گزیده جستار: در کتاب «اتاقی که در آن اتفاق افتاد»، جان بولتون 3 بار از قول ترامپ تکرار کرده است که برای آمریکا، «اتحادیۀ اروپا از چین، بدتر ولی کوچکتر است».
اين نوشتار در تاريخ دوازدهم آبانماه ۱۳۹۹ در روزنامه آفتاب یزد منتشر شده است.
در کتاب «اتاقی که در آن اتفاق افتاد» (The Room Where It Happened) شامل خاطرات ۱۸ ماه حضور جان بولتون بهعنوان مشاور امنیت ملی دونالد ترامپ رئیسجمهور امریکا، نام ایران ۷۵۵ بار آورده شده است. درواقع در میان سایر کشورهای دیگر، در این کتاب بیشترین اشاره به نام ایران شده است. همچنین ۲۸ بار نام یا عنوان مقام معظم رهبری، ۲۶ بار از حسن روحانی رئیسجمهور ایران و ۴۳ بار از محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه ایران اسم برده شده است. این حجم از توجه به ایران و مقامات عالی جمهوری اسلامی حاکی از آن است که کاخ سفید هرگز نمیتواند جایگاه ایران و نقشآفرینی آن در تحولات منطقهای و بینالمللی را نادیده بگیرد و ناگزیر از توجه به این مهم است.
البته در این میان، ۱۶۷ بار تکرار نام اروپا در این کتاب جان بولتون که بسیاری از موارد کاربرد آنها جهت بیان اختلافنظر جدی اتحادیۀ اروپا با ترامپ در موضوعات مختلف بوده است، اهمیت نتیجه انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا برای اعضای این اتحادیه را واضح میسازد. ترامپ به اتحادیۀ اروپا بهعنوان یک متحد یا حتی شریک توجه نمیکند بلکه بهعنوان یک رقیب نگاه میکند. اختلافی که در ادامه در این نوشتار موردتوجه قرار گرفته است تفاوت برداشت از مفهوم تجارت آزاد بین این اتحادیه و ترامپ است. این اختلاف برداشت به حدی است که کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس را به جنگ تجاری جدی نزدیک کرده است.
1) اشتباهات دوران تک قطبی
در ۳۵ سال گذشته، هشدارهایی که درباره افول آمریکا مطرح شده بود درست از آب درنیامد. پل کندی (Paul Kennedy) در کتاب پرفروشش با عنوان «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ» (The Rise and Fall of the Great Power) این ایده را مطرح کرده بود که احتمالش هست که آمریکا مثل بریتانیا مسیر افول را طی کند. بعضی صاحبنظران دیگر هم میگفتند احتمالش هست که آمریکا به قدرت پساهژمونیک بدل شود؛ اما وقتی اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد، آمریکا بهعنوان ابرقدرت بزرگ بهجا ماند و شرایط برایش ایدهآل بود، البته اوضاع همانطور باقی نماند و ترکیبی از خودرضایتمندی و بیتوجهی (Combination of Hubris and Complacency) باعث شد آمریکا در مسیری خطرناک قرار بگیرد. در اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی، آمریکا خود را در موقعیتی یافت که در تاریخ مدرن جهان بیسابقه بود. ترکیب قدرت اقتصادی و نظامی با قدرت نرم (Combination of Economic, Military, and Soft Power) باعث شد بقیه کشورها در برابر آمریکا کوتوله تصور شوند. نظریهپردازانی مثل ویلیام وولفورت (William Wohlforth) و استیون بروکس (Stephen Brooks) حتی میگفتند احتمالش هست که این دوران تکقطبی (Unipolar Era) بسیار طولانی باشد و جهان به این زودیها شاهد دوران دوقطبی (Bipolar Era) نباشد؛ اما آنچه این صاحبنظران خوشبین نمیتوانستند پیشبینیاش کنند، این بود که خود آمریکا ضرباتی به خودش خواهد زد (The Series of Self-inflicted Wounds) که تأثیر آنها جهانی خواهد بود.
