گزیده جستار: با توجه به سیاستهای قاطعانه شی جین پینگ؛ رئیسجمهور چین، احتمالاً ایالاتمتحده مجبور خواهد بود زمان بیشتری را در بخش رقابتجویانۀ معادلۀ قدرت خود با این اژدها صرف کند؛ اما این معادله نمیتواند به روش شیطانسازی ایدئولوژیک و تلقین تشابهات گمراهکننده جنگ سرد به نفع ایالاتمتحده حل گردد؛ زیرا نه آمریکا و نه اتحادیه اروپا و نه حتی خود چین، چنین راهحلی را به شرح ذیل نمیپسندند.
اين نوشتار در تاريخ سوم آبانماه ۱۴۰۰ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
ناپلئون بناپارت زمانی گفته بود چین یک اژدهای خفته (Sleeping Giant) است، بگذارید این اژدها بخوابد؛ چون اگر بیدار شود جهان را متحیر خواهد کرد.
دیرزمانی بود که این اژدهای خفته بیدار شده و حسب توصیۀ رئیسجمهور دنگ شیائوپینگ تا فرارسیدن زمان مناسب خود را به خواب زده بود. او به چینی ها توصیه کرده بود: «با آرامش نظاره کنید (Observe calmly)؛ موقعیتمان را مطمئن کنید (Secure our position)؛ مسائل را با آرامش حل کنید (Cope with affairs calmly)؛ ظرفیتهایمان را پنهان کنید (Hide our capacities) و زمان برایمان بخرید (Bide our time)؛ تواناییهای خود را کم جلوه دهید (Be good at maintaining a low profile) و هرگز ادعای رهبری نکنید (Never claim leadership).
هماکنون میتوان در آینۀ «رؤیای چین» (China Dream) مشاهده کرد که رئیسجمهور شی جین پینگ با کنار گذاشتن رویکرد صبورانه دنگ شیائوپینگ و با اعلام دیپلماسی ملیگرایانۀ چین (China’s Nationalistic Diplomacy) موسوم به «گرگ جنگجو» (Wolf Warrior) اعلام بیداری اژدها نموده است.
بدین ترتیب با توجه به سیاستهای قاطعانه شی جین پینگ؛ رئیسجمهور چین، احتمالاً ایالاتمتحده مجبور خواهد بود زمان بیشتری را در بخش رقابتجویانۀ معادلۀ قدرت خود با این اژدها صرف کند؛ اما این معادله نمیتواند به روش شیطانسازی ایدئولوژیک و تلقین تشابهات گمراهکننده جنگ سرد به نفع ایالاتمتحده حل گردد؛ زیرا نه آمریکا و نه اتحادیه اروپا و نه حتی خود چین، چنین راهحلی را به شرح ذیل نمیپسندند.
1) آمریکا
رئیسجمهور جو بایدن دوست دارد جهان باور کند که ایالاتمتحده به طرز قابلتوجهی در حال تغییر است. وی در سپتامبر 2021 در مجمع عمومی سازمان ملل متحد گفت شیفتگی آمریکا به جنگ (American Infatuation with War) پایانیافته است و دیگر باقدرت نظامی بهعنوان پاسخی برای هر مشکلی (An Answer to Every Problem) که در سراسر جهان مشاهده میکند، برخورد نخواهد کرد. اندرو جی. باسویچ و آنل شلین در مطلبی (The End of American Militarism?) که اخیراً در فارنافرز (Foreign Affairs) منتشر شده است محور اصلی پیام رئیسجمهور را اذعان به این امر میدانند که در دهههای اخیر، ایالاتمتحده نیروی نظامی را بهعنوان آخرین راهحل (Tool of Last Resort) اولویتبندی نکرده است. برعکس، استفاده غیرقانونی از زور (Promiscuous Use of Force) بهعنوان ویژگی بارز (Hallmark) دولتمردان آمریکایی نمود یافته است؛ بهطوریکه عباراتی مانند «جنگ بیپایان» (Endless War) و «جنگهای ابدی» (Forever Wars) به جزء اصلی گفتمان سیاسی روزمره (Staples of Everyday Political Discourse) تبدیلشدهاند. به گفته بایدن، در این دوره جدید، رهبری جهانی ایالاتمتحده (U.S. Global Leadership) همچنان مهم است؛ اما ایالاتمتحده «نه با الگوی قدرت ما» (Not Just with the Example of our Power) بلکه «با قدرت الگوی ما» (With the Power of our Example) رهبری خواهد کرد.
