گزیده جستار: اوباما اذعان میکند که نامههای درون آن پوشۀ بنفش «راهی برای من بود که هرروز به یاد داشته باشم که آنچه انجام میدهم فقط دربارۀ من نیست». بدینوسیله «اگر به نویسندگان نامهها هم میتوانستم فرصت بدهم که آنها را دیدم و شنیدم؛ شاید حداقل احساس تنهایی کمتری میکردند».
اين نوشتار در تاريخ بیستم شهریورماه ۱۴۰۰ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
ازنظر باراک اوباما ریاست جمهوری مانند یک ماشین نو است، همینکه از پارکینگ درش بیاوری، استهلاکش شروع میشود (سرزمین موعود، سرپرست مترجمان: محمد معماریان، ص. 320).
بعد از اولین جلسۀ هفتگیمان در دفتر بیضی، از باب گیتس که به هفت رئیسجمهور سابق خدمت کرده بود، پرسیدم که چه توصیهای درزمینۀ مدیریت قوۀ مجریه دارد. او یکی از آن لبخندهای کج و چروکش را تحویلم داد. گفت: «فقط یکچیز است که میتوانید کاملاً رویش حساب کنید، آقای رئیسجمهور، آنهم اینکه در هرلحظه از روز بالاخره یک نفر دارد یکجا گند بالا میآورد» (همان، ص. 385).
من عمق اهمیت شغلم را زمانی حس میکردم که نامههای مردمی رأیدهندگان را میخواندم. هر شب یک بستۀ دهتایی برایم میفرستادند که بعضی از آنها دستنوشته و برخی ایمیلهای چاپشده بودند. همگی را مرتب و منظم در پوشهای بنفشرنگ میگذاشتند. آنها اغلب آخرین چیزی بودند که قبل از خواب بررسی میکردم. نامهها ایدۀ من بود که در روز دوم کارم در مقام رئیسجمهور به فکرم رسید. متوجه شدم که دریافت تعداد ثابتی از نامههای رأیدهندگان، راه مؤثری خواهد بود تا به خارج از حباب ریاست جمهوری (The Presidential Bubble) دسترسی داشته باشم و مستقیم حرفهای کسانی را بشنوم که به آنها خدمت میکنم. نامهها مانند قطرههای کوچک سِرُم بودند که از دنیای واقعی بچکد، یک یادآوری روزمره از عهدی که اکنون با مردم آمریکا بسته بودم، اعتمادی که به من شده بود و تأثیر یکیک تصمیماتم بر انسانها. اصرار داشتم یک نمونۀ نماینده از کل نامهها را دریافت کنم، گزیدهای از نامهها که همه جور حرفی در آن باشد. گفته بودم فقط یک دسته از مطالب خوشحالکننده از سوی طرفداران نمیخواهم. فقط همین دستور را داده بودم و مابقی کار را به دفتر مکاتباتمان سپردیم تا انتخاب کند کدامیک از حدود ده هزار نامه و ایمیلی که روزانه به کاخ سفید فرستاده میشد، سر از آن پوشۀ بنفشرنگ درمیآورد. دو هفتۀ اول، آنچه میخواندم بیشتر چیزهای خوب بود: یادداشتهای تبریک؛ مردمی که به من میگفتند چقدر روز تحلیف الهامبخش بوده، بچههایی که پیشنهادهایی در مورد قانونگذاری داشتند («شما باید قانونی برای کاهش میزان مشق شب تصویب کنید»)؛ اما با گذشت هفتهها نامهها حزینتر میشدند. بعضی نامهها توصیههای دقیقی برای سیاستگذاری ارائه میدادند. حسی که در مابقی نامهها موج میزد، عصبانیت بود یا تسلیم بی جاروجنجال در برابر سرنوشت («شک دارم که اصلاً این را بخوانید؛ اما فکر کردم شما باید بدانید که ما داریم بیرون زجر میکشیم»). اگرچه نمیشد به این کمکهای موردی دلخوش کرد ولی دستوراتی روی این نامهها معمولاً برای جلبتوجه سازمان مربوطه کافی بود. با نویسندۀ نامه تماس میگرفتند. چند روز یا چند هفته بعد، یک یادداشت پیگیری برایم میفرستادند که اقدامات انجامشده از طرف آنها را توضیح میداد (همان، ص. 363).
