گزیده جستار: برآیند این نوشتار برای طرف ایرانی آن است که هنگام مواجهۀ با مسائل افغانستان در همسایگی خود باید در نظر داشت که با یک قبیله-دولت بهجای یک ملت-دولت روبهرو میباشد و بر این اساس و پیشفرض، میباید با تحولات متنوع و متعدد این کنفدراسیون قبیلهای سیاستورزی کرد واز هرگونه بیش یا کم ارزیابی این «اجتماع استعمارساخته از قبایل متفرق» خودداری کرد.
بیست سال بود که فرنگیمآبان و غربزدگان بر افغانستان حکومت کردهاند. همان فرنگیمآبانی که چند زبانِ فرنگی میدانستند، در اروپا و آمریکا تحصیل کرده بودند و در رسانههای فارسی و پشتونزبان حکومت خود را به نام دموکراسی به رخ جهان و ایران کشیدند تا بگویند استعمار چه چیز خوبی است! استعمار نوین آمریکا پس از بمباران افغانستان حکومتی دستنشانده در کابل بر سرکار آورد که حیاتی مجازی داشت و در شبکههای رادیویی، تلویزیونی، اینترنتی کشوری را نشان میداد که رو به ترقی است (محمد قوچانی، آگاهینو، ش. 4، ص. 10). حالا مجدداً به سخنگوی طالبان ذبیحالله مجاهد ختم شدهاند که گفته است «کشورهای اسلامی برای خودشان مسلمان هستند ما قوانین جدا میخواهیم» (مصاحبه با زهرا مشتاق، صدا، ش. 82، ص. 4)!
1) کنفدراسیون قبیلهای افغانستان
کشورگان یا کنفدراسیون (Confédération) اتحادیهای مرکب از چند ایالت خودمختار یا کشور است که با حفظ حاکمیت خود برای نیل به اهداف مشترک، امور سیاست خارجی و دفاعی را دریکی از ایالتها یا کشورها متمرکز میکنند. کنفدراسیون بهطورمعمول از پیوند چند فدراسیون (Fédération) ایجاد میگردد. کنفدراسیون برخلاف فدراسیون، دارای یک قدرت مرکزی نیست که بر شهروندان همۀ دولتهای متحد فرمانروا باشد، دولتهای عضو، در سیاست داخلی و خارجی خود آزادند. ایالاتمتحده آمریکا پیش از آنکه بهصورت فدراسیون درآید از ۱۷۷۸ تا ۱۷۸۷ کنفدراسیون بود، آلمان از ۱۸۱۵ تا ۱۸۶۶ و هلند از ۱۵۸۰ تا ۱۷۹۵ بهصورت کنفدراسیون بودند.
تنوع موجود در افغانستان براساس سه تقسیمبندی اصلی در امتداد خطوط قبیلهای، فرقهای و سکونتی آنرا به کنفدراسیون نزدیک کرده است. حدود 54 قوم در افغانستان وجود دارد. در قانون اساسی 2004 این کشور 14 قبیلۀ پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشهای، نورستانی، ایماق، عرب، قرقیز، قزلباش، گجر و براهویی شناسایی شده بود. خطوط اصلی عقیدتی کشور را به دو بخش اصلی اسلامی اهل سنت و شیعه تقسیم میکند. بر اساس خط تقسیم دیگر، اکثریت سهچهارم ساکن مناطق غیرشهری از یکچهارم ساکن در مناطق شهری جدا میشوند. تقاطعهای اجتنابناپذیر در امتداد این خطوط دهها ترکیب احتمالی ایجاد کردهاند، مثلاً شیعۀ هزارۀ ساکن در شهر، بلوچ سنی عشایر بیابان. این ترکیبات مختلف به جوامعی خُرد منتهی میشود که فهم آنها جهت درک ساختار اجتماعی افغانستان اهمیت فراوانی دارد (زینبطوبی سونگور، قلمیاران، ش. 30، ص. 126). بر اساس نظرسنجی سال 2020، پشتونها 5. 38 درصد؛ هزارهها 5. 24 درصد؛ تاجیکها 3. 21 درصد، ازبکها 6 درصد وایماقها 2. 3 درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند (محمدحسین باقی، آگاهینو، ش. 4، ص. 63). تنها پشتونها خود را افغان میدانند و دیگر قومهای این کشور عنوان میکنند که ما «افغانستانی» هستیم و «افغان» نیستیم و این باور را دارند که «افغان»ها، «پشتون» هستند.