بایدن در سخنرانی خود در سازمان ملل متحد گفت که ایالاتمتحده به دنبال جنگ سرد جدید یا جهانی تقسیمشده به بلوکهای سخت قدرت (A World Divided into Rigid Blocs) نیست؛ اما اندرو جی. باسویچ و آنل شلین در مطلب فوق معتقد هستند که اقدامات بلندتر از کلمات صحبت میکنند (Actions Speak Louder than Words) و تاکنون به نظر میرسد بایدن یا یک جنگ سرد جدید را اجتنابناپذیر میداند و میپذیرد یا از چنین چشماندازی استقبال میکند. درهرصورت، با معاملۀ زیردریایی اتمی با استرالیا، اعتبار ادعای بایدن مبنی بر اینکه ایالاتمتحده اکنون قصد دارد با الگو بودنش جهان را رهبری کند، بسیار نخنما به نظر میرسد. شاید بایدن با تقویت قدرت نظامی متحدان درجه دوم آمریکا (Second-tier U.S. Allies) تلاش میکند تا چین را سازگارتر (Accommodating) کند. اگر چنین است او قمار بسیار بزرگ و پرریسکی میکند.
جوزف نای؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد، در مطلبی (The China Sleepwalking Syndrome) آورده است که راهبرد موفقیتآمیز آمریکا در قبال چین از داخل آغاز و به خارج منتهی میشود. در داخل، این امر مستلزم حفظ نهادهای دموکراتیک است که متحدان را مجبور به جذب آنها میکند، سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه که مزیت فنّاورانه (Technological Advantage) آمریکا و باز بودن این سرزمین در برابر جهان را حفظ میکند. در خارج، ایالاتمتحده باید دست به تجدید ساختار و بازآرایی نیروهای نظامی قدیمی خود بر مبنای سازگاری با تغییرات فنّاورانه (Technological Change) کند، ساختارهای اتحادها (Alliance Structures) ازجمله ناتو و ترتیبات با ژاپن، استرالیا و کره جنوبی را تقویت کند، روابط با هند را گسترش دهد، نهادهای بینالمللی که ایالاتمتحده پس از جنگ جهانی دوم برای تعیین استانداردها و مدیریت وابستگی متقابل ایجاد کرد را تکمیل و تحکیم کند و تا آنجا که ممکن است در مورد مسائل فراملی (Transnational Issues) با چین همکاری کند. تاکنون دولتهای آمریکا تا حد امکان چنین راهبردی را دنبال کرده است.
در این رابطه برنامه ترامپ چهار بخش داشت: (1) چین را به دستکاری ارزی متهم کرد؛ (2) مقابله با چین در حوزه مالکیت فکری و نگرانی ناشی از انتقال فناوری را در اولویت بعد قرار داد؛ (3) به استفاده چین از یارانههای صادراتی و انفعال در رعایت استانداردهای زیستمحیطی پایان داد؛ (4) درنهایت، کاهش مالیات بر شرکتهای آمریکایی برای رقابت بیشتر کالاهای تولیدی ایالاتمتحده را مورد تأکید قرار داد. این برنامه چهارگانه موجب شد تا چین، اقتصادش را به لحاظ کمّی روی شرکتها و خدمات آمریکایی باز کند، البته منوط بر آنکه زمینه برای دسترسی بیشتر به تجارت دوجانبه هموار شده و طرح کمربند و راهش از سوی آمریکا به رسمیت شناخته شود. نتیجۀ نهایی مرحله نخست توافق تجاری چین و آمریکا و نبرد تجاری میان این دو بازیگر، بدون رفع نگرانیها و مشکلات اساسی اقتصادی که قرار بود حل شود، به بخش عمدهای از ساختار اقتصاد آمریکا آسیب رسانده است. دولت بایدن در ساختار تعرفهها تغییری ایجاد نکرد و گفته میشود در حال بررسی توافقی تجاری است که در مرحله نخست، منعقد شده است.
