گزیده جستار: چهگوارا همیشه میگفت: «بیایید از مسیرهای مارپیچ بینقشه گذر کنیم» (Let's go down winding secret paths).
اين نوشتار در تاريخ بیستوششم تیرماه ۱۴۰۰ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
هزاران نفر از مردم کوبا روز یکشنبه ۲۰ تیرماه 1400 در اعتراض به محدودیتهای ایجادشده در رابطه با ویروس کرونا، سرعت واکسیناسیون و آنچه بیتوجهی دولت نامیدهاند، به خیابانهای هاوانا، سانتیاگو و دیگر شهرهای این کشور آمدند و فریاد «آزادی» و «مرگ بر دیکتاتوری» سر دادند. خبرگزاری رویترز از اعتراضات روز یکشنبه در کوبا بهعنوان اقدامی نادر نام برده است. میگوئل دیاز-کانل (Miguel Díaz-Canel)، رئیسجمهور کوبا که رهبری حزب کمونیست را نیز بر عهده دارد در یک نطق تلویزیونی وقوع اعتراضات در کشور را به ایالاتمتحده نسبت داد. با گسترش تظاهرات ضد دولتی در کوبا و انتشار تصاویر ویدئویی مربوط به تظاهرات مردم و درگیریها با نیروهای پلیس، بسیاری از پایگاههای اینترنتی و پیام رسانهای اجتماعی فیلتر شدند.
جان فاستر دالس (Dulls) از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۶ وزارت امور خارجه آمریکا در دولت آیزنهاور را به عهده داشت، ریاست سی.آی.اِی. نیز در سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ بر عهدۀ برادرش آلن بود. هر دو برادر وکیل بودند و در شرکت حقوقی سالیوان و کرامول سهم داشتند؛ شرکتی قدرتمند که دفاترش در نیویورک برای چندین دهه، نقش رابط را میان معاملات بزرگ تجاری و سیاستگذاریهای آمریکا بازی میکردند. در کتاب از ثروت به قدرت در مورد ریشههای نامتعارف نقش جهانی آمریکا نوشتۀ فرید زکریا آمده است که «شش هیولا» بودند که به عقیدۀ برادران دالس میبایست سرنگون میشدند: محمد مصدق در ایران، جاکوبو آربنز در گواتمالا، هوشی مین در ویتنام، سوکارنو در اندونزی، پاتریس لومومبا در کنگو و فیدل کاسترو در کوبا. تنها دو نفر از این گروه، هوشی مین و کاسترو، کمونیست سرسخت بودند.
جان فاستر دالس بر این نظر بود که «توانایی نزدیک شدن به جنگ بدون ورود به آن، مهارتی الزامی است». جان اف. کندی، رئیسجمهور مقتول امریکا، در اوایل دهه شصت میلادی، همزمان با اوجگیری «بحران موشکی کوبا» به همکارانش توصیه میکرد که کتاب «توپهای ماه اوت» نوشتۀ باربارا تاکمن دربارۀ اولین ماه جنگ جهانی اول را بخوانند و به این نکته توجه کنند که چگونه ترکیب دو عامل «بلاهت» و «اتفاق صرف» باعث شکلگیری فاجعهای جهان سوز شد؛ اگرچه آن فاجعه راهحل آسانی بود برای دولتمردان برای مقابله با دشواریهای داخلی.
