارشناس اندیشکده «بنیاد دفاع از دموکراسیها» بوده و به تحلیل مسائل ایران مشغول است و افکار و نگاهی بهشدت ضدایرانی دارد و یکی از حامیان خروج آمریکا از برجام و تشدید تحریمها علیه ایران بوده است و به گفته خودش 30 سال است که درباره رهبر جمهوری اسلامی ایران مطالعه میکند، پرسید «رهبر ایران چگونه ترامپ را شکست داد؟»؛ و افسر سیا، اذعان کرد: «من میتوانم بر مبنای مستندات آماری بگویم که رهبر ایران، قطعاً برتر از ترامپ و در نقطه مخالف او قرار دارد. رهبری او در این 30 سال، هوشمندانه بود. بدون شک، او قهرمانی جدی و موفقترین رهبر خاورمیانه از جنگ جهانی دوم به بعد است. او فوقالعاده باهوش است و از مهارتهای ممتاز و استعدادهای عالی برخوردار است».
پس از اوجگیری همکاری نظامی، امنیتی و سیاسی ایران و روسیه که از سپتامبر ۲۰۱۵ با ورود روسیه به جنگ داخلی سوریه در کنار ایران؛ شکل جدیتری به خود گرفت، آمریکاییها با نگرانی جدی از همسویی و همکاری تهران و مسکو بیشازپیش درصدد تضعیف و تخریب روابط این دو همسایه بزرگ برآمدند. کنگره آمریکا در ماه مه سال ۲۰۱۶ به پیشنهاد مایک پمپئو (رئیس اسبق سازمان سیا و وزیر خارجه سابق آمریکا و طراح اصلی ترور سردار سلیمانی) قانونی به نام «قانون گزارش همکاری ایران و روسیه» (Iran-Russia Cooperation Reporting Act) تصویب کرد که بر اساس مفاد آن وزارت دفاع و وزارت خارجه و جامعه اطلاعاتی آمریکا باید با ردیابی و رصد کردن همکاری بین ایران و روسیه، اطلاعات مربوط به سطح و عمق و نوع این روابط را بهطور منظم گزارش کنند. این قانون مصوب کنگره، مبنای تشدید اقدامات تمام وزارت خانهها و دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی دولت ایالاتمتحده برای انجام مأموریت تضعیف و تخریب گسترش همکاری و تعمیق روابط بین ایران و روسیه قرارگرفته است. پسازاین در یک سال بعد؛ یعنی در ماه ژوئن ۲۰۱۷ ، «قانون مقابله با دشمنان آمریکا از طریق تحریمها موسوم به قانون کاتسا» (CAATSA) علیه ایران و روسیه در کنگرۀ آمریکا به تصویب رسید تا از طریق تحریم با آنچه اقدامات خطرناک و دشمنانه این کشورها در قبال آمریکا و متحدانش خواندهشده است، مقابله کند. فصل مشترک سیاست آمریکا علیه ایران و روسیه به مسئله تحریم و بهنوعی «قانون کاتسا» برمیگردد که ایالاتمتحده بهواسطه نقشآفرینی کنگره علیه برخی دولتها که آنها را دولتهای دشمن تعریف میکرد، اعمال کرده است. تصویب هر دو قانون در کنگرۀ آمریکا شامل «قانون گزارش همکاری ایران و روسیه» و «قانون مقابله با دشمنان آمریکا از طریق تحریمها موسوم به قانون کاتسا» با اکثریت قاطع آرا کنگره و در بستر رویکرد «ایرانهراسی» و «روسهراسی» در مراکز دولتی و مطالعاتی و رسانههای آمریکایی در قبال روسیه و ایران صورت گرفته است. کاظم جلالی در یادداشت خود متذکر میشود که در یک بررسی اجمالی، تحریمهای آمریکا که در مورد ایران اجرا شده است، اساساً هوشمند و جامع هستند؛ اما در مورد روسیه معمولاً تحریمها مرحلهای هستند و بهتدریج گستردهتر خواهند شد. او بر این نظر است که رویکرد درازمدت آمریکا، خطمشی تبلیغاتی و عملیات روانی در هر دو کشور روسیه و ایران برای تخریب روابط و همکاری دو کشور در نزد نخبگان، افکار عمومی و رسانهها بهصورت متقابل و موازی در قالب انجام پروژه «ایرانهراسی» در کشور روسیه و انجام پروژه «روسیههراسی» در کشور ایران است. آرزوی آمریکاییها (و البته انگلیسیها بیشتر) عبارت از این است که با بسترسازی روسهراسی و نفرت از روسیه در داخل ایران نهتنها در دوران بقای نظام ج.ا.ایران مانع عمیق شدن روابط ایران با روسیۀ نوین شوند؛ بلکه همهچیز را در ایران آماده کنند که با تغییر حکومت در ایران (به خیال خام خود) و روی کار آوردن حکومتی غربی در ایران بلافاصله مانند مدل گرجستان که سفارت روسیه را در تفلیس تعطیل کردند و بستند، در تهران هم سفارت روسیه را ببندند.