در کتابی که در سپتامبر ۲۰۱۸ با عنوان «To Obama, with love, joy, anger and hope» به بازار آمد، جین ماری لاسکاس (Jeanne Marie Laskas) نویسنده، روزنامهنگار و استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه پیتزبورگ به زیرورو کردن و بررسی میلیونها نامهای پرداخت که بدینصورت خطاب به اوباما نوشته شده بود.
او در کتاب خود نوشته است که باراک اوباما، در همان اولین روزهای آغاز ریاستجمهوری خود دفتر تازهای در ضلع غربی کاخ سفید که بخش اداری است، راه انداخت. دفتری که در ابتدا با ۱۰ کارآموز و یک مسئول کار را شروع کرد و شمار کارکنان این دفتر در آخرین سال ریاستجمهوری اوباما به بیش از ۶۰ کارآموز و ۱۰ نیروی ثابت و یک مسئول رسیده بود. دفتری که اسم آن «دفتر مکاتبات ریاستجمهوری» (Office of Presidential Correspondence) شد و اهالی کاخ سفید با عنوان اختصاری «او.پی.سی.» (.O.P.C) از آن نام میبردند. پیشازاین بیست و پنجمین رئیسجمهور ایالاتمتحده (1901 - 1897)، ویلیام مککینلی (William McKinley) دفتر مشابهای در کاخ سفید راه انداخته بود؛ اما حجم کار این دفتر همیشه بسیار محدود بود و هیچوقت رئیسجمهوری خود را مقید به خواندن مداوم نامهها نکرده بود، چه رسد به اینکه وقت بگذارد و به نامهها پاسخ دهد.
جین ماری لاسکاس نقل میکند که باراک اوباما از همان ابتدا یک قاعده شخصی وضع کرد و تا آخرین روز ریاستجمهوری خود به آن پایبند ماند: تکتک نامههایی که خطاب به او ارسال میشود، باید خوانده شود. کارکنان دفتر مکاتبات شخصی ریاستجمهوری، هرروز ۱۰ نامه را انتخاب و روی میز کار او بگذارند. اوباما هر شب نامههایی را که انتخاب شده بود، به بخش خصوصی کاخ سفید که محل زندگی او و خانوادهاش بود میبرد. نامهها را در خلوت شب میخواند، برای بعضی از آنها با دستخط شخصی جواب مینوشت، در حاشیهی بعضی دیگر از نامهها نکاتی را مینوشت تا کارکنان با این محور و کلیدواژهها برای نامه جوابی بنویسند و چندتایی از این نامهها را قاب کرد، به دیوار دفتر کار خود زد تا همیشه جلوی چشمش باشد. دفتر مکاتبات شخصی رئیسجمهور، کلیدواژههای مشخصی را انتخاب کرده بود تا اوباما با نگاهی به کلیدواژهها بداند که محتوا دربارهی چیست: مالیات، مهاجرت، شغل، اوکراین، عراق و افغانستان، بیماری، خشونت، اسلحه، حساس (معنایش این بود که فردی دربارهی اندوه از دست دادن عزیزی برای رئیسجمهور نوشته است) و غیره. مهمترین نشانه، «نقطۀ قرمز درشت» در بالای صفحه بود. این نقطه ویژه نامههایی بود که «توجه و رسیدگی فوری» احتیاج داشت. نامههایی که فردی مستأصل و خسته از همهجا و همهکس نوشته بود که به فکر خودکشی است یا خشونت علیه دیگران.