بایدن در پایان فوریۀ 2021 در زمینۀ تجزیهوتحلیل زنجیرۀ تامین جهانی (Global Supply Chains) در مورد چهار حوزۀ صنعتی که بهشدت از همهگیری کرونا به شکل منفی آسیب دیدهاند، فرمان اجرایی صادر کرد. این فرمان در ارتباط با تراشههای رایانهای (Computer Chips)، باتری خودروهای برقی با ظرفیت بالا (Large-capacity Electric Vehicle Batteries)، داروها (Pharmaceuticals) و مواد معدنی مهم مورداستفاده در لوازم الکترونیکی (Critical Minerals in Electronics) است.
سارا هسو (Sara Hsu) در مطلبی (The US-China Trade War Is Still Happening) اعتراف میکند ضرورت تعامل فوری با چین از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ بهشرط آنکه جنبههای مرتبط با رژیم فنّاوری چین بهعنوان نوعی «اقتدارگرایی فنّاورانه» (Techno- authoritarianism) توجه شود. دولت بایدن در تلاش است تا نیمهرساناها (Semiconductors)؛ هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) و شبکههای اینترنتی نسل بعدی (Next-generation Networks) را در قلب راهبرد ایالاتمتحده در برابر آسیا (Heart of U.S. Strategy toward Asia) قرار دهد و سعی میکند آنچه را که مقامات دولت او «دموکراسیهای فنّاورانه» (Techno-democracies) مینامند در مقابله با چین و سایر «اقتدارگراییهای فنّاورانه» (Techno-autocracies) محافظت کند.
2) اتحادیۀ اروپا
افول اهمیت استراتژیک اروپا برای ایالاتمتحده و ترس اتحادیه اروپا از تداوم رویکرد «اول آمریکا» از موانع جدی همراهی این اتحادیه با آمریکا در جهت شیطانسازی ایدئولوژیک از چین میباشد.
ازیکطرف اخیراً استفن والت (Stephen M. Walt)؛ استاد روابط بینالملل در دانشگاه هاروارد، در مطلبی (The Real Reason U.S. Allies Are Upset about Afghanistan) که در فارنپالیسی (Foreign Policy) منتشر گردید صریحاً بیان کرد که: «توجه داشته باشید که من نمیگویم که متحدان اروپایی آمریکا هیچ ارزشی ندارند و یا نمیتوانند برای ایالاتمتحده در آینده ارزش قابلتوجهی داشته باشند. من فقط اشاره میکنم که اهمیت نسبی (Relative Importance) اروپا از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به بعد، بهشدت کاهش یافته است. اروپا در بیشتر قرن بیستم و بهویژه در دوران جنگ سرد مرکز (Centerpiece) سیاست خارجی ایالاتمتحده بود، اما فروپاشی کمونیسم، ظهور چین و آسیا و جنگهای پس از 11 سپتامبر و مبارزات ضدتروریستی اولویتهای ایالاتمتحده را به جاهای دیگر تغییر داد. دونالد ترامپ؛ صرفاً، اولین رئیسجمهوری بود که آشکارا این ایدهها را بیان کرد (Articulate)».