طی تحولات تاریخی افغانستان از یک «کنفدراسیون (کشورگان) قبیلهای» بهسوی دولت مدرن در طول زمان البته این قوم پشتون بوده که در هر دو سوی این تحول حضور داشته است. یک بخش از پشتونها بهعنوان بنیانگذاران و حکمرانان دولت مدرن افغانستان عمل کردهاند؛ درحالیکه قسمت دیگر ویژگیهای قبیلهای خود را حفظ کردند و وارد درگیری با دولت مرکزی شدند. بهعبارتدیگر پشتونها درگیری میان قبیله و دولت را کاملاً به نمایش گذاشتهاند (همان، ص. 127).
پراکندگی پشتونها در اطراف مرز دیوربند
2) کنفدراسیون قبیلهای پشتون
میان حیرانی، مابین ترجیح قبیله یا دولت در پشتونهای داخل افغانستان، انگاره سرنوشت مشترک بین پشتونهای آنسوی مرز در پاکستان و پشتونهای افغانستان نیز همیشه زنده بوده و در مواقع اضطرار اولی به کمک دومی میشتابد. اگرچه این دو گروه پشتون در دو کشور مختلف زندگی میکنند؛ ولی مرزهای رسمی استعمارساخته؛ مرز دیوربند (Durand Line) که آنها را از هم جدا میکرد به رسمیت نمیشناسند (همان، ص. 135).
بریتانیاییها در سه برخورد نظامی مهم با افغانها (42 – 1839؛ 80 – 1878؛ 1919)؛ که به جنگهای انگلیس – افغان معروف است، شرکت کردند. ناتوانی در به دست گرفتن کنترل کامل قلمرو افغانستان، بریتانیا را بر آن داشت که این سرزمینها را بهعنوان دولت حائل برای دور نگهداشتن روسیه تزاری حفظ کند. بریتانیاییها در راستای تحکیم حاکمیت خودشان در هند، برای گردنه یا تنگۀ خیبر؛ دره و گذرگاهی معروف در رشتهکوه هندوکش در مرز افغانستان و پاکستان، بهعنوان مسیر تجاری ضروری برای ارتباط میان آسیای مرکزی و آسیای جنوبی، ارزش فوقالعادهای قائل بودند. بریتانیاییها با اجرای سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن، در سال 1893 مرز دیوربند را در میان سرزمین اصلی پشتونها ترسیم کردند و قسمتی از آن را در افغانستان و قسمت دیگر آن را در پاکستان امروزی باقی گذاشتند.
این وضعیت سبب شد که منطقۀ دیورند استقلال خود را بهدوراز قدرت دولت حفظ کند و تبدیل به منطقهای با نظامنامههای قبیلهای دستنخورده شد. قدرت این قبایل پشتون مرزنشین تأثیر سلبی به سزایی بر قبیله زدایی و اسکان قبایل پشتون درون افغانستان گذاشت. درمجموع باور به سرنوشت مشترک قبیلهای میان پشتونهای پاکستان و ساکن در مرز و درون افغانستان تأثیر بزرگی بر عدم تشکیل یک دولت مرکزی بهعنوان یک واحد خارج از ساختار قبیله برجای گذاشته است (همان، ص. 128).
3) قبیله-دولت افغانستان
در استمرار و انطباق با «کنفدراسیون قبیلهای افغانستان» و «کنفدراسیون قبیلهای پشتون» تا پیش از به قدرت رسیدن مجدد طالبان، در افغانستان «دو لویاتان در یک اقلیم» قرار گرفته بودند. یکی دولت افغانستان به رهبری برخی تکنوکراتهای (فنسالارهای) پشتون که حمایت غرب را با خود داشتند و دیگری دولت پشتون طالبان که حمایت سایر قبایل داخلی و گروههای گریز از مرکز افغانستان و کشورهای پیرامون را دارد (محمدحسین باقی، همان، ص. 60).
مردم و نخبگان افغانستان درواقع همۀ راهحلها را برای عبور از قبیله-دولت آزمودهاند: سلطنت، جمهوریت و امارت؛ غربگرایی و شرقگرایی و اسلامگرایی؛ ولی همچنان سرِ جای قبلی خود درجا میزنند. اول که اماناللهخان پادشاه افغانستان قبل از رضاشاه و حتی آتاتورک حجاب از سر همسرش برگرفت؛ دوم زمانی که داوودخان رئیسجمهور افغانستان قبل از جمهوری خواهان ایران اعلام جمهوریت کرد؛ سوم آنگاهکه کمونیستهای افغانستان قبل از حزب تودۀ ایران در افغانستان جمهوری دموکراتیک خلق تأسیس کردند؛ چهارم زمانی که اخوانالمسلمین افغانستان (همان مجاهدین افغان) به کمک ایالاتمتحده آمریکا دولت اسلامی افغانستان را پدید آوردند؛ پنجم آن روز که طالبان امارت اسلامی افغانستان را با یاری پاکستان و عربستان ایجاد کردند؛ ششم زمانی که جمهوری اسلامی افغانستان با محوریت فرنگیمآبان تأسیس شد و هفتم امروز که بازهم امارت اسلامی افغانستان با یاری غربیان و غریبگان احیا شده است (محمد قوچانی، همان، ص. 10).