کامران دادخواه اظهار میدارد که اینکه فیدل کاسترو ایدههایش را از کجا گرفته است بهاحتمالزیاد به دوران تحصیلش در رشته حقوق در دانشگاه هاوانا بازمیگردد. خود کاسترو از خانوادهای مرفه و به نسبت ثروتمند بود اما وقتی در دانشگاه درس میخواند به این نتیجه رسید که جهان باید به سمت سوسیالیسم حرکت کند. روشنفکران بسیاری وجود دارند که از سیستم آموزش یا بهداشت کوبا تمجید میکنند؛ اما از همین افراد باید پرسید که آیا آنها فرزندان خود را برای آموزش به کوبا میفرستند؟ آیا برای کارهای درمانی و معالجه به کوبا رفتهاند؟ درواقع افرادی هستند که با این حرفها، افسانههایی را درست میکنند. کوبا ازنظر اقتصادی وضعیت بسیار مساعدی داشت. صادرات شکر و قهوه قبل از روی کار آمدن کاسترو بهشدت رونق گرفته بود؛ اما نکتهای که وجود داشت این بود که بخش زیادی از این صادرات و رونق اقتصادی به دلیل سرمایهگذاریهایی بود که خارجیها بهخصوص سرمایهگذاران آمریکایی در کوبا انجام داده بودند و نتایج این سرمایهگذاریها اقتصاد کوبا را نیز منتفع میکرد. در این وضعیت حالت و ذهنیتی در مردم کوبا شکل گرفته بود که اگر اقتصاد کشور دست خودمان بود حتماً خیلی بهتر از اینها عمل میکردیم و اقتصادمان رونق بیشتری میگرفت. کوبا در زمان جنگ سرد به سمت شوروی رفت و درنتیجه روسها آن زمان روزی سه میلیون دلار به کوبا کمک مالی میکردند، چیزی بیش از یک میلیارد دلار در سال. این ماجرا تا زمان فروپاشی شوروی ادامه داشت اما بعدازآن کمک مالی به کوبا قطع شد و در سالهای دهه 90 کوبا بهشدت دچار مشکل شد. کوبا زمانی که دید نمیتواند دوام بیاورد مقداری از مواضع خود کوتاه آمد، مثلاً آرایشگاهها دیگر میتوانستند خصوصی باشند و مواردی ازایندست.
هماکنون در کوبا اکثر مردم هم فقیر هستند و در یک شهر معمولی، مردم ۲۵ دلار در ماه درآمد دارند. قیمت خودرو در کوبا بسیار زیاد است؛ تقریباً ۵۰ هزار دلار برای یک خودروی معمولی که از چین وارد شدهاست.
این روزها یک ترانه «هیپهاپ» (Hip-hop) پرمخاطب در کوبا به فریاد جمعیِ یکی از بزرگترین اعتراضهای ضد دولتی تبدیل شده است که رژیم کمونیستی این کشور در تقریباً سه دهه شاهد بوده است. «دیگر دروغ بس است! مردم من آزادی میخواهند. دیگر دکترین سیاسی بس است! بگذارید دیگر فریاد نزنیم یا وطن یا مرگ؛ بلکه بگوییم وطن و زندگی.» اینها برخی از سطرهای ترانۀ «وطن و زندگی» (Patria y Vida) است که در خیابانهای شهرهای کوبا طنینانداز شده است. این ترانه را چند ماه پیش گروهی از هنرمندان کوبایی و دور از وطنِ ساکن میامی منتشر کردند و در یوتیوب بیش از ۶ میلیون بازدید داشته است.
خاتمۀ کلام
در نوامبر سال ۱۹۵۹، رئیسکل بانک مرکزی کوبا که از گرایشهای ایدئولوژیک نظام انقلابی به ستوه آمده بود، از مقام خود کنارهگیری کرد. در پی این رویداد فیدل کاسترو به جلسهای آمد و از حاضران پرسید: «آیا در جمع شما کسی هست که اکونومیست (اقتصاددان) باشد؟». در میان حاضران و در هیاهوی جلسه، ارنستوچهگوارا کلمه «اکونومیست» را با «کمونیست» اشتباه کرد و دست خود را بالا برد. فیدل کاسترو نیز بدون لحظهای تردید خطاب به او گفت: «من تو را به ریاست کل بانک مرکزی کوبا منصوب میکنم».
بهاینترتیب چهگوارای آرژانتینی که گویا تحصیلات پزشکی خود را نیمهتمام رها کرده بود، در پی یک اشتباه سمعی سکان مهمترین نهاد پولی کشوری را که اصولاً نمیشناخت، در دست گرفت. او از پول و اقتصاد همانقدر اطلاع داشت که یک اقتصاددان از فنون جنگ چریکی.
گویا پدر چهگوارا بعد از شنیدن این خبر، با شگفتی گفته بود: «مدیریت منابع پولی جمهوری کوبا را به پسرم ارنستو سپردهاند؟ لابد فیدل دیوانه شده است. هر بار که یکی از اعضای خانواده گوارا کسبوکاری راه انداخته، حتماً ورشکسته شده است»؛ ولی چهگوارا همیشه میگفت: «بیایید از مسیرهای مارپیچ بینقشه گذر کنیم» (Let's go down winding secret paths)...