و از طرف دیگر به نوشتۀ روزنامه نیویورکتایمز، برونو لو مایر (Bruno Le Maire)؛ متحد نزدیک امانوئل مکرون رئیسجمهور فرانسه و وزیر دارایی این کشور، در مصاحبهای ابراز کرد: «آمریکا میخواهد با چین مقابله کند، اما اتحادیه اروپا خواهان تعامل با چین است. این طبیعی است؛ زیرا ایالاتمتحده قدرت برتر جهان است و نمیخواهد چین در چند سال یا چند دهه به اولین ابرقدرت جهان تبدیل شود. برعکس، اولویت استراتژیک اروپا استقلال است؛ به این معنی که بتوانیم ظرفیتهای بیشتری در زمینۀ دفاع (Capacities on Defense) ایجاد کنیم، از دیدگاه خود در زمینۀ مبارزه با تغییرات آبوهوایی دفاع کنیم، از منافع اقتصادی خود دفاع کنیم، به فناوریهای کلیدی دسترسی داشته باشیم و از وابستگی بیشازحد به فناوریهای آمریکا بکاهیم. بااینحال ایالاتمتحده ازنظر ارزشها، الگوی اقتصادی، احترام به قانون و احترام به آزادی نزدیکترین شریک ما (Closest Partner) باقی میماند با چین، ما ارزش یا مدل اقتصادی یکسانی نداریم». لو مایر در پاسخ به این سؤال که آیا اختلاف بر سر چین به معنای اختلافِ اجتنابناپذیر (Inevitable Divergence) بین ایالاتمتحده و اروپاست، گفت: «اگر محتاط نباشیم ممکن است چنین شود لذا باید تلاش شود تا از این امر جلوگیری شود؛ این یعنی به رسمیت شناختن اروپا بهعنوان یکی از سه ابرقدرت جهان در قرن ۲۱، در کنار ایالاتمتحده و چین».
3) چین
چرا قدرتهای بزرگ، نبردهای بزرگ را آغاز میکنند؟ مایکل بکلی (Michael Beckley) و هال برندز (Hal Brands) اخیراً در مقالهای (China Is a Declining Power—and That's the Problem) در فارنافرز نوشتند که پاسخ به این سؤال، پاسخی متعارف (Conventional Answer) است. داستان درباره جلوگیری از افزایش رقبا (Rising Challengers) و کاهش سلطه سلطهطلبان (Declining Hegemons) است. قدرتی که به شکل صعودی، نظم موجود را برهم میزند (Ascendant Power)، در برابر قدرت مستقر (Established Power)؛کشوری که قانون حاکم بر ساختار جهانی را وضع کرده است، قرار خواهد گرفت. طبیعتاً در چنین شرایطی، تنشها افزایش مییابد و ماحصل آن، مارپیچی پر از دالانهای ترس و خصومت (A Spiral of Fear and Hostility Leading) است که درنهایت، به درگیری ختم خواهد شد. توسیدید (Thucydides)؛ یکی از مورخان قدیم، دراینباره مینویسد، افزایش قدرت آتن، زنگ خطر را برای اسپارتها به صدا درآورد و آن زمان بود که جنگ اجتنابناپذیر شد. گراهام آلیسون (Graham Allison)؛ یکی از چهرههای برجسته علوم سیاسی، با استناد به ایدۀ تلۀ توسیدید (Thucydides Trap)، بر این باور است که با ظهور چین، بهعنوان قدرت در حال رشد (A Surging China) در برابر آمریکای فرسوده (A Sagging America)، خطر جنگ افزایش یافته است. با افزایش تنشها میان آمریکا و چین، این باور که دلیل اصلی اصطکاک، انتقال قدرت (Power Transition) یا جایگزینی یک هژمونی با دیگری است، رایج شده است. در این میان، دامی مرگبار وجود دارد که میتواند آمریکا و چین را در خود اسیر کند، اما این ماحصل انتقال قدرت نیست؛ پس بهتر است بهجای آن، از عبارت «تله اوج قدرت» (Peaking Power Trap) یاد شود. درنهایت، کاهش قریبالوقوع قدرت چین و نه آمریکاست که میتواند به این تنش بهسرعت پایان دهد. مجموعه متون گستردهای وجود دارند که بهعنوان نظریه انتقال قدرت (Power Transition Theory) شناخته میشوند و بر مبنای آنها نبرد معمول در تقاطع ظهور یک هژمون و انحطاط دیگری (Intersection of one Hegemon’s Rise and Another’s Decline) کلید میخورد. حقیقتی اساسی در این ایده تعریف شده است؛ ظهور قدرتهای جدید، همیشه بیثباتکننده (Destabilizing) است، از همین رو، اگر چین فقیر و ضعیف بود، هیچگاه رقابت میان پکن و واشنگتن آغاز نمیشد. کشوری که قدرت و ثروت نسبیاش در حال افزایش است، مطمئناً قاطعانهتر و بلندپروازنهتر عمل خواهد کرد؛ چراکه در جستوجوی نفوذ و اعتبار جهانی بیشتری است. بااینهمه، اصلی که باید لحاظ شود، آن است که اگر موقعیت این بازیگر نوظهور رو به بهبود باشد، باید مبارزه مرگبار با سلطه را به تعویق بیندازد تا قویتر شود. به همین دلیل خود چین نیز اصلاً علاقهمند نیست که موضوع شیطانسازی ایدئولوژیک آمریکا و متحدانش قرار گیرد.