هنگامیکه ایالاتمتحده پس از جنگ جهانی دوم به یک قدرت بزرگ بینالمللی مبدل شد، هدف اصلی راهبردی کلان آن، مبتنی بر مشارکت اندیشمندان بزرگ ژئواستراتژیک مانند هالفورد مکیندر و آلفرد ماهان، بهمنظور جلوگیری از شکلگیری فضای اوراسیای گرهخورده با منافع و تعاملات مثبت در سطح سیاسی و بازداری از تسلط آن بر آنچه جهان قدیم مینامند، بود. این استراتژی در حقیقت بدین معناست که آمریکا تلاش کرد تا اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» را که در گذشته توسط استعمارگران در کشورهای تحت قیمومیت آنها پیاده میشد، این بار در سطح جهانی پیاده کند. ولید شراره در الاخبار نوشته است که کابوس برژینسکی و استراتژیستهای بزرگ و برتر آمریکایی در حال تحقق یافتن است و زشتتر اینکه «افتخار» آن تا حدی به دولتهای آمریکا و یکی پس از دیگری برمیگردد. علاوه بر برژینسکی، برنت اسکاکرافت (مشاور امنیت ملی، در زمان جورج بوش پدر) و هنری کیسینجر از عواقب خصومت همزمان با روسیه و چین هشدار داده بودند. نزدیک شدن تدریجی روسیه و چین و همچنین نزدیکی آنها به ایران، عمدتاً به دلیل مورد هدف قرار گرفتن این کشورها توسط ایالاتمتحده است.
ختم کلام
برژینسکی در کتاب «صفحۀ بزرگ شطرنج» بهطور بالقوه خطرناکترین سناریو را «ائتلاف بزرگِ» (Grand Coalition) چین، روسیه و شاید ایران میداند. یک «ائتلاف ضدهژمونیک» (Antihegemonic Coalition) که نه با ایدئولوژی بلکه با نارضایتیهای مکملِ (Complementary Grievances) همدیگر، متحد میشود.
یک تغییر جهانی (Global Shift) در استراتژی ایالاتمتحده در حال حاضر با تغییر نقش آمریکا از «پلیس جهانی» (World Policeman) به «رهبری از پشـتصحنۀ مغز متفکر» (Lead from Behind Mastermind) در حال انجام است. این تغییر اساسی اساساً مستلزم حرکت ایالاتمتحده از داشتن یک ارتش بیشتر تهاجمی (Majority Forward-operating Military) به یک نیروی دفاعی پشتجبهه (Defensive Stay-behind Force) است. این استراتژی در حال تحول ایالاتمتحده، برای فرافکنی قدرت، رویکردهای غیرمستقیم و پلیدتر (Indirect and Nefarious Approaches) را بر تهاجمات گسترده و بمباران هوایی ترجیح میدهد. خروجی این تغییر استراتژی، ترکیبی از انقلابهای رنگی، جنگهای غیرمتعارف (Unconventional Warfare) و مداخلات توسط مزدوران (Mercenary Interventions) است. بدین ترتیب ایالاتمتحده از استفاده مستقیم از نیروهای رزمی خود اجتناب میکند و درعینحال بهشدت بر مشارکت نیابتی متحدان منطقهای (Regional Allies’ Proxy Involvement) خود تکیه میکند. این امر منجر به ارتقای الگوی مداخلات آمریکا به روشهای غیرمستقیم (Oblique Methods) و درعینحال حفظ وصف انکارپذیری نسبی باورپذیر (Relative Plausible Deniability) برای این مداخلات میشود. نکته مهم این است که تصور میشود فقدان نیروهای متعارف، خطر رویارویی مستقیم بین ایالاتمتحده و روسیه، چین و ایران بهعنوان یکی از اهداف اولیه این جنگهای نیابتی (Proxy Wars) را کاهش میدهد.
طرح گستردۀ بیثباتسازی استراتژیک (Strategic Destabilization) و وضعیت شکنندگی دولت (State Fracturing) در منطقۀ اوراسیا، پیدایش خود را مدیون برژینسکی و خلق مفهوم «بالکان اوراسیایی» توسط اوست. ایالاتمتحده در اجرای این مفهوم انعطافپذیر است و اگر این بیثباتسازی با مانعی روبرو شود و نتوان آن را پیش ببرد، به بنبست نمیرسد. همانطور که در اوکراین، سوریه و عراق این اتفاق رخ داده، احتمالاً بهزودی در دریای چین جنوبی نیز رخ خواهد داد. این ایده میتواند با به حداکثر رساندن هرجومرج در کشورهایی که در سرِراهِ دربهای قدرتهای اوراسیایی قرار دارند نیز تکامل بیشتر بیابد. اجرای این ایده بر پایۀ ایجاد «سیاهچالههای بینظمی مطلق» (Black Holes’ of Absolute Disorder) است که در این ایده مسکو، پکن و تهران «لعنت میشوند اگر در برابر این سیاهچالهها واکنش نشان دهند و خود را لعنت میکنند اگر در برابر اینها واکنش نشان ندهند» (“Damned if they do, damned if they don’t” intervene).