تا پیش از دونالد ترامپ، اشتباهات دوران تکقطبی (The Mistakes of the Unipolar Era) شامل سه دسته میشد: (1) اولین اشتباه، اتخاذ استراتژی کلان هژمونی لیبرال (Liberal Hegemony) بود که بنای خود را بر پراکندن دموکراسی و بازار آزاد و سایر ارزشهای لیبرال در جهان قرار داده بود و میخواست همه را تحت لوای نظم لیبرال جهانی که توسط آمریکا طراحی شده بود قرار دهد. این استراتژی جاهطلبانه از جنبههای زیادی با مقاومت مواجه شد؛ چندین جنگ پرهزینه و بیدلیل بهجا گذاشت و بخشهای مهمی از اقتصاد آمریکا را به خاطر همین هزینههای چند تریلیون دلاری تضعیف کرد. (2) اشتباه دوم، بیتوجهی به وضعیت نهادهای عمومی بود. این نهادها از بسیاری از منابع گذشته خود محروم شدند و سپس مجبور بودند مسئولیت خراب شدن اوضاع خودشان را بپذیرند. در یک نمونهای دیگر، جمهوریخواهان آمریکایی مسئله کاهش مالیات برای طبقه ثروتمند را باقدرت تمام پیش بردند، بیآنکه به تبعات مالی آن فکر کنند. دونالد ترامپ و امثال او مثل اشرافزادگان سابق فرانسوی فرصت آن را یافتند که پول زیادی از راههای بیشمار به جیب بزنند؛ اما فشاری برای سهم آفرینی این ثروت در نهادهای عمومی وجود نداشت. همین نهادهای عمومی میتوانستند در زمانه کرونا، ارزش زیادی داشته باشند و جلوی همهگیری بیشتر آنرا بگیرند. این چیزی بود که در برخی کشورهای دیگر رخ داد؛ اما در آمریکا امکانش وجود نداشت. (3) اشتباه سوم، تشدید سیاست دوحزبی (The Weaponization of Partisan Politics) در آمریکا بود که یک بازی بیرحمانه بین دو حزب دموکرات و جمهوریخواه را رقم زد. هر دو طرف چنان به دنبال قدرت و نفوذ افتادند که مصالح و منافع عمومی بهکل فراموش شد و این مسئله بر حوزههای مختلف زندگی آمریکایی تأثیری بسیار منفی گذاشت.
جالب اینجاست که این سه اشتباه، حتی برای همدیگر هم بسیار آسیبرسان بودند. دولت آمریکا بهتدریج به یک دولت بزرگ و پولدار بدل شده که از عهده هیچ کاری برنمیآید و ازلحاظ نظامی و دیپلماتیک هم بهاندازه کافی رشد نکرده بود. آمریکا حتی در مقابل تبعات بیثباتی ناشی از جهانیسازی اقتصادی (Destabilizing Consequences of Economic Globalization) هم بسیار ضعیف عمل کرد. طبق آنچه فرید زکریا در سال ۱۹۹۸ نوشت، نتیجه چنین اوضاعی این شد که یک هژمونی توخالی (Hollow Hegemony) برای آمریکا باقی بماند. آمریکا میخواست به بقیه دنیا بفهماند که قصد اداره سیاسی جهان را دارد، اما در داخل حتی سیاست محلی هم در آمریکا راه بهجای درستی نبرده بود.
تبعات چنین اشتباهاتی، به قدرت رسیدن چهرهای مثل ترامپ بود که تنها دستاوردش در چهار سال اخیر در عرصه سیاست خارجی این بوده که انگلیس را مجبور کند که از تکنولوژی فایو جی(5G Digital Network) شرکت چینی هواوی(Huawei) استفاده نکند.
2) مناقشات تجاری ترانسآتلانتیك
وقتی آمریکا و اتحادیۀ اروپا بر سر تجارت باهم میجنگند، بهاندازه جنگ تجاری آمریکا و چین هیجانزده نمیشویم و اصلاً شدت و اهمیت ژئواستراتژیک این جنگ هم بهاندازه نبرد با چین نیست؛ اما در مناقشات تجاری اروپا و آمریکا (Trans-Atlantic Trade Disputes) عنصری از یکدندگی و اختلافات درازمدت دیده میشود که باعث شده چندان به آینده مناسبات طرفین امید نبندیم و حتی نتیجه انتخابات آینده ریاست جمهوری آمریکا در ماه نوامبر هم نمیتواند این امید را برگرداند.