رهبری ایالاتمتحده در نظم بینالمللی که پس از جنگ دوم جهانی ایجاد و پس از جنگ سرد تثبیت شد بر سه عامل مهم تکیه داشت: اول) توانایی تبدیل قدرت اقتصادی به نفوذ سیاسی؛ دوم) حفظ مزیت نوآوری نسبت به بقیۀ جهان؛ سوم) ظرفیت شکلدهی به نهادهای کلیدی بینالمللی و تعیین قوانین کلیدی رفتار جهانی. هماکنون چین نیز به دنبال تکرار این عوامل است (تجارت فردا، ش. 426، ص. 45).
این امر با گسترش جاهطلبی آشکار چین با ابتکار یک راه، یک کمربند (The Belt and Road Initiative) در سراسر اوراسیا و آفریقا آغاز میشود. ایجاد و تأمین مالی زیرساختهای فیزیکی، چین را در مرکز شبکهای از روابط تجاری و اقتصادی قرار میدهد که قارههای متعددی را در برمیگیرد. جزء دیجیتالی این تلاش؛ یعنی راه ابریشم دیجیتال (Digital Silk Road Initiative)، با اعلام فنّاوریهای بنیادی چینی، ایجاد استانداردها در نهادهای بینالمللی و تأمین مالی بلندمدت، هدف اعلامشدۀ چین مبنی بر تبدیلشدن به ابرقدرت سایبری را پیش خواهد برد. ترکیب این موضوع با سیاست اقتصادی تهاجمی به همراه سرمایهگذاری داخلی گسترده برای نوآوری، چین را تبدیل به بازیگری مهم در فنّاوریهای نوین از هوش مصنوعی تا کامپیوترهای کوانتومی و بیوتکنولوژی خواهد کرد (همان).
رئیسجمهور شی جین پینگ در سخنرانی خود در سال 2017 بهصراحت اعلام داشت که چین وارد دورۀ جدیدی از حیات خود شده است و اکنون چین باید نقشی مرکزی در همۀ موضوعات در جهان داشته باشد. دو سال بعد او از اصطلاح «راهپیمایی طولانی نوین» (New Long March) برای توضیح روابط رو به تیره شدن خود با واشنگتن استفاده کرد. اشارهای به موضوع راهپیمایی طولانی مائو تسه تونگ رهبر کمونیست چین دارد که یک راهپیمایی طولانی حدود 9 هزار کیلومتری را از مناطق جنوبی چین به مناطق شمالی چین و در کنار مرز مغولستان انجام داد تا امکان ایجاد یک مرکز مقاومت در نزدیکی مرزهای شوروی را به دست آورد. این راهپیمایی بهعنوان یکی از اتفاقات مهم در تاریخ چین و حزب کمونیست آن شناخته میشود (همان، ص. 44).