جین ماری لاسکاس از اوباما پرسیده چه شد که تصمیم گرفت پیگیر و مداوم و حتی در سفر کاری و تعطیلات، روزی ۱۰ نامه را بخواند و پاسخ دهد؟ اوباما در پاسخ میگوید که عادتِ نامه خواندن او را سر پا نگه میداشت و به او هرروز یادآوری میکرد که یادش نرود پشت هر مخالفت، موافقت، رنج و اندوه، خشم و فریاد یک انسان یا گروهی از انسانها وجود دارند که مهماند، قصهای دارند و باید قصهی آنها را شنید و در تصمیمگیری حواست به آنها باشد. میگوید نامه نوشتن و نامه خواندن به او کمک کرد که همدردی و همدلی بیشتری داشته باشد، چیزی که به نظرش، رمز کلیدی تغییر است و نقطهای که آدمها را از فرد به جمع میرساند و به آنها توانایی ساختن اجتماعی کوچک در راه رسیدن به هدفی مشخص را میدهد.
دریکی از آخرین روزهای ریاستجمهوری باراک اوباما، جین ماری لاسکاس در دفتر مکاتبات شخصی رئیسجمهور کنار مسئول دفتر و اوباما نشسته است. اوباما میگوید نمیتواند بگوید چقدر خواندن هرروزۀ این نامهها برای او مهم و آموزنده بود. گاهی نامهای سراسر خشم و فحش را میخواند و با خودش خطاب به نویسندۀ نامه میگفت «واقعاً داری بیانصافی میکنی» یا «اصلاً اینجوری نبود» یا «معلومه اصلاً جزئیات موضوع را نمیدانی و قضاوت ناآگاهانه میکنی»؛ بعد اما دوباره نامه را میخواند و سعی میکرد مسئله را از منظر نویسندۀ نامه و وضعیت او ببیند. بعد دور بعضی نکات دایره میکشید، سپس خطاب به مسئولان و مشاورانش یادداشتی کوتاه مینوشت: «این درست میگوید؟»، «چرا دربارهی این مشکل کاری نکردید؟» یا «یکیتون به من توضیح دقیقتر بده که چی شد که وضع به این منجر شد؟ اوباما میگوید اصلاً اهمیتی نداشت که گاه در نامهها نویسنده او را «احمق، ابله، عوضی» خطاب میکرد: «خب فحش بده. حالا که چی؟ مهمه که بداند یکی صدای او را میشنود و خشمش را به رسمیت میشناسد». او به شوخی میگوید که از بیش از ۱۰۰ نفری که در این دفتر کارکردند و همه جوان بودند، بسیاری از آنها در این ۸ سال ازدواج کردند و بچهدار شدند، اما یکیشون هم اسم بچهاش را باراک نگذاشت!
اوباما در انتها به جین ماری لاسکاس میگوید: «میتوانم فهرستی ردیفکنم که دستاوردهای من این سیاستها، لوایح، موفقیتها، توافقها و غیره بود. ولی بگذار صادقانه بگویم. چیزی که واقعاً به آن افتخار میکنم این است که هشت سال تکیه زدن بر صندلی ریاست در کاخ سفید باعث نشد خودم را گم کنم و یادم برود که چه کسی هستم. خواندن مداوم این نامهها مهمترین عاملی بود که نگذاشت یادم برود چه کسی هستم».
اوباما اذعان میکند که نامههای درون آن پوشۀ بنفش «راهی برای من بود که هرروز به یاد داشته باشم که آنچه انجام میدهم فقط دربارۀ من نیست» (What I was doing was not about me). بدینوسیله «اگر به نویسندگان نامهها هم میتوانستم فرصت بدهم که آنها را دیدم و شنیدم؛ شاید حداقل احساس تنهایی کمتری میکردند» (Maybe they’d feel a little bit less lonely).