نقطه شروع این مناقشه را مسئله یارانههای دولتی به دو رقیب هواپیماساز یعنی ایرباس و بوئینگ (Rival Aircraft-makers Airbus and Boeing) را در نظر بگیرید. بخشی از مناقشه در این خصوص به یک پرسش مهم و اساسی برمیگردد: کشورها تا چه حد مجاز هستند که قوانین را به سود خود مصادره کنند تا شرکتهایشان به قدرتهای پیشرو و غالب در عرصه جهانی بدل شوند؟ هیچ پاسخ حقوقی به این سؤال وجود ندارد بلکه باید با مذاکره در موردش به نتیجه رسید. اروپا قصد ندارد برنامههای خود برای تبدیلشدن به یک قدرت جهانی در عرصه هوافضا را کنار بگذارد و آمریکا نیز قصد ندارد شاهد شکست بوئینگ در مقابل رقیبش ایرباس باشد؛ اما بهجای آنکه مذاکره بین دو طرف در این خصوص صورت بگیرد، آمریکا در سال ۲۰۰۴ در این خصوص به سازمان تجارت جهانی شکایت برد و اروپا هم با شکایت متقابلی به آن واکنش نشان داد. گرانقیمتترین وکلای تجاری جهان در این دعوا به کار گرفته شدند و حالا ۱۶ سال است که این مناقشه ادامه دارد و به نتیجهای هم نرسیده است. سال گذشته سازمان تجارت جهانی حکم داد که آمریکا میتواند ۷.۵ میلیارد دلار خسارت دریافت کند؛ یعنی حق اعمال تعرفه بر محصولات اروپایی را دارد، احتمالش میرود که حکم مشابهی هم در مورد شکایت ایرباس و اروپا بدهد؛ یعنی اتحادیۀ اروپا هم میتواند تعرفههای تنبیهی متقابلی علیه آمریکا وضع کند که رقم آن ممکن است به ۱۰ میلیارد دلار برسد. این یعنی ۱۶ سال مناقشه حقوقی صرفاً بهحق طرفین برای اعمال تعرفههای جدیدی منجر خواهد شد که صادرکنندگان در امور بیربط به ایرباس و بوئینگ را تحت تأثیر قرار خواهد داد. این شکست و خودزنی درواقع به الگوی اصلی در مناسبات آمریکا و اتحادیۀ اروپا بدل شده است. آنها بهجای آنکه راهحلهای قابلقبول برای هر دو طرف را در جریان مناقشات تجاری خود پیدا کنند، فقط عمق ماجرا را بیشتر کردهاند و میزان حساسیت افکار عمومی خود را در این زمینه بالاتر بردهاند.
مناقشه رقبای هواپیماساز ایرباس و بوئینگ تنها یکی از مناقشاتی است که باعث اختلال در پیمان تجاری و سرمایهگذاری ترانسآتلانتیک (Transatlantic Trade and Investment Partnership) در حوزه تجارت و سرمایهگذاری شده است. قرار این بود که چنین معاهدهای باعث اتحاد دو ابرقدرت تجاری وقت شود؛ آنهم درزمانی که تهدید چین علیه قدرت آنها بهاندازه امروز شدید نبود؛ اما در سال ۲۰۱۶ و بعد از سه سال و ۱۵ دور مذاکرات، این معاهده عملاً بدون هیچ نتیجهای به حیات خود پایان داد. این در حالی بود که در دو سوی اقیانوس اطلس؛ یعنی هم در اروپا و هم در آمریکا، انتقادات افکار عمومی نسبت به این معاهده بالا گرفته بود و گفته میشد که این معاهده ناقض خودمختاری کشورهاست. درعینحال، ناتوانی واشینگتن و بروکسل در حصول توافق بر سر نقش قانونگذاری دولتها و یارانههایی که پرداخت میکنند، اوضاع را بدتر کرده بود. وقتی این معاهده به خط پایان خودش رسید، هیچیک از طرفین چندان برایش ابراز دلتنگی نکردند. این تازه زمانی بود که دونالد ترامپ هنوز جنگهای تجاری مشهور خود را کلید نزده بود.
یکی از مهمترین ابعاد این مناقشه تجاری، تهدید ترامپ به اعمال تعرفههای سنگین بر خودروهای اروپایی بوده است که بهخصوص دو خودروساز بزرگ آلمانی یعنی فولکسواگن و دایملر را هدف قرار داده است.
ایالاتمتحده همچنین تحت عنوان همان قانونی كه برای اعمال تعرفه ها بر چین استفاده شد، تحقیقات اعمال مالیاتهای دیجیتالِ (Digital Taxes) جدیدی در مورد اتحادیۀ اروپا و چندین كشور عضو آن را آغاز كرده است. اتحادیۀ اروپا نیز بهنوبه خود قول داده است که در برابر هرگونه تعرفه جدید ایالاتمتحده مقابلهبهمثل خواهد کرد. ایالاتمتحده و اروپا بهجای یافتن زمینههای مشترک، مکرر یکدیگر را به برقراری تعرفهها تهدید میکنند.