در قبال این رویکرد، مایکل بکلی (Michael Beckley) و هال برندز (Hal Brands) اخیراً در مقالهای (The End of China’s Rise!) در فارنافرز نوشتند که چین امیدوار است با نوآوریهای فنّاورانه، رشد سریع خود را ازسر بگیرد و از سال 2006 تاکنون هزینههای تحقیق و توسعه این کشور سه برابر شده است؛ اما این تلاشها باعث افزایش بهرهوری (Productivity) نشده و چین در بالاترین میزان، هنوز سهم کوچکی از بازارهای جهانی صنایع فنّاوری را به خود اختصاص داده است. دلیل اصلی این است که سیستم تحقیق و توسعۀ از بالا به پایین (Top-down R & D System)، اگرچه در بسیج منابع (Mobilizing Resources) عالی است، اما جریان باز اطلاعات و سرمایه لازم برای نوآوری پایدار (Sustained Innovation) را خفه میکند. سرکوب سیاسی مداوم (Ongoing Political Clampdown)، با انگیزۀ ایجاد انطباق هوشمند (Intellectual Conformity)، مشکل را پیچیدهتر خواهد کرد. بهعنوانمثال پکن دهها میلیارد دلار برای صنعت ریزتراشه هزینه کرده است؛ اما هنوز 80 درصد از نیازهای قابلمحاسبۀ این کشور به واردات متکی است. چین دهها میلیارد دلار صرف بیوتکنولوژی کرد؛ اما واکسنهای کووید 19 آن نمیتواند با واکسنهای تولید کشورهای دموکراتیک رقابت کند. نوآوری چین را از کند شدن رشد نجات نمیدهد. این رکود سیستم را متزلزل خواهد کرد؛ زیرا تهدید دیگری به نام «محاصره استراتژیک» (Strategic Encirclement) نیز در حال تشدید است.
آمریکاییها چون سیاستهای جهانی دنبال میکنند برای روز مبادا هم توانستهاند همسایههای چین را به نفع خودشان سازماندهی کنند. حسین ملائک؛ سفیر اسبق ایران در جمهوری خلق چین، اذعان دارد که در حقیقت محاصره استراتژیک چین چندلایه دارد که آخرین لایه پیمان «آکوس» (AUKUS) است که اخیراً بین استرالیا، انگلستان و آمریکا بسته شد. این پیمان استرالیا را قادر میسازد تا زیردریاییهای هستهای خود را که در آدلاید ساخته خواهد شد گسترش دهد و کانبرا را به هفتمین کشور جهان که زیردریاییهای خود را توسط رآکتورهای هستهای هدایت میکنند، تبدیل سازد. این رویکرد جدید در جهت اتمی کردن استرالیا صورت گرفته است. درواقع یک قدرت اتمی در جنوب چین دارند شکل میدهند و یک قدرت اتمی به نام هند در غرب چین واقع است که درزمانی که بحران در سراسر جهان جدیتر شود، کشورهای اتمی در اطراف چین حضور داشته باشند و بتوانند قدرت چین را تعدیل یا محدود کنند. این حرکت درواقع به دلیل آن انجام شده است که الزامی وجود نداشته باشد تا در زمانۀ بحران، حتماً خود آمریکا وارد درگیری با چین شود (تجارت فردا، ش. 426، ص. 49).
آمریکایی همچنین توانستهاند گروه استراتژیک «کواد» (QUAD) را با عضویت هند، ژاپن و استرالیا احیاء کنند. پس از تقریباً ۱۰ سال وقفه، این گفتوگوی امنیتی چهارجانبه در اوت ۲۰۱۷ بهطور رسمی از سر گرفته شد تا بتواند قدرت دریایی پکن در دریای چین جنوبی و اقیانوس هند را در بربگیرد. کواد که در ابتدا در سال ۲۰۰۷ تأسیس شد خبر از تشکیل ناتوی آسیایی برای مقابله با سازمان همکاری شانگهای (SCO) میداد. وقتی کره جنوبی، نیوزیلند و ویتنام در مارس ۲۰۲۰ به جلسات ملحق شدند، حتی درباره کواد پلاس (Quad Plus) نیز سروصدا شد. در چنین وضعیتی اگر اروپا هم در یک روز نهایی به کمک آمریکا نیامد؛ بالاخره آمریکا و جناح آنگلوساکسون قدرت دارند که موضوع با چین را خودشان حلوفصل کنند (همان).