آلبر کامو در مقالهای با عنوان «افسانه سیزیف» (The Myth of Sisyphus) از داستان مردی سخن میگوید که همیشه کارش این است سنگ بزرگی را نزدیکیهای قله میرساند؛ اما درنهایت به پایین سقوط میکند و باز دوباره و چندباره این کار را تکرار میکند. گویی تلاش برای مهار قدرت قبیلهگرایی در ساختار اجتماعی افغانستان جهت تحول افغانستان از یک «کنفدراسیون قبیلهای» بهسوی دولت مدرن با محوریت قوم پشتون مصداق چنین روایتی است.
ختم کلام
در نظامهایی که قرار است دموکراتیک شوند، ابتدا باید گامهای متقن برای توسعۀ حکومت قانون، بخش اداری بیطرف در دولت، حقوق مدنی و رسانههای حرفهای برداشت. لذا چندسالی است که تأکید از «دموکراسی فوری» به سمت بنیانگذاری «پایههای نهادی ثابت» حرکت میکند (بنیادهای قرن آمریکا، ترجمۀ محمد معماریان، ص. 360). این در حالی است که از اشرف غنی؛ که تحصیلکردۀ خارج است، در بانک جهانی تجربۀ فعالیت دارد، تبعۀ آمریکاست و در آنجا شاغل بوده و بهاصطلاح مظهر نظام لیبرال دموکراسی آمریکا در افغانستان پس از اِشغال 20ساله بوده، در جمعی در ابوظبی عنوان شده است که «من وقتی مشاهده کردم که حکومت در حال سقوط است، اقدامی انجام دادم که حکومت کاملاً در دست پشتونها قرار گیرد». وقتی ذهنیت نهایی اشرف غنی این چنین قبیلهای است، تکلیف ذهنیت بقیه افغانی و افغانستانیها مشخص است.
در «لویاتان افغان» همواره جنگسالاران نقش مهمی دارند. اینها گروههای گریز از مرکز و فروملی هستند که حاضر به گردن نهادن در برابر قدرتی مافوق نیستند؛ بلکه خواهان این هستند که خودشان سوار بر اسب مراد باشند. افغانستان همواره جولانگاه جنگسالاران قبیلهای بوده است. بیجهت نیست که به این کشور «سرزمین جنگسالاران» لقب دادهاند (محمدحسین باقی، همان، ص. 63). مضحک آن است که ایالاتمتحده 20 سال و به هزینۀ یکتریلیون دلار به ملتی که جز جنگیدن، کاری نمیداند آموزش جنگیدن میداد و در آخر پس از خروجش از افغانستان برای طالبان سقوط حکومت و ارتش دستنشانده بیشتر از 10 روز زمان نگرفت. قطعاً این نتیجهای نبود که آمریکا برای این کشور آرزو داشت.
برآیند این نوشتار برای طرف ایرانی آن است که هنگام مواجهۀ با مسائل افغانستان در همسایگی خود باید در نظر داشت که با یک قبیله-دولت بهجای یک ملت-دولت روبهرو میباشد و بر این اساس و پیشفرض، میباید با تحولات متنوع و متعدد این کنفدراسیون قبیلهای سیاستورزی کرد واز هرگونه بیش یا کم ارزیابی این «اجتماع استعمارساخته از قبایل متفرق» خودداری کرد.
برآیند این نوشتار برای طرف آمریکایی آن است که در آتی مجبور به مصالحههای ناخوشایند بیشتر در دنیا خواهد بود. آیندۀ دشواری برای 40 میلیون نفر افغانستانی قابل تصور است. ایالاتمتحده بهتر است بهجای اصرار نمایشی بر «ترویج دموکراسی» به سمت «تعامل دموکراتیک» واقعی میل کند و با پذیرش برخی از مصالحههای ناگوار با طالبان، راههای نفوذ خود در جهت محافظت از مردم این کشور در برابر ارتجاع امارت آنها افزایش و بسط دهد.