مالیاتبندی بر درآمد شرکتها (Corporate taxation) نیز بخش دیگری از این منازعه است. در حال حاضر و در میانه بحران کرونا، اکثر دولتهای جهان به منابع مالی بیشتر نیاز پیدا کردهاند و معتقد هستند که برای جلوگیری از خودداری شرکتهای چندملیتی مثل اَپِل از پرداخت مالیات باید راههای بهتری یافت؛ اما تا وقتیکه زمینه همکاری مشترکی در این زمینه بین دولتهای مختلف به وجود نیامده باشد، نمیتوان کاری از پیش برد.
3) اتحادیۀ اروپا از چین، بدتر ولی کوچکتر
در کتاب «اتاقی که در آن اتفاق افتاد»، جان بولتون 3 بار از قول ترامپ تکرار کرده است که برای آمریکا، «اتحادیۀ اروپا از چین، بدتر ولی کوچکتر است» (The EU is worse than China, only smaller).
ساختار سیستم تجارت جهانی مدرن (The Building of the Modern Global Trade System)، طرحی بود که طی چند دهه پس از جنگ جهانی دوم به رهبری ایالاتمتحده و اروپا رهبری شد. بنابراین سیاست تجاریِ «اول آمریکایِ» ترامپ، خودتخریبی (Self-destructive) تلقی میگردد. وی هر مناقشه تجاری را نبردی با حاصل جمع صفر (Zero-sum Battle) بهمعنای سود هر طرف برابر با طرف دیگر میداند و ایالاتمتحده باید به هر قیمتی برنده شود. این رویکرد او مانع از هرگونه همکاری بر روی منافع مشترک میشود. واضح است که حتی پیروزی جو بایدن، کاندیدای ریاست جمهوری حزب دموکرات در انتخابات نوامبر 2020، همۀ زخمهای روابط ایالاتمتحده و اتحادیۀ اروپا را التیام نخواهد داد.
ختم کلام
واقعیت این است که در کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس، طرفداران تجارت آزاد بهعنوان حلاّل همه بنبستهای سیاسی، این را در نظر نمیگیرند که مهمترین رقیب و دشمن بازار آزاد، کمونیزم و سوسیالیزم نیست بلکه اقتصادهای آزادِ دیگر هژمون ها و کشورهاست!
در طول تاریخ بارها قدرتهای اروپای غربی برای شکوفایی اقتصاد آزاد خود، دیگر اقتصادهای آزاد را با جنگ یا محاصره اقتصادی از میدان به دربردهاند. رقابت فرانسه، انگلستان، هلند، پرتغال و اسپانیا بر سر حداکثر آزادی عمل برای خود و حداقل آزادی اقتصادی برای دیگران بوده است.
کسانی که تصور میکنند بازار آزاد به آزادی و رفاه همه کشورها میانجامد، جنبه خشن رقابت یعنی تقابل و تنازع طبیعی را نادیده میگیرند. اینها پیرو نظریه رمانتیک «فراوانی» (Abundance) هستند که باور دارند روی زمین جا برای همه هست و در بازار منابع نامحدود است و همیشه با تفکر میتوان به موقعیت برد-برد رسید.
متأسفانه تاریخ و علوم طبیعی هیچیک از این فرضیات خوشبینانه پس از جنگ دوم جهانی را تائید نمیکنند. تنش تجاری میان چین، اروپا و آمریکا با همدیگر آخرین نمونه حقیقتی است که میلیونها سال در سیاره زمین جاری بوده است. منابع و ظرفیت بازار محدود است. بازار آزاد خوب است اما برای من، نه برای دشمن من.
بازار آزاد به آزادی و رفاه برخی ملتها و اسارت و فقر دیگران میانجامد. اگر قوی باشید، بازار آزاد خوب است و اگر ضعیف، بازار آزاد بد است. همانگونه که جنگل برای شیر خوب است و برای گوسفند، بد! خواهید پرسید مگر بازارِ آزاد خودش قرار نیست ما را قوی کند؟ پاسخ این است: شاید! اگر گوسفند در جنگل دوام بیاورد، شاید!
قوی شدن تنها از راه دانستن و آموختن میسر است نه از راه پیاده کردن کورکورانه یک مدل اقتصادی. هم ازاینرو است که جهان تکقطبی نه طبیعی، نه باثبات و نه اساساً ممکن است. بازار آزاد یک مذهب نجاتبخش نیست که زیر پرچم آن ملتها باهم برادر بشوند. هدف همه ملتهای تاریخ، آزادیِ اقتصادی خود و اسارت دیگران بوده و هست. هیچ راهحل سادهای وجود ندارد (There’s no easy way out)!