ختم کلام
در طول جنگ سرد نیز ایالاتمتحده درگیر چنین مباحثی با اتحاد جماهیر شوروی بود. بااینحال، امروز برخلاف آن دورۀ زمانی، در جریان رقابتها بر مقوله دستیابی به رهبری اقتصادی به جای داشتن قدرت نظامی تأکید بیشتری میشود. در سال ۱۹۴۶ جورج کنان (George Kennan) بهدرستی تقابل چند دههای (A Decades-long Confrontation) با اتحاد جماهیر شوروی را پیشبینی کرد؛ ولی همانطور که جوزف نای تصریح میکند این دفعه، بخش رقابتجویانه معادلۀ قدرت با چین زمانی میتواند برای آمریکا موفقیتآمیز باشد که از شیطانسازی ایدئولوژیک (Ideological Demonization) و تشابهات گمراهکننده جنگ سرد (Misleading Cold War Analogies) اجتناب کند و اتحادهای (Alliances) خود را حفظ کند. ایالاتمتحده نمیتواند چین را مهار کند؛ اما میتواند با شکل دادن به محیطی که در آن رشد میکند، انتخابهای چین را محدود کند (The US cannot contain China, but it can constrain China’s choices by shaping the environment in which it rises).
شعار بایدن تحت عنوان «بازگشت آمریکا» (America is back) پیشنهاد میکند که دیپلماسی بهعنوان ابزار ترجیحی (Preferred Instrument) سیاست خارجی ایالاتمتحده جایگزین قدرت نظامی میشود. استفن والت (Stephen M. Walt)؛ در مطلبی (From Iran to China to Afghanistan, Is Biden’s Foreign Policy Failing?) که اخیراً در فارنپالیسی منتشر گردیده، بهمنظور تجزیهوتحلیل بهتر مسائل بدین نکته توجه میدهد که اکنون دیگر دوران تکقطبی (The Unipolar Moment) به پایان رسیده است و ما در یک دنیای چندقطبی نامتعادل (A Lopsided Multipolar World) زندگی میکنیم. همانطور که نظریهپردازان روابط بینالملل مدتهاست درک کردهاند، روابط بین قدرتهای بزرگ در شرایط چندقطبی (Multipolarity) ذاتاً پیچیدهتر، احتمالیتر و دشوارتر از روابط در شرایط دوقطبی (Bipolarity) یا تکقطبی (Unipolarity) است. با وجود بیش از دو قدرت اصلی، منافع بازیگران مهم، کمتر ثابت و قابل پیش بینی است است.
اگر آمریکا میخواهد اقتدار فنّاورانه و اخلاقیاش (Technological and Moral Authority) را حفظ کند، ابتدا باید به ضعفهای اقتصادی و سیاسی (Economic and Political Weaknesses) خودش پایان دهد. در این رابطه یوکون هوآنگ (Yukon Huang)؛ عضو ارشد بنیاد کارنِگی، بر این نظر است که ایالاتمتحده باید بر تقویت توان رقابت اقتصادی خود (Economic Competitiveness)، ایجاد انسجام سیاسی داخلی (Internal Political Cohesion) و همکاری با شرکای اروپایی و آسیایی برای ایجاد نهادهای بینالمللی (Enduring International Institutions) پایدار تمرکز کند.
دولت بایدن در توصیف روابط چندوجهی (Multifaceted Relationship) آمریکا با چین بر ضرورت رقابت، مقابله و همکاری (Compete, Confront and Cooperate) بهطور همزمان تأکید دارد؛ اما همانگونه که رئیس جمهور چین؛ شی جینگ پینگ، در مجمع جهانی اقتصاد ۲۰۲۱ تأکید کرد رقابت برای تعقیب تعالی است؛ نه زمین زدن رقیب (Competition is for pursuing excellence—not killing off a rival).